و از نظر همّت و حماسه شبیه به این ابیات از خود حافظ است :
چرخ بر هــم زنـم ار غیرِ مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
(حافظ،۱۳۷۴ : )
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست عالمــی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
(همان : ۴۷۷ )
از این غزل و غزل ۱۹۳ (صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم) رایحه اندیشه اختیار بلند است. مخصوصاً از این ابیات :
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند غلمان ز روضه ، حور ز جنّت بدرکشیم
سرِّ خدا که در تُتُقِ غیب منزویسـت مــستانه اش نقاب ز رخـسار برکـشیم
(همان : ۳۳۷ )
ابیات حاکی از اختیار در شعر حافظ کمابیش برابر با اشعار جبرگرایانه اوست.(خرمشاهی، ۱۳۶۸،ج۲ ، صص ۱۰۴۹-۱۰۴۸)
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند گر اندکی نه به وفقِ رضاست خُرده مگیر
(همان : ۲۵۹ )
مضمون این بیت حاکی از دو عقیده حافظ است : یکی به جبر و یکی به رضا..(خرمشاهی، ۱۳۶۸ ، ج۲ ، ص۸۳۲) البته نقدهایی بر این بیت حافظ واردست به این معنی که اگر اقرار به الوهیت حق تعالی با حضور همه فرزندان آدم تحقق یافته است(=الست بربکم قالوا بلی) این اقرار در حکمِ نوعی اذن کلّی به حق تعالی در تقدیر بندگان اعم از رزق و روزی دنیوی یا نعمت و نقمت اخروی است و از آن جا که خداوند حکیم علی الاطلاق است و هیچ فعلی از جانب او بی حکمت و علم صادر نمی گردد؛ لذا راضی بودن به نعمت اندکِ خداوند در حقیقت عین تصدیق الوهیت و ربویت اوست.
*****
حافظ از مشرب قسمت گلِه بی انصافیست طبع چون آب و غزل های روان ما را بس
(حافظ،۱۳۷۴ : ۲۷۱)
حافظ شکایت از حکم و تقدیرِ الهی را بی انصافی می داند زیرا همان تقدیر که یک چیزی را از حافظ منع داشته و از دادنِ آن به حافظ ابا ورزیده ، چیز دیگری را به او عطا کرده است که عبارت از طبع پاک و صاف چون آب و غزل های روان و جاری چون چشمه می باشد. لذا آنان که به احکام تقدیر یک جانبه و یک سویه می نگرند ، دچار نوعی سوء ظن و بدبینی به حق تعالی می گردند ولی آنان که نگاهی جامع الاطراف و کلّی به احکام تقدیر می اندازند ، به مقام و مرتبه رضا واصل می گردند.
۴-۳-۱-۵- ارتباط لازم و ملزومی ارادت و رضا
سرِ ارادتِ ما و آستان حضرت دوست که هر چه بر سرِ ما می رود ارادتِ اوست
(همان،۱۳۷۴ : ۶۲)
۴-۳-۱-۶- رضا به قضای الهی
عاشق چه کند گر نکشد بارِ ملامت با هیچ دلاور سپرِ تیزِ قضا نیست
(همان،۱۳۷۴ : ۷۳)
در این بیت حافظ دو رکن از مقام رضا را که عبارت از ملامتی بودن و تسلیم تقدیر بودن است برجسته ساخته است. ملامتی بودن در حیطه سلوک عملی و تسلیم تقدیر بودن در حیطه سلوک نظری و علمی سالک را به سرمنزل رضا واصل می گرداند. مولوی ابیاتی در باب توکل در مثنوی دارد از زبان نخچیران به شیر که به لحاظ مفهوم دقیقاً یادآور بیت فوق از حافظ است. ابیات از این قرار اند :
جمله گفتند ای حکیـــم بـاخبـر الحذر دع لیس یغنی عن قَــدَر
در حذر شوریدن شور و شر است رو توکل کن ، توکّل بهتر است
با قضا پنجه مزن ای تـند و تیــز تا نگیرد هم قضا بر تـــو ستیز
مولوی در ابیاتی دیگر از دفتر اول که در بابِ مقام رضاست به اولیایی اشاره می کند که اهل دعا نیستند و این دعا نکردن آن ها از راضی بودن آن ها به قضای الهی ناشی می شود :
قوم دیگر می شــناسـم ز اولیا که دهــانشان بسته باشد از دعـا
از رضا که هست رامِ آن کـرام جستن دفعِ قــضاشان شد حـرام
در قضا ذوقی همی بینند خاص کفرشان آید طلب کردن خـلاص
حسن ظنی بر دل ایشان گـشود که نپوشد از غــمی جامه کـبود
(مولوی،۱۳۸۳ ، دفتر سوم ، ابیات ۱۸۷۸-۱۸۸۳)
