ب) أَبوداوود سجستانی
أَبو داود سلیمان بن الأَشعَث بن شداد یکی از استوانه های حدیثی و کلامی و فقهی- چنانچه که کتاب سنن او از کتب مرجع فقهی[۲۰۲] - اهل سنت است؛ وی درسیستان- سرزمین اجدادیش- درسال ۲۰۲(هق) متولد و برای آموختن حدیث راهی بصره شد و از مشایخ بزرگی مانند: سلیمان بن حرب و ابی النُّعمان بهره جست، عشق به حدیث او را راهی شام و مصر و عراق و نیشابورکرد و بعد از این که به مقام والای حدیثی دست یافت به سیستان بازگشت و مردم آن جا را با مبانی حدیثی اش آشنا کرد؛ سپس در او اخر عمرش به بصره باز گشت و در آن جاسکونت گزید و درسال ۲۷۵(ه ق) وفات نمود.[۲۰۳]
این عالم از شاگردان بزرگِ احمد بن حنبل و دارای تفکرات اهل حدیث بوده است و طبق مبنای اهل حدیث، فقط به ظواهر قرآن و حدیث تکیه مى کرده و از هر گونه فرو رفتن در قرآن و سنت به وسیله عقل اجتناب می کرده است و قائل به حجیت عقل نبوده است.[۲۰۴]
ج) عمر بن الخطاب السجستانی
او از محدثان بزرگی مانند آدم بن أَبی إیاس که محدث بزرگ خراسان بوده و همچنین محدثانِ عراق و شام حدیث آموخته است و امثال کسانی مانند ابوداوود و فرزندش شاگردی وی را کرده اند؛ علمای اهل سنت حدیث وی را پذیرفته اند به گونه ایی که ابن حبان، وی را مستقیم الحدیث دانسته است و عاقبت درسال ۲۶۴(ه ق) در کرمان وفات نموده است.[۲۰۵] از وی روایات کلامی نیز در کتب یافت می شود که درباره فضایل اهل بیت رسول خدا حدیث نقل کرده است؛ مانند حدیثی که پیامبر به امیرالمومنان (۸) فرمودند:
« ای علی! من و تو و فاطمه و حسن و حسین از یک طین و خاک خلق شدهایم و از اضافه طین ما شیعیان و محبان ما خلق شده اند.. ».[۲۰۶]
دراین قرن علاوه بر این عالمان، محدثان دیگری منسوب به سیستان بوده اند؛این محدثان غالباً دارای روش کلامی اهل حدیث بوده اند؛ مانند:
۱- حمدون بن محمد بن حمدون که از محدثان حافظ و رجالیان زمانه خود بوده به گونه ایی که درباره راویان اندلس کتابی به نام رجال اندلس نوشته است.[۲۰۷]
۲- معاذ بن عفان أبوعثمان الخواشی از محدثان و فقیهان سیستان بوده که در هرات سکونت گزیده است؛ وی برای آموختن حدیث رهسپار دمشق شده و از محدثان آنجا حدیث آموخته است.[۲۰۸]
۳- -محمد بن الأزهر سجزی از محدثان متبحر بوده است به گونه ایی که ذهبی وی را عالی الروایه می داند و از امثالِ کسانی مانند: سفیان بن عُیَینه و هم طبقه های او روایت نقل کرده است.[۲۰۹]
۴- ابو یزید السجستانی سیستانی الاصل ولی ساکن بغداد بوده است؛ خطیب بغدادی وی را ثقه می داند گرچه دار قطنی حدیث وی را معتبر نمی داند.[۲۱۰]
۵-یحیى بن الفضل السجستانی یکی از استادان ابو داود سجستانی بوده است؛ برادر وی، غسان بن الفضل السجستانی نیز از محدثان زمانه خود بوده و در مکه سکونت داشته است.[۲۱۱]
۶-أبوزکریا الحربی اصالتاً سیستانی بوده ولی در بغداد سکونت داشته است؛ امثال کسانی مانندِأحمدبن حنبل و یحیى بن معین از وی روایت نقل کرده اند و عاقبت در سال ۲۳۸(ه ق) وفات نموده است.[۲۱۲]
۷-ابو عبد الرحمن السجستانی: اسم این عالم زهیر بن نعیم البابى السلولى- از عباد و زهاد زمانه خود- بوده، وی اصالتاً سیستانی بوده ولی در بصره می زیسته است؛ روشش برگرفته از اهل حدیث و از مخالفان جهمیه قلمداد شده است.[۲۱۳]
د) أبوحاتم السجستانی
