داروهای مسکن اثرات جانبی زیادی بر جسم و روان بیماران دارند. مسکن ها علاوه بر خطر اعتیاد و وابستگی دارویی، باعث افت فشارخون، تضعیف اعمال حیاتی، خواب آلودگی، تهوع، استفراغ و حتی شوک می شوند و ضمن وقت گیر بودن به علت صرف وقت پرستاران، هزینه زیادی را بر سیستم بهداشتی و درمانی تحمیل می کنند. مشکل دیگر کمبود دارو و ارتباط آن با مسایل اقتصادی است (مرادعلیزاده و همکاران 1385).
یک مطالعه موردی که در آمریکا انجام شد نشان داد که چگونه راهبردهای اختصاصی درمان شناختی ـ رفتاری می تواند در دردهای مزمن مفید واقع شود. دراین مطالعه مشخص شد بهبود باورهای خودکارآمدی باعث افزایش فعالیت، و باورهای اجتناب از فعالیت با افزایش ناتوانی همراه است(راندل[5] ، داونپورت[6]، 2010).
«شخصیت» و«مقابله» در نظریه های روان پویایی معادل با مفهوم مکانیسم های دفاعی و همچنین ویژگی های ثابتی در نظر گرفته شده که به طور مداوم پاسخ های سازگارانه و ناسازگارانه دیکته شده، تحت تاثیرادراک فرداز رویدادهاست (کانر[7] 2007).
طبق دیدگاه روانی زیستی از درد مزمن و ناتوانی، تجربه درد در نتیجه تعامل بین عوامل فیزیولوژیک، روان شناختی و اجتماعی است. دراین مقاله به شواهدی اشاره شده است دال بر اینکه ویژگی های شخصیتی به فرایند مزمن شدن درد از طریق افزایش آسیب پذیری فرد مضطرب و منزوی در پاسخ به تهدید فیزیکی کمک می کند. و همچنین به شواهدی در نقش بالقوه سه عامل مؤثر در تاب آوری [8]، شامل خوش بینی، امید و خودکارآمدی که فرد را در برابر بازتاب های رفتاری ـ شناختی ناسازگارانه در درد حاد و مزمن دست یا فته است (پیترز[9]،ونکلیف[10]، 2008).
در نتایج این پژوهش به نقش کم رنگ تر ویژگی های شخصیتی نسبت به سایر عوامل روان شناختی و نیاز به پژوهش های بیشتر در این زمینه اشاره شده است. واینکه کمبود مستندات در این مورد می تواند ناشی از تعداداندک و ضعف تکنیکی در روند اجرای این مطالعات باشد(پیترز[11]،ونکلیف[12]، 2008).
مطالعات بسیاری، رابطه بین راهبرهای مقابله ای ناکافی ودرد مزمن را مورد بررسی قرار داده اند. اگرچه شواهدی وجود دارد که نشان می دهد، وقتی بیماران روش های مقابله ای لازم را می آموزند، توان مقابله ای مؤثرتری را با درد خود می یابند، اما بیشتر این مطالعات دارای ماهیت همبستگی هستند. از این رو به نظر می رسد که ارزیابی روش های مقابله ای و اختلالات شخصیت هر دو دارای اهمیت می باشند. نکته تعجب آور در این مورد آن است که تا به امروز، تقریباً هیچ مطالعه ای رابطه بین دو عامل مذکور را مستقیماً بررسی نکرده است. بنابراین مطالعات بیشتری لازم است تا نقص کنونی را از بین ببرد ) گچل و ترک، 1996(.
به استناد پژوهش های صورت گرفته، هزینه ی اقتصادی هنگفت و شیوع گسترده درد مزمن و همچنین ناکارآمدی روش های درمانی موجود، نقش سایر عوامل مؤثر در ابتلا و درمان درد مزمن، از جمله عوامل روان شناختی را برجسته تر می سازد. با توجه به خلاء پژوهشی در این خصوص، پژوهش \ حاضر بر آن است تا به بررسی همزمان ویژگی های شخصیتی و خودکارآمدی افراد مبتلا به درد مزمن بپردازد تا بدین وسیله، میزان تاثیر و سهم این عوامل را در ابتلا به درد مزمن مورد مطالعه قرار دهد.
بامطالعه و تمرکز بیشتر در این حیطه، شاید بتوان به روش های کاربردی و کم هزینه تری برای کمک به بیماران مبتلا به دردمزمن دست یافت.
اهمیت و ضرورت مسئله
از آنجا که :
1.احتمال ابتلا به درد مزمن در هر زمان از طول زندگی فرد وجود دارد.
2.در حال حاضر در میان بیماری ها بالاترین میزان شیوع را دارد.
3.از طرفی می تواند برای گروه پزشکی و گروه روان شناسی راهکارهای مؤثرتری را از طریق تعامل با یکدیگر در درمان این بیماران فراهم آورد.