البته او متذکر میشود که نوعی دیگر نیز در هر دو زبان وجود دارد که بسیار به ندرت به آن بر میخوریم؛ یعنی رابطه میان آغازگر جمله قبلی با پایانبخش جمله بعدی:
The play was interesting.
T1-R1
I do not enjoy it.
T1-RT2
او در ادامه به بررسی آماری انواع الگوهای ذکر شده میپردازد و در پیکره خود تعداد وقوع هر یک را بررسی میکند. نهایتاً به جدولی میرسد که طبق آن میزان وقوع هر یک از انواع ذکر شده به درصد برای انگلیسی و فارسی ارائه شده است. (ص ۹۱)
کاووسینژاد (۱۳۸۱) نیز رساله خود را به بررسی آغازگر- پایانبخش اختصاص دادهاست و تاثیر آن در انسجام متن را بررسی میکند. او در کار خود چند تعریف از آغازگر را ذکر کرده و بر پایه تعاریف و مفاهیم مطرح در آثار هلیدی انواع آغازگر در زبان فارسی را بررسی میکند. او تمرکز خود را بر انواع زیر قرار میدهد: آغازگر ساده و مرکب، آغازگر تجربی، بینافردی و متنی. او با بررسی آماری پیکره خود بسامد هر یک از این انواع آغازگر را در کل و نیز هر سبک (از جمله آموزشی، مقالات، داستانی، روزنامهای و غیره ) بررسی آماری میکند.
دبیرمقدم (۱۳۸۴، صص ۱۱۹-۱۲۰) پس از ارائه مقدمهای درباره موضع تعاملی خویش که جمله را به مثابه امری نحوی-کلامی مد نظر دارد، مفاهیم مبتدای اولیه و ثانویه و خبر را از هم متمایز میکند و توضیح میدهد دو نوع ارتباط بین ارکان اصلی حوزه نحو [یعنی فاعل، مفعول صریح و فعل] و ارکان اصلی حوزه کلام [یعنی مبتدای اولیه، مبتدای ثانویه و خبر] در جملات دارای فعل متعددی در فارسی میتوان قائل شد. او این دو رابطه را به صورت دو نمودار زیر ترسیم میکند:
نمودار اول (در متن اصلی شماره ۶۸):
مبتدای اولیه (Primary topic/theme) مبتدای ثانویه (Secondary topic/theme) خبر (comment/rheme)
فاعل مفعول صریح فعل
نمودار دوم (در متن اصلی شماره ۶۹):
مبتدای اولیه خبر
فاعل مفعول صریح فعل
او متذکر میشود دو جمله زیر بهترتیب نمایانگر دو نوع ارتباطی هستند که در نمودارهای فوق نشان داده شدهاند:
- من کتاب را خریدم.
- من کتابی خریدم.
به عبارتی در جمله (۱) در حالت بینشان یا بنیادین، دو مبتدا وجود دارد. یعنی “من” به عنوان مبتدای اولیه و “کتاب را” به عنوان مبتدای ثانویه. اما در جمله (۲) “کتاب” به همراه فعل خریدن جزئی از خبر محسوب شده و جمله تنها دارای یک مبتدا است. او در ادامه (همان، ص ۱۲۱) مطرح میکند تقطیع یک جمله به مبتدا و خبر، که از دید گوینده صورت میگیرد، و تقطیع دیگری که در سطح جمله مطرح است و به توزیع اطلاعات کهنه و نو در جمله مربوط است لزوماً با هم انطباق ندارند.
فصل سوم:
چارچوب نظری
۳-۱- درآمد
همانطور که روبینز (۱۳۸۵: ص ۲۲) اشاره میکند علاقه به زبان و درگیری با مسایل عملی در زمینه آن باعث شده تا بررسی و پژوهش در حوزه زبان در مراکز تمدنی متعددی پا بگیرد. بررسیهای پانینی، مباحث فلسفی افلاطون و منطق و ریشهشناسیهای ارسطو همگی از نخستین کوششهای انسان برای شناخت و آگهی بیشتر از امر پیچیده زبان هستند. سنتهای گوناگون زبانپژوهی در غرب و شرق در طی قرون متمادی شکل گرفته و ادامه یافتهاند؛ اما بیشک آغاز سده اخیر بود که شاهد پیدایش زبانشناسی به عنوان یک علم در کنار دیگر علوم بود. در حال حاضر سه نگرش قالب در این رشته وجود دارد: زبانشناسی صورتگرا[۴۴]، زبانشناسی نقشگرا[۴۵]، زبانشناسی شناختی[۴۶].
