رسمی بنویسند ، قطعاتی رنگ آمیزی شده بسازند ، تجزیه و تحلیل منطقی انجام دهند و افکار خوش رویائی در سر بپرورانند . در تمام این احوال که فعالیتها ادامه داشت پروفسور اورنشتین امواج مغز را که از دو نیمه مغز هر نفر بر می خواست را اندازه گیری کرد یافته های او در عین حال شگفت انگیز و معنادار بود . به طور کلی مغز چپ ، اداره فعالیتهای فکری زیر را بعهده داشت :
ریاضیات
زبان و ترکیب عبارات کلام
منطق
بررسی و تجزیه و تحلیل
نویسندگی
و دیگر فعالیتهای مشابه
و سمت راست مغز فعالیتهای کاملا متفاوت دیگری را به شرح زیر عهده دار است :
تصور و تجسم
شناخت رنگها
موسیقی
وزن و آهنگ
خیالات و احلام (خواب و خیالات خوش )
سایر فعالیتهای مشابه
او هم چنین پی برد افرادی که کم و بیش عادت کرده بودند بطور انحصاری از یک طرف مغز خود استفاده کنند بطور نسبی قادر به استفاده از سوی دیگر مغز خود نبودند بطور کلی ، و نیز در موارد خاصی که فعالیتها بطور مشخص در ارتباط سمت دیگر مغز مورد نیاز بود ، این ضعف به چشم می خورد باز مهمتر از آن ، اورنشتین دریافت زمانی که از میان دو قسمت مغز ، بخش « ضعیفتر» تحریک و ترغیب به همکاری با مغز بخش قویتر می شد نتیجه نهائی افزایش فوق العاده در مجموع توانائی و کارائی آنها بود . افزایش نتیجه همکاری دو بخش به مراتب بزرگتر از حد انتظار اورنشتین بود ؛ او انتظار داشت که با تشویق بکار بخش ضعیفتر در همکاری با بخش قویتر افزایش از نوع متعارف 1بخش + بخش دیگر مغز = 2 برابر کارائی معمول ، در عمل و اجرا بدست آید نتیجه واقعی نشان داد که مغز می تواند به طرزی متفاوت با معیارهای متعارف ریاضی کار کند زیرا فعالیتهای یک طرف مغز به فعالیت طرف دیگر آن که افزوده شود ، نتیجه غالبا پنج تا ده برابر کارائی معمول یک طرف را نمودار می سازد .
از آنجا که فرایند تفکر خلاق نیاز به مقدار زیادی تفکر مربوط به هر دو نیم کره دارد انتظار می رود که«فرد خلاق ایده ال»کسی باشد که بتواند وظایف اختصاصی هر دو نیم کره راست و چپ را به نحوی مکمل اداره نموده و مورد استفاده قرار دهد نهایتا ممکن است این مطلب به عنوان یک حقیقت کشف شود ولی شواهد موجود ،که بر اساس مقدار زیادی اطلاعات روان سنجی قرار دارد حاکی از آن است که در انواع متعدد آزمونهای تفکر خلاق ، بزرگسالان نرمال که در وظایف مغزی نیم کره راست تخصص دارند تقریبا بدون استثناء از افرادی که شیوه ادغام دو نیم کره را بکار می برند ، پیشی می گیرند . چنین افرادی هم چنین یادگیریهای خود را بیشتر مورد استفاده قرار می دهند. مشکل افرادی که دارای شیوه یادگیری ادغامی هستند در تغییر جهت تفکر از نوعی که اسبورن در نظر دارد اشکال دارند . اسبورن اعتقاد داشت که وی وظایف «اخلاق» و «انتقاد جوئی» مغز می نامید نمی توانست به طور همزمان در بالاترین سطح خود عمل کند. فرایند قضاوت و تصور دو پدیده نسبتا متفاوت ولی مکمل همدیگر هستند در صورتیکه در موارد لازم از یکدیکر می توانند مجزا نگه داشته شوند . در کوشش خلاق باید مانند دو فرد مختلف عمل کنیم که گاه باید مغز قضاوت کننده خود را خاموش کرده و مغز خلاق خود را روشن کنیم و مدت لازم صبر نمود سپس چراغ قضاوت خود را روشن کنیم در غیر این صورت عجولانه ممکن است شعله های خلاقیت ما را خاموش نموده و ایده هائی که جدیدا” تولید شده را زایل نماید (آقائی فیشانی ، 1377 ص: 59 ).