وی اصالتاً بصری بوده است ولی به خاطر این که به سیستان مسافرت کرده و در آن جا سکونت گزیده، مشهور به ابوحاتم سجستانی شده است؛ تخصص اصلیش در ادبیات عرب بوده به گونه ایی که کتب فراوانی در این زمینه نوسته است؛ مانندِ «اعراب القران؛ القراءات؛ الفصاحه» ولی روایاتی با رویکرد اهل حدیث نیز نقل می کرده و از محدثان به شمار می آمده است.[۲۱۴]
جریان شناسی اهل حدیث سیستان(قرن سوم)
اهل حدیث منسوب به سیستان به شدت مقابل تفکرات جهمیه که مبتنی بر عقل و تاویل گرایی بوده ایستادگی کرده و آرای آنان را مورد ردّ خود قرار داده به گونه ایی که عده ایی از این عالمان، کتاب هایی نیز در رد این تفکر نگاشته اند. یکی از موارد که سبب شد اهل حدیث سیستان در مقابل این جریان فکری موضع بگیرند، همجواری سیستان با خراسانی بود؛ زیرا در این قرن خراسان مهد جهمیه بود و علمای جهمیه در این دیار پرورش یافتند و در مناطق شرقی تاثیر گزار بودند؛[۲۱۵] در اینجا بود که اهل حدیث سیستان با این تفکر مخالفت علنی ورزیدند. از سوی دگر اهل حدیث سیستان با تفکرات فرقه کرامیه -که بر خاسته از این منطقه بوده- نیز مقابله کرده اند؛ چنانکه عثمان بن سعید دارمی بنیان گذار این فرقه را از هرات اخراج کرد.[۲۱۶]
اما این قرن اوج فعالیت اهل حدیث در سیستان اوج گردید و مهم ترین علتش این است که یعقوب لیث دارای مکتب فکری اهل حدیث بود و این خود فرصت مناسبی برای رشد فکری این مکتب شد.
آثاری که علمای اهل حدیث سیستان درباره مبانی خود نگاشته اند از دو جهت قابل بررسی است؛
قسمتی ناظر به همجواری سیستان با منطقه خراسان است؛ زیرا تفکر غالب در خراسان آن زمان عقل گرا بودند و «فرقه جهمیه» در آن جا فعالیت می کردند. البته اهل حدیث سیستان نیز با اهل حدیث خراسان فعالیت مشترک در این زمینه داشتند؛ چنانکه عثمان بن سعید سجستانی نزد علمای بزرگ نیشابور مانند یحیی بن یحیی نیشابوری حاضر شده تا مبانی فکری جهمیه را بررسی کرده و نقاط ضعف این مطالب را استخراج کند.[۲۱۷]
از جمله آثاری که با این رویکرد نگاشته شده اند می توان به کتاب هایی مانندِ الردعلى الجهمیه و نقض الإمام أبی سعید عثمان بن سعید على المریسی الجهمی نگاشته عثمان بن سعید سجستانی اشاره کرد.
بعض دیگر آثارشان جنبه درون مذهبی دارد یعنی عثمان بن سعید بخش هایی از کتاب الردعلى الجهمیه را در بیان دیدگاه اهل حدیث درباره اساسی ترین مباحث اعتقادی خود مانند «جسمانیت خداوند، قدم کلام الهی و …» نگاشته است.[۲۱۸]
قدرت سیاسی اهل حدیث در سیستان باعث شد علاوه بر اینکه تفکر نص گرای در سیستان حاکم شده بود، هر جا احساس می کردند که فرقه خاصی در این منطقه در جهت خلاف آنان فعالیت می کرد، با آن تفکر مبارزه می کردند چنانکه عثمان بن سعید، محمد بن کرام را به خاطر عدم همسویی با اهل حدیث سیستان نپذیرفته و وی را از هرات اخراج کرده است.[۲۱۹]در نتیجه تفکر غالب در این قرن متعلق به اهل حدیث بوده است که به شدت با متکلمان مبارزه می کردند. البته کتب تاریخی که درباره سیستان نگاشته شده است مانند تاریخ سیستان و احیاء الملوک، گزارش هایی که از قرن سوم داده اند با رویکرد سیاسی بوده است و درباره سلسله صفاریان قلم فرسایی کرده اند و کمتر درباره جریان های کلامی در این قرن پرداخته اند.
قرن چهارم
چنانچه قبلاً اشاره نمودیم اهل حدیث از مخالفان کلام بودند، اما چون خودشان برای اثبات دیدگاه خودکتاب های اعتقادی نوشته اند و یا کتبی در رد متکلمان نگاشته اند درباره آنان بحث می کنیم.