یکی از نخستین منابعی که به تفصیل درباره اندیشه ملامت و فرقه یا مشرب ملامتی بحث می کند ، هجویری است. وی ملامت را در پاکیزه و پالوده ساختن محبّت مؤثر می داند. و ریشه اندیشه ملامتیه را به آیه اس از قرآن مجید می رساند که در حق مؤمنان حقیقی و دوستداران خداست : «… و لا یخافون لومه لائم… (مائده ، آیه ۵۴) [ ایشان از ملامت هیچ ملامتگری- در راه عشق و ایمان خود- باکی ندارند.] و می گوید که اهل حق همواره آماجِ ملامتِ خلق بوده اند.(هجویری ، ۱۳۳۶ : ۶۸) و به سیره رسول اکرم (ص) استناد می کند که تا وحی بر او نازل نشده بود نزد همه نیکنام و چون «خلعت دوستی در سرِ وی افکندند ، خلق زبان ملامت بدو دراز کردند.گروهی گفتند کاهنست ، و گروهی گفتند شاعرست و گروهی گفتند کافرست و گروهی گفتند مجنونست و مانند این.»( همان : ۶۹) سپس خودپسندی را بزرگ ترین آفت در راه سلوک می شمارد و می گوید : « آن که پسندیده حق بود ، خلق وی را نپسندند و آن که گزیده تن خود بود حق ورا نگزیند.» (همان : ۷۰) وی ابوصالح حمدون قصار (متوفی ۲۷۱ ق) را مؤسس ملامتیه می شمارد و سخن معروف او را نقل می کند که گفت : الملامه ترک السلامه. ( همان : ۷۴) امّا گویا پیش از حمدون قصّار ، یکی از مشایخ او به نام سالم باروسی به نشر تعلیمات ملامتی پرداخته. ابوحفص حدّاد نیشابوری نیز همزمان و همانند حمدون این اندیشه را در نیشابور ترویج می کرده است.(زرین کوب ، ۱۳۵۷ : ۳۳۷ ، ۳۴۲)
باری ملامتیه ، فرقه و سلسله خاصی در میان سایر فرقه های صوفیه نبوده اند. شاید بتوان گفت اصول اندیشه ملامتی میان اغلب فرقه های صوفیه مشترک است. همه صوفیان نظراً از ریا و خودپسندی و مغرور شدن به زهد و تزکیه نفس گریزان بوده و از رعونت نفس و جاه و جلال دنیوی رویگردان بوده اند اما در عمل از همان صدر اول صوفیان بی صفا نیز وجود داشته اند. هجویری در بحث از ملامت و ملامتیه ، از ملامتی نمایان که از این پادزهرِ ریا ، خود زهرِ تازه ای ساخته اند انتقاد می کند و می گوید :« مقصود ایشان از ردّ خلق ، قبول ایشان است.» (هجویری ، ۱۳۳۶ : ۷۳) و بصیرت شگرفی از احوال آنان دارد : « امّا بنزدیک من طلب ملامت عین ریا بود و ریا عین نفاق. از آن چه مراعی راهی رود که خلق ورا قبول کند و ملامتی بتکلّف راهی رود که خلق ورا رد کند و هر دو گروه اندر خلق مانده اند و از ایشان برون گذر ندارند.» ( همان : ۷۵)
عزّالدین محمود کاشانی گوید : «ملامتیه جماعتی باشند که در رعایت معنی اخلاص و محافظت قاعده صدق غایت جهد مبذول دارند و در اخفای طاعات و کتم خیرات از نظر خلق ، مبالغت واجب دانند.» ( کاشانی، ۱۳۲۵ : ۱۱۵) و در انتقاد از اندیشه و نگرش آنان برآنست که کوشش در پنهان کاری از دیده مردم ، خود حاکی از این است که برای نفس خود و نگاه مردم ، وجود و اعتباری قائلند ؛ و این توحید را خدشه دار می سازد.(همان : ۱۱۵) باری فرقه ای که بیش از همه و شاید تندروتر از همه فرقه های صوفیانه اندیشه ها و اصول ملامتی را به عمل درمی آورده و شاید گاه به قول هجویری از آن طرف بام می افتاده ، قلندریه است. حافظ نسبت به قلندر و قلندریه بی اعتقاد نیست بلکه حتّی از آنان به نیکی یاد می کند ؛ و اصول ملامتی گری را می پذیرد و در زندگی شاعرانه و شعر زنده خود خرج می کند.
بعضی از محققان معاصر او را بکلی ملامتی می دانند نه قلندر ( حافظ شناسی ، بامداد ، صص ۹۹-۹۳). حال آن که وجوه شباهات بین ملامتیه و قلندریه فراوان است و رابطه آن ها همانا رابطه عام و خاص است. محققان دیگر او را دارای مبانی این هر دو ولی فرارونده تر از آن و سالک طریق رندی که وضع خود حافظ است می شمارند و حق با ایشان است.۱(زرین کوب ، ۱۳۵۷ : ۲۳۳-۲۳۲ ؛ مرتضوی ، ۱۳۴۴ : ۱۴۸-۱۱۳) امّا اصول ملامتی گری حافظ عبارت اند از :
۱-تن به ملامت سپردن و از بدگویی اهل ظاهر نهراسیدن و نرنجیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیــم که در طریقـــت ما کافـــریســت رنجیـــدن
(حافظ،۱۳۷۴ : ۴۰۰ )
در طریقت رنجش خاطـــر نباشد می بیار هر کدورت را که بینی چون صفائی رفت رفت
(همان : ۸۷)
عاشق چه کند گـر نکـــشد بارِ ملامــت با هیـــچ دلاور ســـپرِ تــــیزِ قضـــا نیست
(همان : ۷۳ )
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفـــت با ما منـشین کز تو سلامت برخاست
(همان : ۲۵ )
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گـــردم والله مــــا رأینـــــا حبـــــّاً بـــــلا ملامه
(همان : ۴۳۳)
بررسی و مقایسه توکل و رضا در دیوان حافظ و مثنوی مولوی ج۲-۱- قسمت ۱۹