3- حق عبارت است از اعتبارى خاص- غیر از اعتبار سلطنت و ملک- که داراى آثارى ویژه است، یکى از آن آثار، سلطنت بر فسخ در حق خیار یا بر تملک به عوض در حق شفعه و یا بدون عوض در حق تحجیر مىباشد [12].
4- حق عبارت است از اعتبارى خاص- غیر از اعتبار ملک و سلطنت- که نزد عقلا سلطنت بر اسقاط و نقل را در پى دارد. بنابر این تعریف، حق، سلطنت و قدرت اعتبارى بر اسقاط و نقل نیست؛ لیکن نزد عقلا هر صاحب حقّى بر متعلق حق خود و تصرف در آن سلطنت دارد.[13]
5- حق با حکم یکى است و تنها تفاوت آن دو در آثار است. در این دیدگاه، حق عبارت است از حکم تکلیفى یا وضعى که به فعل انسان تعلق مىگیرد و قابل اسقاط است، تفاوت آن با حکم اصطلاحی آن است که حکم اسقاط ناپذیر است؛ چرا که امر آن به دست مکلف نیست[14]. با توجه به دیدگاه مختلف فقهاء آنچه که مسلّم است ، اصل همدوشی حق و تکلیف است. امام على (ع) مىفرمایند: «لایجرى [الحق] لأحدٍ إلّاجرى علیه و لایجرى علیه إلّاجرى له».[15] حق و تکلیف متلازم همدیگرند، هر ذیحق تکلیفی دارد وهر مکلّف را حقی هست، مثلاً اگر زن بر شوهر حق دارد، شوهر هم به پرداخت حق زن مکلّف است . حقوق محدودند و به تعبیر استاد مطهرى: «در حقیقت باید گفت، انسان حقى دارد و حق انسان حدى دارد»؛[16] مثلًا انسان، حق فکر، تملیک، تصرف، شنیدن، بطش، راه رفتن، بطن، فرج، استراحت، تغذى و. را دارد ولى همه اینها حدّى دارد، همان طور که اعضا و جوارح انسان حق و حدودى دارند، یک فرد در جامعه هم همین طور است. بنابراین صاحب حق بودن دو طرفى است و در واقع حق و تکلیف دو روى یک سکهاند، هیچ گاه نمىشود فردى بر دیگرى حقّى داشته باشد امّا آن دیگرى بر او حقّى نداشته باشد مگر در یک مورد، آن هم فقط خداوند است: «و لو کان لَاحدٍ ان یجرى لَهُ و لَا یَجرى علیه لکانَ ذلک خالصاً لِله سُبحانَهُ»[17] علت این امر هم این است که مبناى حق در مورد خداوند؛ با دیگران فرق دارد. حق براى افراد به معنى انتفاع بردن است، ولى حق خداوند؛ یعنى دیگران در مقابل او تکلیف دارند.
1-12-1-3 واژه «حقوق»
لفظ حقوق دو معنا دارد :1- حقوق جمع حق است که ازآن ، به حق فردی یا حق جزئی هم تعبیر می شود.چون به معنی حق اشاره شد نیاز به تکرار ندارد.
2- حقوق عبارت است از مجموع احکام و قوانین و قواعد کلی و الزامی است که با توجه به مقتضیات متغیر زمان و مکان به منظور استقرار امنیّت و تثبیت عدالت و بهبود روابط جمعی بر زندگی اجتماعی مردم حکومت می کند.
حقوق برای هرکس امتیازهایی در برابر دیگران می شناسد و توان خاصی به او می بخشد، این امتیاز و توانایی را «حق» می نامند که جمع آن حقوق است.[18] حق مانند اشیاء مادی در خارج موجود نیست، بلکه امر اعتباری می باشد که قوه حاکم از نظر حفظ نظم جامعه آن را شناخته و از آن حمایت می نماید، قوه حاکمه برای آنکه امری را حق بداند باید به صورت قانون معرفی نماید.[19]
[1] . فراهیدى، خلیل بن احمد، کتاب العین،ج3ص6 ، نشر هجرت، قم – ایران، دوم، 1410 ه ق
[2] . ابن منظور، ابو الفضل، جمال الدین، محمد بن مکرم، لسان العرب،ج10ص49، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع – دار صادر، بیروت – لبنان، سوم، 1414 ه ق
[3] . اصفهانى، حسین بن محمد راغب، مفردات ألفاظ القرآن، ص246، دار العلم – الدار الشامیه، لبنان – سوریه، اول، 1412 ه ق
[4] . طریحى، فخر الدین، مجمع البحرین ، ج5ص148،کتابفروشى مرتضوى، تهران – ایران، سوم، 1416 ه ق
[5] . دهخدا ،على اکبر ، لغت نامه دهخدا، ج 6،ص9142، واژه «حق»،ناشردانشگاه تهران،سوم دوره جدید،1377ش
[6] . جوادى آملى، عبدالله، فلسفه حقوق بشر،ص74، قم، اسراء ،دوم بهار1377ش
[7] . مدّرس، على اصغر،حقوق فطرى یا مبانى حقوق بشر، ص 27 ، تبریز، نوبل، 1375ش
8. حسنى، هاشم معروف، نظریه العقد فی الفقه الجعفری، ص32، منشورات مکتبه هاشم، بیروت،لبنان، اول، بی تا ؛ یزدى، سید مصطفى محقق داماد، قواعد فقه (محقق داماد)، ج1ص18، مرکز نشر علوم اسلامى، تهران ، دوازدهم، 1406 ه ق
[9]. بحر العلوم، محمدبن محمد تقى، بلغه الفقیه، ج1ص13، منشورات مکتبه الصادق، تهران ، چهارم، 1403 ه ق ؛ یزدى، سید محمد کاظم طباطبایى، حاشیه المکاسب (للیزدی)، ج1ص55،
سایت های دیگر :