الف) عبدالله بن سلیمان بن الأَشعَث السجستانی
وی فرزند ابوداوود سجستانی و از بزرگترین علمای حدیثی، فقهی، کلامی اهل سنت در این قرن است؛ وی در سال ۲۳۰ (ه ق) در سیستان متولد شد و رشد نمود وبه همراه پدرش- ابوداوود سجستانی که پیشتر اشاره شد - برای آموختن حدیث راهی بلاد اسلامی مانند : خراسان، جِبال، أصبهان، فارس، بصره، بغداد، کوفه، مکَّه، مدینه، شام، مصر، الجزیره ، ثُّغُور و… شد و از علمای زبر دست حدیثی گشت؛ چنانکه آثار مختلفی از خود بجا گذاشت؛ مانند: المسند، السنن، التفسیر، القراءات، الناسخ والمنسوخ؛ به گونه ایی که در کتاب تفسیرش ۱۲۰ هزار حدیث آورده است.[۲۲۰]
در این دوره مردمان سیستان علاقه بسزایی نسبت به حدیث داشتند به گونه ایی که از این عالم درخواست کردند که به آنان حدیث بیاموزد و وی ۳۰ هزار حدیث به آنان آموخت.[۲۲۱] وی نیز مانند پدرش از علمای«اهل حدیث» زمانهِ خود و دارای تفکرات احمد بن حنبل بوده است؛ این دو شخصیت بودند که در گسترش این تفکر در سیستان نقش بسزایی داشتند. زمانی که در بغداد سکونت داشت عده ایی گمان کردند که وی ناصبی است؛ لذا وزیر حاکم بغداد- ابن الفرات- او را از این شهر اخراج کرد؛ اما وی با واسطه گری ابن عیسی[۲۲۲] به بغداد باز گشت و فضایل امام علی(۷) را اظهار نمود و از همان زمان خود را حنبلی مذهب معرفی نمود[۲۲۳] و شیخ آنان گشت.[۲۲۴] آخر الامر در سال ۳۱۶ هجری قمری وفات نمود در حالی که ۳۰۰ هزار نفر بر جنازه وی نماز خواندند و در بغداد مدفون گشت.[۲۲۵]
ب) دَعْلَج بن أَحمد سجستانی
وی از بزرگترین محدثان وفقیهان زمان خود بوده و برای تجارت وآموختن حدیث روانه بلادی مانند مکه ومدینه وعراق ومصر و خراسان و… شده است. او از بزرگترین عالمان اهل حدیث بوده وبا ثروتی که داشته موقوفاتی برای «اهل حدیث» در سیستان و مکه و بغداد به جا گذاشته است؛ عاقبت در۹۴ سالگی در سال۳۵۱ (هجری قمری) در بغداد رحلت نمود.[۲۲۶] وی با متکلمان مخالف بود و روایاتی علیه آنان نقل می کرد؛ مانند:
« إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ شَرًّا فَتَحَ عَلَیْهِمُ الْجَدَلَ وَمَنَعَهُمُ الْعَمَلَ»؛ « هنگامی که خداوند برای قومی شر اراده کند آنان را افرادی مجادله گر قرار می دهد…».[۲۲۷]
ج) خَلَف بن أحمد سجستانی
ایشان در سال ۳۲۶(ه ق) تولد یافته و بعد از طی مراحل علمی از فقیهان ومحدثان عصر خود گشته است؛ وی علاوه بر منصب علمیش، حاکم سیستان نیز بوده است ودر زمان حکومتش به همه علمای آنجا دستور داد که تفسیری جامع از قرآن بنویسند که همه اقوال مفسران ومحدثان و نحویان وقراء در آن یافت شود و نهایتاً تفسیرِ ۱۲۰ جلدی نگاشته شد؛ صاحب کتاب احیاء الملوک اذعان کرده که یک نسخه از آن در مدرسه صابونی نیشابور مخزون است.[۲۲۸]
خلف بن احمد در ابتدایِ حکومتش، معتقد به مذهب رای و قیاس بوده و عالمان این مذهب از فرصت استفاده کردند و این حاکم را با خود هم عقیده کردند تا تمام «اهل حدیث» این دیار را از بین ببرد و تاحدودی به مقصود خود رسیدند؛ در نتیجه عده بسیاری از «اهل حدیث» قتل عام شدند.
اما چندی نگذشت که این حاکم از مذهبش برگشت و«اهل حدیث » را انتخاب کرد؛ در این هنگام طرفداران این مذهب برای تلافی کشتار هم مسلکانشان، حاکم را با خود هم عقیده کرده تا طرفدارن رای وقیاس را قتل عام کند؛ و آخرالامر این اتفاق افتاد!
