- امامت از فروع دین است نه از اصول دین تا اجماع امّت دربارۀ آن درست نباشد؛
- اجماع، کنار کتاب و سنّت، حجّت است؛ پس همان گونه که به کتاب و سنّت تمسّک مىشود، به اجماع هم باید تمسّک کرد؛ سپس این معنا را توسعه داده، اجماع را به صورت دلیلى که در تمام مسائل شرعى قابل استناد است، به شمار آوردند.
این سخن درست نیست؛ زیرا درجه اعتبار اجماع هر قدر باشد نمىتوان در صورت مخالفت با کتاب و سنّت به آن تمسّک کرد، و از آن جا که خلافت امیرالمؤمنین(ع) از طرف پیامبر(ص) منصوص است، تمسّک به اجماعى که نتیجهاش مخالفت با چنین نصّى است، درست نیست. تازه این سخن در صورتى است که در اصل تحقّق و انعقاد آن خدشه نکنیم؛ و گرنه تاریخ، بزرگترین گواه است که اکثریّت قاطع مسلمانان نه تنها در بیعت با ابوبکر شرکت نکردند، بلکه مدّتها بعد، از چنین اتّفاقى آگاه شدند؛ بنابراین، چگونه مىتوان ادعا کرد که بر خلافت او اجماع حاصل شده است؟![۶۸]
بنابراین طرح اندیشه اجماع، فاقد ریشه اعتقادی است؛ بلکه صرفاً عکس العملی در برابر عمل انجام یافته خارجی (یعنی قصّه سقیفه و خلافت ابوبکر) و توجیهی است برای وضع موجود و آنچه انجام گرفته، نه آنچه باید باشد. آن گاه آن را به سایر موارد چون امامت عامّه و مسائل و فروع فقهی سرایت دادند.[۶۹]
۱-۱-۲-۵-۲- اولین ادّعای اجماع
اکنون سخن در این است که طرح اجماع با هدف یاد شده در مسأله خلافت، از کی و از سوی چه کسی طرح و دنبال شد؟
بررسیها نشان میدهد که استناد به اجماع از همان آغاز به وسیله شخص ابوبکر دنبال شد. این نکته، قرائن و شواهد تاریخی گوناگونی دارد که در زیر به برخی اشاره میکنیم:
- در همان آغازین روزهای رحلت پیامبر اکرم(ص) و روی کار آمدن ابوبکر، وقتی حضرت صدّیقه کبری(س) با ایراد خطبه افشاگرانه در مسجدالنبی، ابوبکر را مورد عتاب و ملامت شدید قرار داد که چرا به ناحق جای رسول خدا(ص) را اشغال کردید و خیانت نمودید و علی(ع) را کنار گذاشتید، ابوبکر ضمن اعتذار و دلجویی از ایشان، گفت:
خدا، رسول خدا و دختر پیامبر خدا راست میگویند. تو عین حجّت و حقیقت هستی، ولی:
«هَؤُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَیْنِی وَ بَیْنَکِ قَلَّدُونِی مَا تَقَلَّدْتُ، وَ بِاتِّفَاقٍ مِنْهُمْ أَخَذْتُ مَا أَخَذْتُ، غَیْرَ مُکَابِرٍ وَ لَا مُسْتَبِدٍّ وَ لَا مُسْتَأْثِرٍ، وَ هُمْ بِذَلِکَ شُهُودٌ»[۷۰]:
آنچه را به گردن گرفتم، این مسلمانان ـ امّت ـ که اینجا حاضرند، به گردن و عهدهام نهادند و آنچه گرفتم، به حکم اتّفاق و اجماع آنان گرفتم؛ در حالی که من نه زورگویی کردم و نه استبداد و خودمحوری ورزیدم و نه خود را بر دیگران پیش داشتم، و این مسلمانان گواه بر این مطلبند.