دبیرمقدم (۱۳۸۳: صص ۱۸-۲۳) عمده خصایص زبانشناسی صورتگرا را که مهمترین نماینده آن دستور زایشی است، عبارت میداند از: پایبندی به تفکر عقلگرا، تمایز قائل شدن بین دانش زبانی و تبلور و بالفعل شدن آن، صورتگرایی، جدا دانستن بخشهای تشکیلدهنده زبان ( یعنی رویکرد حوزهای[۴۷])، استقلال قوه نطق از دیگر قوای ذهنی، منحصر کردن زبانشناسی به مطالعه محض حوزه زبان، توجه بیشتر به حوزه نحو، بررسی داده ها فارغ از بافت و قضاوت بر اساس شم زبانی، قائل نبودن به تکامل در زبان، آرمانگرائی[۴۸] و استناد به جامعه زبانی همگن[۴۹].
در مورد رویکرد نقشگرا اما، هلیدی (۱۹۹۴؛ xxviii) خود میگوید که این رویکرد به تفاوت زبانها تأکید دارد و نظام معنایی را، که حول محور متن یا گفتمان شکل گرفته، بنیان زبان میداند. یکی از مهمترین و فراگیرترین نظریههای مطرح در این رویکرد، دستور نظاممند نقشگرای[۵۰] هلیدی است. هلیدی (همان، xxvi-xxvii) توضیح میدهد که این نظریه دنبالروی سنت نقشگرای اروپایی بوده و او آن را اساساً بر مبنای نظریات فرث[۵۱] بنا کرده است. او همچنین تأکید میکند که در این نظریه خویش اصول انتزاعیتری را از یلمزلف[۵۲] وامگرفته و نیز مفاهیم متعددی را از مکتب پراگ[۵۳] به آن وارد کرده است.
مفهوم اساسی در این نظریه «دستگاه» است. دستگاه های متعدد در زبان به صورت شبکهای درهم به آفرینش معنا میپردازند. دستگاه در این نظریه نماینده انتخاب است: انتخابهایی که ناشی از وجود مجموعههایی از امکانات همچون خبری در مقابل سؤالی، مفرد در مقابل جمع و غیره است. هر انتخاب خود موجب انتخابی دیگر میشود و بدین سان شبکهای از انتخابها شکل میگیرد. این انتخابها در سطوح مختلف معنایی، واژی و واجی وجود دارند. به تعبیری سوسوری باید گفت این دستور نقشگرا نه فقط به محور همنشینی، بلکه به محور جانشینی نیز توجه دارد و اساس کار خود را بر آن قرار میدهد.
در این رویکرد آنچه مورد توجه است معنای زبان و نحوه انتقال معنا است. بنابراین تحلیل نحوی نیز به شکل ابزاری در میآید در دست زبانشناس برای بررسی معنا. تامسون (۲۰۰۴، ص ۷) این موضوع را مطرح میکند که میتوان بحث را از معنی شروع کرد و به دیگر عناصر زبان رسید. او در ادامه به مشکل اساسی در این مسیر اشاره میکند: معنیها یا استفادهها از زبان بسیار مبهم و ناواضح هستند. در واقع رویکرد نظاممند نقشگرا را میتوان تلاشی دانست برای به چارچوب در آوردن همین امر مبهم و ناواضح که معنی نام دارد. تامسون (همان، ص ۸) تذکر میدهد که به هنگام سخن گفتن از کارکرد و معنای یک تکه زبانی نمیتوان از مفهوم «انتخاب»[۵۴] اجتناب کرد. و برای شناسایی این انتخابهای ممکن معنایی باید به بافت غیرزبانی همچون جامعهمان نگاه کنیم. بدین سان او (همان، ص ۹) به این نتیجه میرسد که از منظر نقشگرا، بافت غیرزبانی و زبان در تعامل متقابل قرار دارند.