عاقبت وی به دستور سلطان محمود بن سبکتکین[۲۲۹] در بلاد هند زندانی گشت ودر حبس، در سال ۳۹۹(ه ق) وفات نمود.[۲۳۰]
د) أَبو سلیمان خطابى بستى
ایشان نیز یکی دیگر از علمای اهل حدیث زمانهِ خود واز متبحران فقه وحدیث ولغت بوده است. حدیث را از أبو سعید بن الأعرابی عالمِ حدیث و شیخ الحرم مکه و فقه را از أبو علی بن أبی هریره بزرگترین عالم فقهی شافعی و أبو بکر الشاشی القفال رئیس شافعیان بغداد آموخت. وی دارای آثاری کلامی مانند : شرح الْأسماء الحسنى وکتاب الغنیه عن الْکلام وأَهله است.[۲۳۱]
سفرهای وی
خطّابی پس از گذراندن تحصیلات اولیه در زادگاهش- سیستان- به شهرهایی چون مکه، بغداد، بصره و نیشابور سفر کرد و به سماع حدیث از محدّثان بزرگ آن مناطق پرداخت؛[۲۳۲] تا آنجا که ذهبی او را رحّال وصف کرده است،[۲۳۳] هر چند از فهرست استادان وی مشخص است که خطّابی عمده تحصیلات خود را در نیشابور گذرانده که در روزگار وی یکی از مهمترین مراکز علمی جهان اسلام بود. حاکم نیشابوری در تاریخ نیشابور از اقامت چند ساله خطّابی در نیشابور سخن گفته و اشاره کرده که در آن مدت، خطّابی به روایت حدیث از مشایخ خود پرداخته است؛[۲۳۴] خطّابی برخی از آثار خود چون معالمالسنن، غریبالحدیث، شرحالأسماء الحُسنی، العُزله، و الغُنیه عنالکلام و اهله را در نیشابور نگاشت.[۲۳۵]
گرایش به اهل حدیث
از نظر کلامی، وی همچون برخی از شافعیان، به اهل حدیث گرایش داشت [۲۳۶]و کتاب الغنیه عن الکلام و أهله را در دفاع از عقاید اهل حدیث و نقد شیوه متکلمان، با بهره گیری از احادیث و نگاه اهل حدیث نگاشته است.[۲۳۷] کتاب الغنیه از منابع ابن تیمیه در درء تعارض العقل و النقل[۲۳۸] و سیوطی در کتاب بوده است.[۲۳۹] خطّابی در کتاب شعارالدین[۲۴۰] با همین رویکرد به بحث از مسائل کلامی و نقد متکلمان در طرح مباحث عقلی پرداخته است.[۲۴۱] حسن بن عبدالرحمان علوی در الإمام الخطابی و منهجه فی العقیده به تفصیل به بیان دیدگاه خطّابی که همچون اهل حدیث بوده، پرداخته است. اما شهرت اصلی وی در دانش لغت است. وی شاعری متبحر نیز بود و نمونهایی از اشعارش در منابع نقل شده است.[۲۴۲]
وفات وی
خطّابی پس از سفرهای متعدد به زادگاه خود بازگشت و همانجا درگذشت؛[۲۴۳] در سال وفات او اختلاف هست، برخی آن را ۳۸۶ و اغلب ۳۸۸ ذکر کرده اند؛[۲۴۴] یاقوت حموی محل درگذشت خطّابی را رباطی در بُست و در حاشیه رودخانه هیرمند/ هلمند (در متن به خطا هندمند) ذکر کرده است.[۲۴۵]
محتوای کتاب الغنیه عن الکلام وأهله
وی در این کتاب مباحث ذیل را مطرح کرده و آن را پذیرفته است؛
با فلاسفه مخالفت کرده است و معتقد است که نمی شود با استدلالهای فلسفی، وجود خدا و حدوث عالم را اثبات نمود؛ وی برای این ادعای خود چنین دلیل آورده است که پیامبر اسلام هرگز با استدلال های فلسفی خدا را ثابت نکرده است.[۲۴۶]
تنها راه ایمان به خدا، روایاتی است که به صورت متواتر از پیامبر صادر شده است و کسی که این روایات به دستش نرسیده، معذور است و عقاب نخواهد شد.[۲۴۷]
با متکلمان نیز مخالفت کرده است و بر این باور بوده که اعتقادات متکلمان منجر به کفر و ضلالت می شود.[۲۴۸]
آثار کلامی و متکلمان سیستان- قسمت ۶