- شیخ صدوق با سندی بلند و طولانی در خصال نقل میکند: پس از قصّه سقیفه و خلافت، ابوبکر همواره در تلاش بود تا در برخورد با امیرالمؤمنین(ع) خوشرویی و محبّت نشان دهد، لکن میدید که امام از او ناراحت است و این مسأله برای او ناگوار و نگرانکننده بود. بنابراین در تلاش بود تا در ضمن دیداری با امام، رضایت آن حضرت را جلب نماید و وانمود کند که او به خلافت رغبت و علاقهای نداشته و این مردم بودند که متّفق شدند تا مسؤولیت خلافت را بر عهده او نهند. امّا وقتی که امام این گونه توجیهات را شنید، از ابوبکر پرسید: اگر راست میگویی، پس چرا پذیرفتی؟ گفت:
«حَدِیثٌ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) إِنَّ اللَّهَ لا یَجْمَعُ أُمَّتِی عَلَى ضَلَالٍ وَ لَمَّا رَأَیْتُ اجْتِمَاعَهُمْ اتَّبَعْتُ حَدِیثَ النَّبِیِ(ص) وَ أَحَلْتُ أَنْ یَکُونَ اجْتِمَاعُهُمْ عَلَى خِلَافِ الْهُدَى وَ أَعْطَیْتُهُمْ قَوَدَ الْإِجَابَهِ وَ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّ أَحَداً یَتَخَلَّفُ لَامْتَنَعْتُ»[۷۱]؛
حدیثی از رسول الله(ص) شنیدم که: خداوند امّتم را بر گمراهی، گرد هم جمع نمیکند، و چون اجتماع امّت را دیدم، از سخن پیامبر پیروی کردم و محال دانستم که اجتماع امّت بر خلاف هدایت باشد و بدین جهت، خواسته آنان، خلافت، را پذیرفتم و اگر میدانستم که یک نفر تخلّف میکند، خلافت را نمیپذیرفتم.
- ابوبکر در راه با امیرالمؤمنین(ع) روبه رو شد، به حضرت عرض کرد:
«یَا أَبَا الْحَسَنِ! أَ فِی نَفْسِکَ شَیْءٌ مِنِ اسْتِخْلَافِ النَّاسِ إِیَّایَ، وَ مَا کَانَ مِنْ یَوْمِ السَّقِیفَهِ، وَ کَرَاهِیَتِکَ الْبَیْعَهَ؟ وَ اللَّهِ مَا کَانَ ذَلِکَ مِنْ إِرَادَتِی، إِلَّا أَنَّ الْمُسْلِمِینَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَمْرٍ لَمْ یَکُنْ لِی أَنْ أُخَالِفَ عَلَیْهِمْ فِیهِ، لِأَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ: لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلَى الضَّلَالِ.»[۷۲]؛
یا اباالحسن! آیا از آنچه در سقیفه واقع شد و مردم مرا به خلافت برگزیدند و با من بیعت کردند، ناراحتی؟ به خدا سوگند! این خواست من نبود. مسلمانان بر خلافت من اجماع کردند و برای من ممکن نبود که با اجماع آنان بر خلافتم مخالفت ورزم؛ زیرا پیامبر(ص) فرمود: امّت من بر گمراهی و خلاف واقع، اجتماع و اتفاق نمیکنند.
غرض از ذکر نمونههای یاد شده، اثبات این مطلب است که استناد به اجماع و استدلال به حدیث «لاتجتمع امّتی علی ضلال»[۷۳] با هدف مشروع جلوه دادن خلافت مطلبی است که ابتدا از سوی شخص ابوبکر مطرح شد.
۱-۱-۲-۵-۳- سرّ قرار دادن اجماع در ردیف ادلّه اربعه
قرار گرفتن اجماع در زمره یکی از ادلّه اربعه، در واقع به دلیل مماشات با عامّه است وگرنه اجماع تنها در صورتی حجّیت دارد که کاشف از موافقت معصوم(ع) باشد یا حداقل کشف از وجود یک دلیل معتبر غیر قابل خدشه کند. پس اجماع به این معنی به همان سنّت برمیگردد که دلیل خاصّ معتبری است که حکایت از قول یا فعل یا تقریر معصوم(ع) میکند. پس در واقع اجماع، شعبه ای از سنّت است و حجّیت آن به عنوان مکشوف و منکشف است و خودش اتّصاف به حجّیت ندارد.[۷۴]
بنابراین فقهای امامیّه، مسأله «اجماع» را به تبع عامّه مطرح کرده اند، زیرا عامّه آن را دلیل مستقل و در مقابل سایر ادلّه مىدانند، درحالى که امامیّه، اجماع را کاشف از رأى معصوم میدانند و به تعبیر دیگر، اجماع راهى براى رسیدن به سنّت مىباشد.