تفکر از جمله مسائلی است که از دیر باز همواره ذهن اندیشمندان را بخود مشغول داشته است چرا که آنها واقف بودند ، انسان ، فرهنگ و تمدن خود را مدیون تفکر است . این عقیده که نیروی تفکر انسان است که او را از سایر موجودات متمایز می کند همواره مطرح بوده است و بنابراین از زمان سقراط و ارسطو تا زمان حال تفکر را با ماهیت و مراحلی توام می دانند .
از دیدگاه دیوئی تفکر اساسی واقعی تنها با طی این مراحل ممکن است . این مراحل عبارتند از :
پیشنهاد : این مرحله ، مرحله پیشنهاد راه حلهای مختلف است ،که ممکن است به جواب برسد . بنابراین ، در این مرحله هر گونه راه حلی به ذهن برسد ارائه می گردد .
تعقل : در این مرحله فرد به جمع آوری شواهد و مدارک مربوط به مسئله و نیز به بررسی راه حلهای مختلف پرداخته و درباره آن تفکر می نماید
فرضیه سازی : پس از تعقل روی راه حلها ، فرد می تواند راه حل مناسبی که احتمال بیشتر دارد که به نتیجه برسد را انتخاب کند . بعبارت دیگر برای مسئله مورد نظر فرضیه ای تشکیل می دهد .
استدلال : در این مرحله فرضیه مورد بررسی قرار گرفته و با معیار استدلالی مورد پذیرش واقع می گردد.
کاربرد : فرضیه در مورد پذیرش در این مرحله بکار گرفته می شود و مورد آزمایش قرار می گیرد تا بتوان آنرا اثبات نمود (حسینی، 1378 ص:18 ).
و گیلفورد و دوبونو از جمله پیشقدمانی هستند که به بحث در باره تفاوت انواع تفکر می پردازند.
گیلفورد تحت عنوان تفکر «همگرا» و «واگرا» به تفکر منطقی و خلاق می پردازد . از نظر وی تفکر همگرا همان استدلال یا تفکر منطقی است که به دنبال یک جواب صحیح می گردد . در حالیکه تفکر واگرا یا تفکر خلاق به راه حلهای مختلفی برای یک مسئله توجه می نماید .
ادوارد دوبونو (1970) ، یک تحقیق وسیع و گسترده از خلاقیت به شیوه خاصی انجام داده است. او تفکر افقی یا جانبی یا واگرا را مطالعه کرد . وآنرا از تفکر عمودی یا همگرایی متفاوت دانسته است . در نظریه دوبونو ، تفکر افقی شبیه به خلاقیت و یک فرایند سنجیده و حساب شده است . تفکر عمودی ، همسو است . آن به گزینش یک روش درست و جواب آن مربوط می شود ، در حالیکه تفکر افقی با تنوع وگوناگونی مشخص می شود . و به جای یک راه ، چندین راه و چندین جایگزین را جستجو می کند . دوبونو اظهار می کند که، اگر هدف این باشد که درباره یک چیز به اطلاعات بیشتری برسیم ؛ به یک راه حل مورد قبول و همگرا برسیم ، تفکر عمودی کاملا مناسب است . اما اگر هدف این باشد که راه حلهای غیر معمول، واگرا و خلاق را پیداکنیم ، تفکر جانبی نمایان می شود . پس می توان گفت که تفکر جانبی همان تفکر خلاق است ولی دوبونو بیان کرد که تفکر جانبی و تفکر خلاق یک چیز نیستند . زیرا تفکر جانبی روشی برای استفاده از ذهن است که منجر به راه حلها و تفکر خلاق می شود . به طور کلی تفکر عمودی در رابطه با تهیه و یا توسعه قالبهای ذهنی است در حالیکه تفکر جانبی در رابطه با تغییر ساختار چنین قالبهائی و بر- انگیختن قالبهای جدید است (صالحی نجف آبادی ، 1379 ، ص:22) .
