اُو اَدنــی یَعْنِـــی دُوئِیــت نِیَـه
قُـــدْرَت ژَخــــدا، دَس ژَ نَبیَّـــه
۱) ترجمه بیت: پیامبر به خداوند نزدیک بود نزدیک تر از قاب دوکمان این نشانه دوگانگی نیست، این نشانه قدرت خداوند به دست پیامبر به شکل معجزه می باشد. و به سوره مبارک النجم آیه(۹)اشاره دارد: (فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى) و به سوره فتح آیه(۱۰)اشاره دارد: (إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا).
۲) نکات بلاغی: نِیَه با نَبیَّه کلمه قافیه است، نِیَه: نیست، قدرت ژَ خدا: نیرو و توان از خداوند است، دَس ژَ نَبیَه: کنایه از معجزات حضرت رسول است.
۳) شرح مفاهیم عرفانی: «دست: صفت قدرت حق است که همان آیه(۱۰) سوره الفتح می باشد که
میفرماید: (یدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیدِیهِمْ) صفت قدرت و قوت و احوال ظاهری را صفت قدرت گویند». (سلیمانی، ۱۳۹۰: ۱۴۳)، معنی کل آیه: حقیقت کسانی که با تو بیعت میکنند، اینان با خدا بیعت میکنند و زمانی که دست خدا بالای دست هاست اگر کسی بیعت شکنی کند، تنها به ضرر و زیان خود عهد و پیمان حق را شکسته است و کسانی که پایدار بوده اند، بر عهد خود خداوند پاداشی بزرگ به آنان خواهد داد.
دست او را حق چو دست خویش خواند
تـا یَدُاللهَ فَوْقَ ایدهِم ْ بــرانــــد
دستِ حـق میــــرانـدش زنده اش کند
زنده چه بود جانِ پاینده اش کنـد
هرکـه تنها نـــادِر ایـن ره را بـریـــــد
هم بعون همت پیران رسیــــــد
دســتِ پیــر از غـایبــان کـوتـاه نیست
دسـتِ او جز قبضه ی الله نیست
(مثنوی۱/۳۰۳۵-۳۰۳۸)
چُــون دَارِ شُهـــود اتِحـــاد مِیُــو
اَصــل مُطــابِق بَـــا ســـواد مِیُــو
۱) ترجمه بیت: وقتی که این جهان با جهان آخرت محل شهادت دادن هستند و هر دو یکی هستند، (دنیای مادی وجهان آخرت) اصل با فرع یکی می شود این دنیا با عقبی یکی است.
۲) نکات بلاغی: اتحاد با سواد قافیه، مِیُو ردیف، واج آرایی (الف)، چون قید زمان چون دار شهود: این دنیا همانند جهان آخرت محل شهادت است، اصل مطابق سواد میو: جهان مادی و معنوی با هم یکی هستند.
۳) شرح مفاهیم عرفانی: دار: خانه محل قرار، در معنی عرفانی روحانیات که مقام بقاء الله است دار بقاء گویند. و ترکیبات آن عبارتند از: دارالرحمن، دارالغرور، دارالمقرنین و دارکون وفساد. (ر. ک، سجادی، ۱۳۸۹: ۳۸۰)، شهود: دیدار رویت حق به حق که مخصوص حضرت حق است، شهود در مفصل درمجمل و رویت کثرت در ذات حق عالم شهود عالم شهادت و گواهی است که قابل دیدن می باشد، منظور از شهود دیدار آنچه که در دل ایجاد می گردد. (ر. ک. همان، ۱۳۸۹: ۵۱۶)، شهود: حاضر حضور متضاد غیبت، غایب یعنی در دل از احوال غیر خدا و حاضر توجه دل سالک به خداوند غیبت است، سالک دوری از خلق و حضور او با حق و منظور از حضور دلالت تقین تا حکم غیبی تا زمانی که حکم عینی باشد، و غیبت دل از غیر حق تا جایی که سالک از خودش غافل شود. (ر. ک، فتح الهی وسپه وندی، ۱۳۸۷: ۱۷۲)، غیبت: غایب شدن دل از نفس خود و غیر خود و واردی که از غیب بر دل او وارد شود، چه ثواب و پاداشی داشته باشد و یا سر زنش وعتابی در پی داشته باشد. امّا شهود حاضری باشد به حق تعالی در نتیجه او از خلق غیب است و به حق پیوسته است، و غلبه ذکر حق در دل سالک تا اینکه خداوند در دل او حاضر شود، و او از خلق غایب شود وبه حق بپیوندد. (رساله قشیری، ۱۳۸۳:۱۰۹-۱۱)، اتحاد: وحدت ویگانگی در معنی عرفانی شهود وجود واحد مطلق چون که تمام اشیاء وابسته به وجود واحد یکتا است، و فی نفسه همه نابودند. صوفیان گویند ما به تو قایم و تو قایم به ذات هستی هر گاه خداوند بخواهد مدارج کمال را به کسی عطا نماید، او را به واسطه طی مدارج کمال وتوفیق روحانی جذب می کند. و نفس او را از عالم ماده و این تن منسوخ می کند، و او را در مدارج نفوس مجرده سیر داده تا به طبقات بالا عروج نماید. اما در این کشمکش وستیزه و تنازع و دفاع در نتیجه کسانی به سعادت می رسند. که خود را بیابند و به ذات حق تشبه بیابند و به تصفیه دل وجان پردازند، در این صورت است که به قاب قوسین و اوادنی می رسند، و با ذات اقدس احدیت متحد می شوند. (ر. ک. سجادی، ۱۳۸۹: ۵۵-۵۶)، اصل و فرع: «حقیقت اصل توحید است و فروع طاعات، اصول کتاب است و فروع سنت». (همان، ۱۳۸۹: ۱۰۹)، سواد الوجه: به کلی فناء شدن است و سواد عظم یعنی بقاء الله و هرچه خواهند از تمام مراتب موجودات مفصل در این مرتبه مجمع گردیده است، یعنی فنای در حق نه در دنیای مادی ونه در ظاهر و باطن فنای در حق شده است. که همان فقر است که پیامبر بدان افتخار می کند « الفقرُ فَخْری» و هنگامی که فقر به کمال برسد، سالک وعارف خدا می گردد و او دیگر هادی است. (ر. ک، سلیمانی، ۱۳۹۰: ۲۹۶)
اتحـاد یار با یاران خَــوش است
پایِ معنی گیرصورت سَرکش است