از جهت غایت نیز معلوم شد که هدف عامّه، مسائل سیاسى بوده ولى هدف امامیّه، احکام شرعیّه مىباشد.
۱-۲- فلسفه پرداختن به نظرات شهید صدر(ره) و امام خمینی(ره)
بیتردید یکی از دانشمندان علوم اسلامی که توانست در دوران معاصر تحوّل اساسی در شیوه و مبانی استنباط احکام شریعت با تعمّق در مبانی و روح شریعت ایجاد کند شهید آیتالله سیّد محمّدباقر صدر(ره) است. این فقیه مجاهد را به حقیقت میتوان صاحب مکتب دانست. فقیهان برجستهای در حوزه علمیّه او تربیت شدند که منشأ تحوّل و اثر در جهان اسلام شدهاند. این در حالی است که تمام عمر این فقیه به پنجاه سال نرسیده است. پردازش اندیشه این فقیه شهید، گویای زایش علمی مستمرّی است که تفکّر فقاهتی تشیّع از آن برخوردار است.
از سویی امام خمینی(ره) نیز علاوه بر آنکه خلاقیت و نوآوریهای ویژه در عرصه های مختلف – به ویژه اصول – دارد و سالیان سال از مکتب علمی او اندیشمندان بزرگی برخاستهاند، همچنین با جامعیتی که از حیث فلسفه و عرفان و فقه و اصول در هم آمیخته است و در عین حال با برخورداری از ذخیره علمی گسترده در این رشته ها، مرزهای دانش را خلط نکرده و به ویژه نسبت به احکام شریعت به چارچوب های سنّتی این علم و مبانی سلف صالح مقیّد مانده است. امام(ره) در عمل نیز توانست فقه را به عرصه واقعی زندگی سوق دهد و موفّق به تأسیس یک نظام سیاسی مبتنی بر این اندیشه ها و مبانی گردد و نظام حکومتی دینی در عصر غیبت را نظاممند کند و در این عرصه ها گفتمان سازی نماید.
شناخت عمیق مبانی علمی چنین فقیه اصولی، با ارزیابی مبانی فقیهی همچون شهید صدر(ره) که از این آبشخور بهره فراوان برده و او نیز همچون امام(ره) در ایجاد تحوّلات اجتماعی و سیاسی موفّق و برخوردار از اندیشهای کارآمد میباشد، ضرورتی نوین در تبیین و پردازش اندیشه دینی با رویکردی سیاسی و اجتماعی با مبانی کارآمد و برخوردار از قابلیت اجرا و تحقّق است.
تصوّر میشود که از این منظر تلاش برای فهم اندیشه های این دو چهره شاخص فقاهت معاصر به ایجاد تحوّلی نوین در بستر اندیشه های دینی کمکی مؤثر و شایان توجّه نماید.
۱-۲-۱- نگاهی گذرا به حیات علمی شهید آیت الله سیّد محمّدباقر صدر(ره)
استاد شهید آیت الله سیّد محمدباقر صدر یکی از ممتازترین و شگفت انگیزترین چهره های برجسته حوزه های علمیّه در دهه های اخیر است. او ستاره درخشانی بود که با نبوغ فکری و صفای دل خویش، جامعه اسلامی به ویژه حوزه های علمیّه را غنا بخشید. پشتکار فراوان و استعداد خارق العاده او، از وی اندیشمندی ژرف نگر در رشته های مختلف علوم اسلامی ساخته بود که با شکستن مرزهای دانش و درک نیازهای روز، به تولید علم و طرح اندیشه های نو با حفظ مبانی اسلامی دست یافت. او با تلاش فکری و اجتهادی خود کوشید تا با روش علمی و منطقی، اسلام را در برابر مکتب های پرآوازه جدید، مکتبی جامع و سرآمد مطرح کند. آیت الله صدر افزون بر موفّقیت های فراوان علمی و به جای گذاردن آثار ماندگار علمی در عرصه سیاست و اصلاح جامعه، شخصیتی بیدار و آگاه به زمان و مبارزی سخت کوش نیز بود که سرانجام همچون اجداد طاهرینش، جام شهادت در راه خدا را نوشید و چراغ راه حق جویان گردید.
۱-۲-۱-۱- جامعیّت و تنوع رشته ها
مکتب شهید صدر داراى ابعاد و جوانب گوناگونى است و به تمام رشتههاى معارف اسلامى و انسانى مىپردازد و تنها به علومى مانند فقه و اصول اکتفا نکرده است. اگر چه عرصه فقه و اصول عرصه اصلى و گسترده موفّقیتها و ابتکارات علمى ایشان محسوب مىشود. از جمله رشتههایى که این مکتب به تحقیق و پژوهش در آنها پرداخته، عبارت است از: فقه، اصول، منطق، فلسفه، عقاید، علوم قرآن، اقتصاد، تاریخ، حقوق، سیاستهاى پولى و بانکى، نظام تعلیم و تربیت در حوزه، روشهاى عمل سیاسى و نظامهاى حکومت اسلامى و دیگر رشتههاى معرفت انسانى و اسلامى.
آن شهید بزرگوار در علم و وسعت نظر و ذوق و استعداد فوق العاده، آیتى از نبوغ بود. این نبوغ کم نظیر از زمان طفولیت و سالهاى نخست حیات و نیز در مدّت تحصیلات علمى او کاملاً نمایان بود. اساتید و همدرسان و شاگردان آن شهید و همه کسانى که مستقیم یا غیرمستقیم و از طریق کتب و مباحث ارزشمند شهید با وى ارتباط داشتند، این نبوغ را در مىیافتند.[۷۵]
۱-۲-۱-۲- ویژگی هاى شهید صدر(ره) در اصول[۷۶]
شاید بتوان گفت علم اصول به اهتمام ایشان به مرحله جدیدى راه یافت. براساس آنچه در کتاب المعالم الجدیده آوردهاند، علم اصول مراحل سهگانهاى را پشت سر گذاشته است. و ما تکامل کمّى و کیفى مباحث را به دست ایشان، ورود به مرحله چهارم به شمار مىآوریم. مراحل سهگانه علم اصول، براساس آنچه خود ذکر کردهاند، چنین است: مرحله نخست: دوره مقدماتى که ریشههاى مباحث اصولى نمایان شد. این عصر از ابن ابى عقیل و ابن جنید شروع شده و با ظهور شیخ طوسى به پایان مىرسد. مرحله دوم: دوره رشد و ظهور علم اصول به صورت مستقل. در این مرحله تأثیرات مباحث اصولى بر مباحث فقهى به صورت گستردهاى مورد توجه قرار گرفت. جلودار این دوره شیخ طوسى است و ابن ادریس و محقّق حلى و شهید اول از رجال آن حساب مىشوند. مرحله سوم: عصر کمال و شکوفایى که علم اصول به اهتمام وحید بهبهانى از اواخر قرن دوازدهم به صورت جدیدى عرضه شد. شیخ انصارى (م ۱۲۸۱ ق) از بزرگان این دوره و کسى است که علم اصول را به بالاترین درجه خود در این مرحله ترقى داد.
به هر حال مرحله جدیدى از علم اصول که به اهتمام شهید صدر بنیاد گذاشته شده، مرحله چهارم است.
تکامل مباحث در این مرحله، به چند جهت است: جهت اول ایراد مباحث کاملاً جدید که در گذشته اصلاً مطرح نبوده است. مانند بحث از سیره عقلا و متشرّعه و طریق کاشفیّت سیره و قوانین حاکم برآن با اسلوبى بدیع و بیانى متین. و نیز طرح نظریه التعویض که البته به مباحث رجالى بیشتر شبیه است تا مباحث اصولى. گرچه ریشههاى این بحث در نزد گذشتگان بوده است، ولى به صورت مستقل و به بیان فنّى براى اولین بار طرح شده است.
جهت دوم تغییر مبانى مشهور در علم اصول با ارائه دلیل و برهان. مانند بحث از برائت عقلیّه و قاعده «قبح عقاب بلا بیان» که به نظر ایشان باید آن را تغییر داد و قاعده منجّزیت احتمال و احتیاط عقلى را جایگزین کرد. همچنین بحث از حکومت بعض اصول بر بعض دیگر در جایى که متوافق در نتیجه باشند؛ نظیر حکومت استصحاب الطهاره بر قاعده الطهاره، یا حکومت اصل سببى بر اصل مسبّبى که نتیجه یکسان دارند و نظیر حکومت امارات بر اصول که در تمام این موارد قول مشهور را ابطال کرده و مبناى جدیدى قرار داده اند. همچنین است ابطال قول مشهور بر جریان اصاله الطهاره در ملاقى بعض اطراف شبهه محصوره و نیز بحث از وضع و ابراز نظریه قرن اکید.
جهت سوم اصلاح و تعدیل برخى از نظریات رایج در علم اصول. مانند بحث از حقیقت معانى حرفیّه و بحث از طریق جمع بین حکم ظاهرى و واقعى.
همه این جهات، افزون بر طرّاحى خاصّى که در مباحث علمى، خصوصاً بحث ترتّب، تزاحم و قاعده لا ضرر داشتهاند، اصول ایشان را داراى برجستگى فوقالعاده و منحصربهفرد کرده است.
نوآوریهاى ایشان در ترتیب مباحث اصولى، چنانکه در دوره حلقات علم اصول و نیز در تقریرات درس خارج منعکس است، اهمّیت بسیارى دارد. ایشان معتقد بودند در ترتیب مباحث اصولى در گذشته؛ نکات فنّى که به طبیعت حال تقدیم بعض مباحث و تأخیر بعض دیگر را مىطلبد، رعایت نشده است. در دوره حلقات آخرین دستاوردها و نظریّات اصولى را در قالب آموزشى و در سه سطح مختلف (ابتدایى، متوسّط، عالى) عرضه کردند.
۱-۲-۱-۳- شاخصه های مکتب اصولی شهید صدر(ره)
برای مکتب اصولی شهید آیت الله صدر هشت شاخصه اصلی میتوان نام برد و شاید افزون بر این تعداد نیز بتوان شمرد:
ساختارآفرینی: ارائه تقسیم بندی متکامل تری از علم اصول؛
عنوان بندی: خلق عناوین جدید همراه با جعل برخی اصطلاحات از قبیل عناصر مشترکه و خاصه، ادله محرزه، تزاحم حفظی، قرن اکید، حق الطاعه، قطع ذاتی و موضوعی؛
ریشه یابی: تمرکز بر پاره ای مباحث زیربنایی همچون تفاوت حکم ظاهری و واقعی، تفاوت امارات با اصول، تعلق حکم به عناوین ذهنی یا موضوعات خارجی؛
نظریه پردازی: طرح نظریه جمع میان حکم ظاهری و واقعی، حق الطاعه، دلیلیت و دلالت سیره، حجیت قطع، تفسیر وضع و…؛
بازآفرینی: تکمیل، ترمیم، بازپروری و غنی سازی مباحث مطرح شده در ابوابی همچون باب دلیل عقلی، تعارض ادله و نیز مباحث الفاظ؛
انسجام بخشی: تبیین نظام تفکر اصولی و ارتباط معنادار قواعد اصولی؛
تاریخ مندی: جست و جو از تحوّلات تاریخی و ادوار تطوّر علم اصول؛
درسی سازی: رعایت نکات آموزشی و به کارگیری شیوه های درسنامه نویسی.[۷۷]
۱-۲-۲- نگاهی به حیات علمی آیت الله العظمی امام سید روح الله خمینی(ره)