گیلفورد برای تفکر خلاق ویژگیها ئی قائل است که آزمونهای خویش را بر اساس آن تنظیم می کند .
سیالی : یعنی توانائی برقرار رابطه معنی دار بین فکر ، اندیشه و بیان است . این توانایی افراد را قادر می سازد تا راه حلهای متعددی در حل مسئله ارائه دهند . به عبارتی روانی، به کمیت پاسخهای فرد یه یک مسئله مرتبط است.
اصالت : توانائی تفکر به شیوه غیر متداول و خلاف معمول را گویند اصالت و ابتکار، مبتنی بر ارائه جوابهای غیر معمول ،عجیب و زیرکانه است .
انعطاف پذیری : توانائی تفکر به راههای مختلف برای حل مسئله جدید است تفکر قابل انعطاف الگوهای جدیدی رابرای اندیشیدن ، طراحی می کند. مانند استفاده مختلف از یک شیء.
بسط : توانائی توجه به جزئیات در حین انجام یک عمل است اندیشه بسط یافته به کلیه جزئیات لازم برای یک طرح می پردازد و چیزی را از قلم نمی اندازد (حسینی، 1378،ص:50 )
مهمترین تفاوتهای تفکر منطقی و خلاق از نظر دوبونو (1986)عبارتند از :
1. وسعت عمل : در تفکر منطقی معمولا سعی می کنیم با بررسی شقوق مختلف یک رویا یا مسئله بهترین راه را برگزینیم و آنرا ملاک عمل قرار دهیم . اما در تفکر خلاق ، خود را به یک طریق محدود نکرده و در صددآنیم راههای هر چه بیشتری برای یک مسئله بیابیم و این امر حتی پس از یافتن راههای مناسب ادامه پیدا می کند.
2. مسیر و جهت عمل : در تفکر منطقی جهت و مسیر مشخصی دنبال می شود . در حالیکه در تفکر خلاق نه تنها یک مسیر دنبال نمی گردد ، بلکه راه و جهتهای مختلفی دنبال می گردد به عبارت دیگر برای فرد در تفکر منطقی روشن است چه می خواهد و از چه راهی می تواند به مقصد برسد . در حالیکه در تفکر خلاق فرد جستجو می کند برای جستجو تا می تواند تغییر و حرکتی ایجاد کند و تنها برای رسیدن به مقصد تلاش نمی کند.
3. توالی عمل : در تفکر منطقی هر مرحله باید به دنبال مرحله بعد بیاید و مراحل به یکدیگر وابسته است . در حالیکه در تفکر خلاق نیازی به توالی مراحل نیست و می توان از یک مرحله ای به مرحله بالاتر پرید و سپس بار دیگر مراحل باقی مانده را طی کرد .
4. چگونگی بر خورد با مسائل و اشتباهات نامربوط : در تفکر منطقی تلاش می شود در هر قدم هیچ اشتباهی رخ ندهد در حالیکه در تفکر خلاق امکان اشتباه نیز هست تا در نهایت به جواب درست دست یابد .
همچنین در تفکر منطقی مسائل نا مربوط کنار گذاشته می شود و تنها به آنچه به مسئله ارتباط دارد پرداخته می شود ، در حالیکه در تفکر خلاق به هر چیز به ظاهر بی ارتباط نیز توجه می شود ،چون قرار نیست در یک قالب بماند.
به طور کلی از نظر دوبونو فکر منطقی، جنبه داوری کننده و ارزیابی کننده فکر است یعنی مسائل تجزیه و تحلیل ، مقایسه و در نهایت انتخاب می گردد ، در حالیکه در بعد خلاق مسائل ، تجسم ، پیش بینی و ارائه می گردد . تفکر منطقی با واقعیتهای موجود محدود می گردد. اما تفکر خلاق پای در مسیر مجهولات می گذارد(حسینی،1378، ص :20) .
وایزبرگ (1993) معتقد است علی رغم اینکه دیدگاه نبوغ برای هزاران سال وجود داشته است اما افسانه ای بیش نیست. تفکر خلاق ریشه محکمی در تجربه های گذشته دارد و افکاری که هر روز استفاده می کنیم منبع آن است .
(دیدگاه نبوغ ،کارهای بزرگ
خلاق را نتیجه به کار گیری تفکر غیر معمول افراد غیر معمول می داند).
در ادامه می گوید : مشکل است باور کنیم کارهای بزرگ هنری یا علمی یا تکنولوژیکی بتواند نتیجه فرایند شناختی مشابهی مانند درست کردن شام باشد چون شام درست کردن هیچ تازگی ندارد . در حالیکه به نظر من همه رفتارهای ما تازگی دارد و می تواند دا شته باشد . پس معمولا فرایندهای فکری باید منجر به کارهای تازه و ارزشمند گردد. (حتی اگر درست کردن سالاد شام باشد). (حسینی ،1378 ص:21)
پژوهشها نشان می دهد که آموزش به فرد و گروه در مورد روشهای خلاق حل مسئله می تواند موجب افزایش خلاقیت در افراد گردیده و عملکرد فرد و گروه را بهبود بخشد همچنین آ موزش در این زمینه می تواند زمینه پیچیدگی تفکرات فردی را بوجودآورد. (mam ford , 2001, eric)
محققان معتقدند هر شخصی دارای ابعاد متفاوتی از خلاقیت می باشد که، شناخت و درک مشخص از این ابعاد بسیار حائز اهمیت است . استعداد خلاقیت در افراد مختلف ، متفاوت است . و این استعداد می تواند ، عملکرد خوبی داشته باشد . ( levesque , 2001 , eric)
تعاریف خلاقیت :
در سه دهه اخیر ، عده ای از صاحب نظران سعی بر این داشته اند که تعاریف جامعی از خلاقیت عرضه کنند گر چه کوششهای آنان کاملا موفقیت آمیز نبوده است ولی بررسی نتایج تحقیقات آنان می تواند ابهام تعریف خلاقیت را تا حدودی کاهش می دهد
گیلفورد هوش ر ا، فکر یک جهشی و خلاقیت را چند جهشی می نامد . (امین افشار ،1378،ص:20).
معنای خلاقیت نزد همه یکسان نیست . در نوشته ها به بیش از 100 نوع تعریف خلاقیت برمی خوریم. یرای خلاقیت انواع مترادفها آورده اند ، مثلا «تفکر مولد » ، «تفکر واگرا» ، «قوه ابداع» ، » قوه تخیل » تفکر پر شاخ و برگیا جانبی » به این ترتیب ، تعریفها از بعضی جهات متفاوتند و از بعضی جهات متشابه . اما تعریفها را می توان به دو دسته اصلی تقسیم کرد :
1. تعریفهای خاستگاهی
2. تعریفهای فرایندی
1. نگرشهای خاستگاهی : روانکاوان و گروهی از روان شناسان ، بیشتر به خاستگاه خلاقیت توجه کرده اند تا به خود آن . مثلا زیگموند فروید معتقد بود که خلاقیت از تعارض درون فرد ناشی می شود و هنگامی پدید می آید که انرژی امیال ارضا نشده ، در نیل به هدفهای ممنوعه ابتدایی به سمت هدفهای جامعه پسند تغییر جهت دهد . به نظر فروید ، فرایند خلاق شامل برونی کردن فراورده های درونی ، تخیل از طریق تعامل گونه های ابتدایی و بالغ تفکر است . فروید دو فرایند فکری را از هم تمیز می دهد:
– فرایند اولیه: فکر ناخود آگاه، تصادفی، انگیزشی و بدون ارتباط با واقعیت است و فرایند ثانوی منطقی، هدفمند،و در ارتباط با واقعیت است فرزد خلاق کسی است که از تفکر نوع اولیه (خیال پردازی و رویا بافی )بی آنکه مقهورش شود استفاده کند و فرایند ثانویه را برای تبدیل طرحهای حاصل از تفکر اولیه به طرحهای تحقق پذیر بکار گیرد.
روان شناسان انسان گرا ، از قبیل فروم ، مازلو ، راجرز ، این چشم انداز روانکاوانه را وارونه می گردند و گفتند که ، خلاقیت هنگامی خود را می یابد که هیچ تعارضی در درون فرد وجود نداشته باشد . به نظر آنها، خلاقیت محصول تعامل افراد سالم و فارغ از تعارض با محیطهای سالم و مساعد است . پس فرایند خلاقیت شامل آزاد سازی قوه طبیعی خلاقیت از طریق جذب نیروهای باز دارنده افراد و موانع موجود در محیط آنها است .
روان سنجهایی چون گیلفورد نیز خلاقیت را قوه ای طبیعی می دانند که در محیط مساعد مجال بروز می یابد. اما معتقدند که قوه هر فرد منوط به داشته های ژنتیکی اوست . از این رو، می توان « قوه خلاقیت » افراد را با آزمونهای استاندارد شده را اندازه گیری کرد . در این نظریه نیز مانند نظریه روانکاوانه ، فرآیند خلاقیت از تعامل دو نوع تفکر متباین حاصل می شود : « تفکر واگرا» که اطلاعات را به انواع شقوق نامتعارف تبدیل می کند و « تفکر همگرا » که در پی نتایج متعارف است .
2 . نگرشهای فرآیندی : تداعی گرایان ، روانشناسان گشتالت و کسانی که نگرش « اطلاعات پردازی » را درپیش می گیرند ، بیشتر به فرآیند فکر توجه دارند تا خاستگاه آن. البته بر جنبه های متفاوتی از این فرآیند تاکید می کنند ، اما همه آنها خلاقیت را کیفیتی از این فرآیند می دانند که اکتسابی است و با آموزش و ممارست ، ارتقا می یابد(آقائی فیشانی، 1377).
تداعی گرایان : از دیدگاه این گروه ، تفکر شامل پویش و ارزیابی در پاسخهایی است که عادتا با نوع مسئله مورد نظر تداعی می شوند. بنابراین سه عنصر نظریه تفکر تداعی گرایان عبارتند از :
محرک (موقعیت معین مسئله ساز) پاسخ (موقعیت معین حل مسئله) و پیوند تداعی (ذهنی) این دو . نیرومندی پاسخ، متغیر است ، زیرا بعضی از تداعیها نیرومندتر (نزدیکتر یا مانوستر) هستند. پس خلاقیت عبارت است از تداعی پاسخهای دور با موقعییت معین مسئله ساز و به بار دادن پاسخی نو برای آن . بعبارت دیگر ، خلاقیت فرد تابعی است از توانائی او در استمداد از تداعی های دور و پویش در آنها ، چه بطور مستقیم و چه از طریق افکار واسطه (مثلا تمثیل یا قیاس)، در انتخاب پاسخ مسئله.(آقائی فیشانی،1377).
گشتالت : تداعی گرایان اصولا بر جنبه های «تجدیدپذیر» یا عادتی تفکر تاکید دارند. اما روانشناسان گشتالت به شیوه های «مولد » یا بدیع تفکر درباره موقعیت مسئله ساز توجه می کنند . به نظر ورتهایمر ، تفکر نه با عملیات منطقی تدریجی صورت می گیرد و نه با تداعیهای دلبخواهی غیر متصل بلکه با تجدید سازمان هر چه قطعی ترکل موقعیت صورت می گیرد
دانکر سه مشخصه اصلی برای فرایند حل مسئله ذکر می کند :