در این حالت باید گفت هر انتخاب نشانگر یک معناست. پس دیگر معنا را نباید به معنای گزارهای محدود کرد، چراکه عواملی همچون ترتیب و توالی اجزای جمله نیز در تعیین معنا دخیلاند. بنابراین معنا مجموعهای است از آن چیزهایی که گوینده میخواهد به شنونده منتقل کند. معنای یک جمله معادل است با کارکرد و نقش آن جمله. میتوان از این گفته چنین نتیجه گرفت که برای یافتن انواع معنا باید انواع نقشها را بررسی کرد. (هلیدی، ۱۹۷۰، صص ۱۴۱-۱۴۳)
در مجموع هلیدی (۱۹۹۴، ص xxvii) خود معتقد است دیدگاهش کاربردی است و نه محض، واقعی است و نه آرمانی، نقشی است و نه صوری، متنبنیاد است و نه جملهبنیاد.
۳-۲- دستور نظاممند نقشی هلیدی
هلیدی (۱۹۷۰، ص ۱۴۱) مقاله خود باعنوان «ساختار زبان و کارکرد زبان» را با این سؤال آغاز میکند که «چرا زبان این چنین است که هست؟» سپس سریعاً به آن چنین پاسخ میدهد: ماهیت زبان بسیار به نیازی که بر مبنای آن ساخته شده، یعنی کارکردهایی که باید بدانها بپردازد، وابسته است. میتوان همین سؤال ساده هلیدی و پاسخ او بدان را اساس و مبنای کار رویکرد او دانست. او به دنبال شناخت کارکردهای مختلف زبان است. اما کارکردهای زبانی از آنجایی برای او اهمیت مییابند که هر یک پاسخی هستند به نیازی برای ارتباط. به همین سبب است که او اصرار دارد (همانجا) باید زبان را در چارچوب استفادههای از آن در نظر گرفت.
هلیدی (۱۹۹۴، ص ۳۳) معتقد است زبان به نحوی ساخته میشود که سه نوع معنای اصلی را به طور همزمان ایجاد کند. او این سه نوع معنا را معناهای تجربی، بینافردی و متنی مینامد که با هم در واحدهای زبانی ادغام شدهاند:
- از زبان برای سخن گفتن از تجربیات جهان استفاده میشود. یعنی در زبان همواره در باره چیزی یا کسی صحبت میشود که عملی انجام میدهد. به این معنا، معنای تجربی میگویند.
- از زبان برای برقراری ارتباط با دیگر افراد و نیز بیان دیدگاهها خود استفاده میشود. این معنای بینافردی است.
- استفاده از زبان به منظور شکل دادن پیام به تناسب بافت. این معنا را معنای متنی مینامند. در واقع معنای متنی چگونگی ارتباط آنچه را گفته شده با آن چیزهایی که قبلاً گفته شده و بافت پیرامون نشان میدهد.
هلیدی در ادامه مدعی است به علت پیچیدگی این سه نوع معنی در متن، زبان به مثابه یک نظام نشانهشناختی یعنی نظامی که به طور قراردادی رمزگردانی میکند و به صورت مجموعههایی از انتخابهاست وجود داشته و عمل میکند.
ویژگی اصلی نظامهای نشانهشناختی مانعهالجمع بودن انتخابهاست؛ یعنی هر انتخاب بالفعل در نظام زبان، معناهای خود را از مجموعه انتخاب های ممکن بالقوه به دست میآورد.
هلیدی و متیسون (۲۰۰۴، ص ۵۵) در لزوم قائل شدن به سه نوع معنا یا فرانقش در هر بند میگویند که یکی از مفاهیم مطرح شده در تحلیلهای دستوری، “فاعل” است که به سه صورت تعریف میشود: