انسان موجودی نیازمند است و بجز برای زمانی کوتاه ندرتا به یک ارضای کامل دست می یابد.
به عقیده بسیاری از انسان شناسان و دانشمندان علوم انسانی، انسان همواره نیازهایی دارد که عامل اصلی حرکت، تلاش و رفتارهای او می باشد.
شناخت نیازهای فرد و فراهم آوردن شرایط و امکاناتی که بتواند در حد مناسب و متعادل به رفع نیازهای او بپردازد، ضمن آن که موحب پیشگیری از مشکلات ، اختلالات جسمی و روانی میشود، موجب رشد و شکوفایی استعداد های وی نیز می گردد.
تعریف نیاز(۱۴):
نیاز ، یک تقاضای طبیعی برای حفظ تعادل حیاتی بدن و سازگاری هرچه بهتر ارگانیسم با محیط می باشد. تعادل حیاتی به این معنی است که بدن تمایل دارد یک محیط داخلی ثابت را برای خود حفظ کند. به عبارت دیگر، انسان همواره به دنبال تعادل است، بروز نیاز باعث بر هم زدن تعادل فرد شده و فرد جهت حفظ هموستاز ، تمام نیروها و افکار خود را بسیج خواهد نمود.
از دیدگاه نظریه پردازان انسان شناسی، نیازهای انسان به دو دسته تقسیم می شوند:
الف:نیازهای اولیه، که تامین آنها برای حفظ و برقراری تعادل بدن ضروری میباشد.
ب:نیازهای ثانویه، تاثیر مستقیمی جهت برقراری تعادل نداشته و صرفا برای سازگاری بیشتر و بهتر روانی-اجتماعی فرد می باشند.
نخستین عاملی که محرک انگیزش تلقی میشود، نیاز است. دانشجویی که احساس نیاز می کند، مفهوم آن این است که در فعالیت معینی نیازش برآورده میشود. بنابراین ، نیاز به موفقیت هنگامی پدید میآید که فرد در رسیدن به هدفی که لازمه اش کوشش رضایت بخش است توفیق حکمرانی، رهبری و دردست گرفتن اختیار دیگران را کسب نماید. نیاز در حقیقت پایه و بنیاد اغلب رفتارها را تشکیل میدهد (۱).
در سال ۱۹۵۴ ابراهام مازلو(A.H.Mazlow) نیازهای انسان ها را به ۵ گونه و نهایتا در سال ۱۹۷۰ به ۷ گونه بصورت سلسله مراتب تقسیم نمود.
او این نیازها را به دو دسته مهم گروه بندی نمود:
الف: نیازهای کمبود(Deficiency needs) و
ب: نیازهای رشد(Growth needs) یا هستی
او بیان نمود که نیازهای رده بالاتر هنگامی پدید میآیند که نیازهای رده پایین ارضاء شده باشد، و هرگاه نیازهای رده پایین با نیازهای رده بالا برخورد کنند، در شرایطی برابر نیازهای رده پایین چیره می شوند.
او اعتقاد دارد که بالاترین سطح کارکرد هنگامی نمایان میشود که فرد به خودشکوفایی دست یافته باشد. یعنی تمام نیازهای او در سلسله مراتب انگیزه ها ارضاء شده باشد.
مازلو نیازهای ۱ الی ۴ نیازهای رده پایین یا کمبود یا بنیادی و نیازمندی های ۵،۶ و ۷ نیازهای رده بالا یا رشد و پیشرفت را تشکیل میدهند.
سلسله مراتب نیاز مازلو:
۷-خودشکوفایی (Self actualization)
۶-نیازهای زیبایی (Aesthetic needs)
۵-نیازهای شناختی (Cognitive needs)
۴-نیاز به احترام و با ارزش بودن
۳-نیازهای عشق و وابستگی (Love and belonging needs)
۲-نیازهای ایمنی (Security needs)
۱-نیازهای فیزیولوژیک (Physiological needs)
مازلو ، اختلاف بین نیازهای کمبود و نیازهای رشدی را به شرح زیر بیان می نماید:
الف: در صورت رفع نیازهای کمبود، تلاش جهت ارضای نیازهای رشد شروع خواهد شد.
ب:تامین نیازهای کمبود ، نقش پیشگیری داشته، یعنی از ابتلا به بیماری پیشگیری خواهد نمود. در صورتی که تامین نیازهای رشد ، موجب تندرستی میگردد.
ج:با برآورده شدن نیازهای کمبود، فرد احساس راحتی و آرامش میکند، ولی با ارضای نیازهای رشد در فرد احساس رغبت جهت انجام فعالیت ها ایجاد میشود.
د:نیازهای کمبود در همه انسان ها یکسان میباشد ، اما نیازهای رشد از فردی به فرد دیگر متفاوت است.
ه:جهت رفع نیازهای کمبود فرد ممکن است به دیگران وابستگی داشته باشد ولی جهت رفع نیازهای رشد خود اتکایی وجود دارد.
بر اساس تحقیقات دانشمندان در خصوص نیازها به شرح مختصری از این مراتب از پایین به بالا اشاره میگردد.
۱-نیازهای فیزیولوژیک (Physiological needs) :
نیازهای فیزیولوژیک یا نیازهای بدنی عواملی مانند غذا، آب، هوا، خواب، انواع ویتامین ها و مواد مورد نیاز بدن را تشکیل میدهند و از نیرومند ترین نیازها می باشند و تامین آن جهت بقای افراد ضروری میباشد.عوارض سوء تغذیه اختلال آور و بسیار غم انگیز است، برآورده نشدن نیازهای زیستی مخرب رفتار انسان هاست، بنابراین ارضاء نیازهای زیستی ضروری و در اولویت قرار دارد.
۲-نیازهای ایمنی (Security needs):
بر اساس نظر مازلو، پس از ارضای نسبی نیازهای فیزیولوژیک نیاز های ایمنی ظاهر می شوند، مانند امنیت بدنی،جانی، مالی، تحصیلی، شغلی،عاطفی و آزادی بیان و نظر و اندیشه ها و غیره میباشد.
هر نوع تهدیدی برای ارضای این دسته از نیازها موجب اضطراب و پریشان حالی میشود. دانشجویی که در در خانه و یا محیط درسی از امنیت برخوردار نیست نمی تواند به درس توجه کند و به تحصیلات خود ادامه دهد.
۳-نیازهای عشق و وابستگی (Love and belonging needs):
دلایل و شرایط کافی ثابت می نماید که محرومیت کودک از عشق و محبت صدمه شدیدی به رشد شخصیت و رشد اجتماعی او وارد می سازد. به عقیده مازلو پس از ارضای نسبتا خوب نیازهای زیستی و ایمنی، نیازهای عشق و محبت و تعلق به دیگران بروز مینماید. در جامعه امروزی و در قرن ۲۱ درهم شکستگی گروه های سنتی و به واسطه صنعتی شدن موجب شده که این گروه از نیازها به خوبی ارضا نشوند و ارضا نشدن این نیازها ریشه ناسازگاری ها است.
۴-نیاز به احترام و با ارزش بودن :
نیاز به احترام و با ارزش بودن و عزت نفس ، بخشی از خود پنداری فرد می باشد. که شامل تصویر فرد از خود و احساس و برداشتی است که فرد نسبت به خویشتن دارد.
انسان زمانی به مفهوم عزت نفس پی می برد که بداند برای گروه خود عضو ارزشمندی به شمار میآید. در حقیقت عقده حقارت یکی از شدید ترین مسائل شخصیتی است. دانشجویی که احساس حقارت می کند، چون به خود و موفقیت خود اطمینان ندارد، هیچ گونه کوششی بکار نمی برد. رشد شخصیت سالم ایجاب میکند که فرد نه تنها خود را بشناسد بلکه خود را قبول داشته باشد و عزت نفس را نباید خود خواهی یا نگرش های خود مدارانه تلقی کرد. ارضا نشدن نیاز به عزت نفس ، سبب اعتماد به نفس، ارزش مندی، کفایت، توانایی و قابلیت در افراد می شود، ولی ارضاء نشدن این نیاز موجب احساس حقارت، ضعف و نومیدی میگردد. به اعتقاد مازلو اگر نیازهای بنیادی یا کمبود به طور کافی ارضا نشوند موجب اختلال هواس و تشویش فکری شده و رفع نیازهای رده بالا را غیر ممکن می سازند.
۵-نیازهای شناختی (Cognitive needs):
چون انسان موجودی جستوجوگر می باشد برای ارضای این نیاز به کسب معلومات و دانش از کتب و کتابخانه ها و افراد دانشگاهی و.. می پردازد .یا خود به تجربه های مختلف دست میزند تا نیاز های خود را رفع کند. دانش شناختی نه فقط با اندوختن انواع اطلاعات و مهارت ها با روش منطقی ، بلکه با راستی و درستی و رفتار و گفتار دریت ملازمه دارد.
۶-نیازهای زیبایی (Aesthetic needs):
وقتی نیاز های کمبود و شناختی ارضا شوند ، نیازهای زیبایی از مهمترین عوامل این رده بشمار میآیند. در حقیقت جمال پرستی و ادراک زیبایی،از ویژگی های افراد با ذوق و سلیقه میباشد.که با نظم و ترتیب ،تقارن و توازن،هماهنگی وشیوایی، تناسب و حسن انتخاب رنگ ها ارتباط دارد و زیبایی هم دارای جنبه درونی و هم جنبه بیرونی می باشد. که در کفتار و رفتار و کردار متجلی میگردد.
۷-خودشکوفایی (Self actualization):
به اعتقاد مازلو اگر همه نیازهای رده پایین فرد ارضا شود، اما او نتواند کار شایسته خود را انجام دهد وی هنوز دستخوش نارضایتی و بیقراری است. او این نیاز را خود شکوفایی مینامد (۱۴).
شیوه زندگی و بیماری
گزارشات متعدد نشان میدهند، ابتلا به بیماریهای عفونی در اواخر قرن نوزدهم در نتیجه اقدامات پیشگیرانه، از قبیل بهبود وضع تغذیه و بهداشت فردی، روبه کاهش گذاشت. این اقدامات مستلزم تغییراتی در شیوه زندگی مردم ـ الگوهای رفتاری روزانه، مانند تهیه غذای مناسب و خوردن آن ـ است. در جوامع پیشرفته امروزی، بیماریهای مزمن، مهمترین مشکل اند. این بیماریها را نیز میتوان با تغییراتی در شیوه زندگی کاهش داد.
مشخصه ها یا شرایطی را که با ایجاد بیماری یا وارد شدن آسیب ارتباط دارند، عوامل خطرزا برای آن مشکل بهداشتی مینامند.
بعضی از این عوامل خطرزا زیستی هستند، مانند توارث ژنهای خاص، بعضی دیگر از آنها رفتاری هستند. برای مثال، کاملاً آشکار شده است که کسانی که سیگار میکشند، بیشتر در معرض خطر ابتلا به سرطان و سایر بیماریها قرار دارند. تغذیه، مثلاً خوردن غذاهای سرشار از چربی حیوانی، و سابقه بیماری در خانواده، از دیگر عوامل مؤثر بر ابتلا به بیماری سرطان هستند. احتمال بیشتری میرود که اشخاصی که «بیشتر این خصوصیات را دارند» در مقایسه با کسانی که کمتر چنین خصوصیاتی را دارند، به سرطان مبتلا شوند.
همچنین ایجاب اقاله صرفاً پیشنهادی است که طرف دیگر الزامی به پذیرش آن ندارد، درحالیکه در نظریه نقض احتمالی، در برخی موارد که قرارداد قابلیت اجرا ندارد یا اینکه نفع مشروعی برای یکی از طرفین در ادامه قرارداد متصور نیست، مانند زمانیکه سفارش تبلیغات برای کالایی داده شده در حالیکه به دلایلی کار تولید آن کالا برای همیشه متوقف شده است، طرف دیگر مکلف به قبول نقض احتمالی می باشد.
به نظر می رسد که اقاله نمی تواند مبنایی حقوقی برای نظریه نقض احتمالی قرارداد باشد، زیرا فسخ قرارداد در اثر پیش بینی نقض، ناشی از اعمال حقی است که با توسل به مقررات نقض احتمالی به دست می آید نه از توافق طرفین. اما از این جهت که در مواردی که هنوز تعهد ایفاء نشده و متعهد با ایجاب خود این مفهوم را می رساند که در آینده به تعهد خود عمل نمی نماید و بر این مبنا متعهدله ایجاب را قبول می نماید و اقاله تحقق می پذیرد و این موضوع مورد پذیرش حقوق ایران نیز است، می تواند زمینه ای برای پذیرش نقض احتمالی قرارداد در حقوق ایران باشد. [۲۰]
گفتار پنجم: عدالت و انصاف
در قراردادهای معوض ایفای تعهد یکی از طرفین کاملاً وابسته به انجام تعهد طرف دیگر است و به اصطلاح تعهد هریک علت تعهد دیگری است. الزام یک طرف قرارداد به اجرای تعهدش درحالیکه واضح و روشن است که طرف مقابل در موعد مقرر نمی خواهد، یا نمی تواند به تعهد خود عمل نماید بر خلاف قاعده همبستگی عوضین و غیرمنصفانه است.در واقع عادلانه نیست، در حالیکه تخلف دیگری از ایفای تعهدش محرز است به ضرر دیگری راضی باشیم و او را ملزم به اجرای قرارداد بدانیم و توجهی به این مهم نداشته باشیم که اطمینان از اجرای تعهد انگیزه ای برای انعقاد عقد است و اگر هرکدام از طرفین می دانستند که به این اطمینان حتی در لحظه ای بعد از انعقاد عقد خدشه وارد می شود، عقد را منعقد نمی کردند.
از سوی دیگر اگر متعهدی که بر مبنای حسن نیت عمل کرده، اعلام کند به دلایلی قادر به ایفای تعهد خود در آینده نمی باشد، عدالت و انصاف اقتضاء دارد، با پافشاری طرف مقابل به پایبندی بر قرارداد مواجه نگردد و طرف دیگر از حق خود سوء استفاده نکرده و به ضرر دیگری عمل ننماید.
گفتار ششم: قاعده مقابله با خسارت
قاعده ی مقابله با خسارات، عبارت از این است که متضرر از نقض قرارداد (متعهدله) وظیفه دارد اقدامات لازم را برای تقلیل یا جلوگیری از گسترش خساراتی که از نقض قرارداد یا فعل زیان بار دیگری برای وی حادث شده، انجام دهد. مناسب ترین قاعده ای است که میتواند قاعده ی مقابله را در فقه اسلامی و به تبع آن حقوق ایران توجیه کند، با این توضیح که اگر « لاضرر و لاضرار فی الاسلام » قاعده ی معروف فقهی وظیفه مقابله با خسارات را بر دوش خواهان یا شخصی که در معرض خسارت قرار دارد، بارنکنیم، عدم این حکم و تکلیف، موجب ضرر است و بنابراین، حکم به این تکلیف می دهیم. گرچه این قاعده، به صراحت در قوانین ایران پذیرفته نشده است؛ لیکن بر اساس اصل ١۶٧ قانون اساسی، با مراجعه به متون فقهی، قابل پذیرش می باشد. همچنین قانون گذار ایران، در مواردی، این قاعده را به صورت ضمنی در متون قانونی پذیرفته است.
هر شخصی مکلف است، در جهت جلوگیری یا تقلیل خساراتی که ممکن است در نتیجه خطای دیگری، به او وارد شود، در حد متعارف تلاش کرده، اقدامات پیشگیرانه را انجام دهد، در صورت نقض این تعهد، او از جبران زیان هایی که قابل پیشگیری بوده اند، محروم می شود. این قاعده که خاستگاه آن مسئولیت قراردادی است، می تواند مبنای « نظریه نقض احتمالی » نیز باشد. به این معنا که هرگاه طرف قرارداد اعلام کند که در سررسید به تعهد خود عمل نخواهد کرد ( یا از اوضاع و احوال این گونه استنباط شود )، قاعده جلوگیری از خسارت ایجاب می کند که طرف مقابل در جهت جلوگیری یا تقلیل خسارات خود اقدام کند، و فسخ قرارداد، و تهیه موضوع قرارداد از محل دیگر، از اقداماتی است که در جهت جلوگیری از خسارت یا تقلیل آن مؤثر است.
این قاعده، یک قاعده ی عقلایی است که منطق حقوق مدنی و حقوق اقتصادی، عدالت و انصاف نیز میتواند پشتوانه ی آن گردد. همچنین، از ملاک مواد قانونی که در حقوق ایران در این زمینه وجود دارد، میتوان استفاده کرد و اثبات یک قاعده ی عمومی در مبحث مسئولیت مدنی کرد. در صورتی که این تکلیف را الزامی بدانیم، ترک فعل خواهان در مقابله با خسارات، یکی از اسباب ورود ضرر است و اگر خواهان با خسارت مقابله نکند، دو سبب در ورود خسارت نقش داشته است: یکی اقدام فاعل فعل زیان بار یا ناقض تعهد که زمینه ی ورود خسارت را فراهم آورده و دیگری هم ترک فعل خواهان در مقابله با خسارت؛ بنابراین فاعل فعل زیان بار مسئول کل خسارت نیست.
هنگامی که شخصی به موجب قرارداد، متعهد به انجام فعل یا ترک فعلی میشود، اگر از انجام تعهدات خویش خودداری کند، طرف دیگر میتواند علیه وی اقامه دعوی کرده و خساراتی را که براساس این نقض عهد به او وارد شده را دریافت دارد؛ یا اگر بر اساس فعل زیان بار دیگری، خسارتی به او وارد شود (غیر قراردادی) میتواند خسارات وارده را از فاعل فعل زیان بار دریافت کند. اما یک سوال مطرح است که هرگاه متعهد قراردادی، نقض تعهد کرد یا شخصی، فعل زیان باری بر اموال یا جسم دیگری وارد کند و زمینه ی ورود خسارت و ضرر به متعهدله یا زیان دیده به وجود آید، آیا متعهدله قرارداد یا شخصی که در معرض ورود ضرر قرار دارد، هیچ وظیفه ای در خصوص جلوگیری یا کاهش آن خسارت ندارد و میتواند تمام خساراتی را که به او وارد شده دریافت کند؟ یا اینکه او هم وظایفی در این خصوص دارد و اگر میتوانسته از ورود یا ازدیاد آن جلوگیری کند، نمیتواند تمام خسارات وارده را دریافت دارد؟ در سیستم حقوقی کامن لا، قاعده ای به نام کاهش خسارت وجود دارد که براساس آن، خواهان خسارت و یا زیان دیده و یا کسی که در معرض ورود خسارات قرار دارد، وظیفه مقابله با خسارات به خود را دارد، که در این جا، ابتدا آن را بررسی میکنیم و سپس جایگاه این قاعده، در فقه اسلامی و حقوق موضوعه، مورد بحث قرار میگیرد.
میتوان این قاعده را این گونه تعریف کرد که: قاعده ی مقابله با خسارات، عبارت از این است که متضرر از نقض قرارداد (متعهدله)، وظیفه دارد اقدامات لازم را برای تقلیل یا جلوگیری ازگسترش خساراتی راکه از نقض قرارداد برای وی حادث شده را انجام دهد. اما به نظر میرسد که این تعریف، تعریف جامع و مانعی نیست؛ چرا که بیان شده وظیفه دارد با خسارات مقابله کند؛ ولی ممکن است هنوز « متضرر از نقض قرارداد »ضرری به کسی وارد نشده باشد و متعهدله قرارداد، پس از نقض قرارداد، وظیفه دارد با ایجاد ضرر مقابله کند نه تقلیل آن و بدین شکل اصلاً هیچ ضرری نبیند؛ در این صورت، اطلاق متضرر به این شخص، بی معنی است؛ مانند اینکه شخصی با صاحب رستورانی قرارداد منعقد کند که برای مراسم جشن تولد او، شام تهیه کند؛ اما در شب مراسم،متعهدله، پس از اینکه به رستوران مراجعه میکند، صاحب رستوران، غذا و شام مراسم را تهیه نکرده و به این جهت او به رستوران دیگری مراجعه میکند و با همان قیمت قبل، شام مراسم را تهیه میکند و هیچگونه خسارت مادی و معنوی به او نمی رسد.بنابراین، در تعریف قاعده، نمی توانیم از لفظ متضرر استفاده کنیم.ممکن است گفته شود در مواردی که قراردادی در بین نیست، تا ضرری به دیگری وارد نشده، بحث خسارات و جلوگیری یا کاهش آن مطرح نمیشود و مقابله با خسارات،پس از وقوع آن مطرح است. اما حتی در این موارد هم اگر زمینهی خسارت فراهم آمده و فرد در معرض ضرر قرار گرفته است و میتواند با آن مقابله کند، در صورتی که از این امر خودداری کند، کسی مسئول خسارت وارده به او نیست (مانند تبصرهی ماده ی ٣۵۵ قانون مجازات اسلامی).
دومین ایرادی که میتوان به این تعریف گرفت، این است که قاعده را فقط در رابطه با تعهد قراردادی و مسئولیت قراردادی ملحوظ دانسته و شامل خسارات غیر قراردادی نمیشود؛ اما به نظر میرسد که قاعده ی مقابله با خسارات، در هر دو زمینه وجود دارد ومخصوص خسارات قراردادی نیست. لازم به ذکر است که در کنوانسیون بیع بین المللی کالا ١٩٨٠ هم فقط مقابله با خسارات قراردادی بیان شده است؛ اما این اشکال به مقررات کنوانسیون وارد نیست؛ چرا که همان طور که از نام کنوانسیون برداشت میشود، موضوع کنوانسیون، بیع بین المللی کالا وشرایط و مقررات آن بوده؛ نه بیان وضع و تعریف قاعده ی مقابله با خسارات. حتی اگر فقط به وضع قاعده در کنوانسیون بیع بین المللی کالا توجه داشته باشیم، میتوان استدلال کرد که خسارات قراردادی، خصوصیتی ندارد که قاعده را محدود به آن کنیم. چه تفاوتی میکند که قراردادی در بین باشد و خسارات وارد شود و یا قراردادی نباشد. مگر بیان شود مبنای قاعده،شرط ضمنی طرفین قرارداد میباشد؛ به این صورت که اگر متعهد، نقض عهد کرد و زمینه ی خسارات را فراهم آورد، متعهدله هم وظیفه دارد جهت کاهش یا ایجاد آن، اقدامات متعارف را انجام دهد؛ اما با توجه به پیشینه ی فقهی که در توجیه آن بیان خواهد شد و منابع و پرونده هایی که در وضع این قاعده نقش داشته اند این استدلال صحیح نیست.
ایراد دیگری هم که به این تعریف وارد است، این است که بیان شده« برای تقلیل یا جلوگیری از گسترش خساراتی را که امکان دارد، اقدامات لازم، » انجام دهد و بنابراین، تعریف فقط شامل جلوگیری از گسترش خسارت میشود. اما با توجه به توضیحاتی که هم « ایجاد خسارات » در خصوص اشکال اول بیان داشتیم، در کنار این دو لفظ، کلمه ی نیاز است. به بیان دیگر، یکی از مصادیق قاعده، پیشگیری از ورود ضرر است و قاعده،محدود به کاهش ضرر نیست. چرا که این قاعده، نه در حقوق سایر کشورها و نه براساس مبانی فقهی، محدود به کاهش ضرر و خسارت نیست و پیشگیری و مقابله با خسارت را نیز دربرمیگیرد. بنابراین، بهترین تعریفی که به نظر میرسد، اینگونه است: شخصی که در معرض ورود خسارات است، وظیفه دارد اقدامات لازم را برای تقلیل یا جلوگیری از ایجاد یا گسترش خساراتی که امکان دارد از نقض قرارداد یا فعل زیان بار دیگری برای وی حادث شود، انجام دهد.
اگرچه در تعریف قاعده بیان داشتیم که متعهدله و شخصی که در معرض خسارات قرار دارد، وظیفه دارد، اقدامات لازم را انجام دهد، اما این وظیفه، یک تکلیف و تعهد قانونی یا قراردادی نیست که بتوان الزام وی را از دادگاه خواست؛ زیرا در صورت عدم مقابله با خسارات، علیه خود اقدام کرده و فقط شخص مکلف، نمیتواند تمام خسارات را دریافت کند. ضمانت اجرای قاعده، فقط محدود به عدم قابلیت جبران کل خسارت یا بخشی از
آن است؛ نه الزام به انجام دادن عملی. همچنین زیاندیده، هیچ تعهدی به اتخاذ روش ارزانتر هم ندارد و اگر راه پرهزینه تری را برگزیند، کاملاً آزاد است؛ با انجام این کار، او مرتکب هیچ خطایی علیه خوانده نشده است و فقط نمی تواند این هزینه ها را از خوانده مطالبه کند.
این قاعده، گرچه بیشتر در حوزه ی خسارات قراردادی مطرح میشود، اما محدود به آن نیست و در مورد خسارات قهری هم قابل طرح و اصول کلی این قاعده، در زمینه ی مسئولیت غیر قراردادی هم قابل اعمال است به عنوان نمونه، اگر مال موجود در ساختمان، به جهت رطوبتی که به موجب بی مبالاتی دیگری ایجاد شده، در معرض زیان قرار گیرد و مالک که مطلع از این امر شده، آن را به مکان دیگری انتقال ندهد، نمی تواند این خسارت را از خوانده مطالبه کند لازم به ذکر است که این قاعده، در مبحث خسارات بدنی که معمولاً جزء مباحث کیفری است نیز لازم الاجرا میباشد و میتواند مورد توجه علمای حقوق جزا نیز واقع شود.
زمانی که چند سبب، منجر به خسارتی گردد، بحث تعدد اسباب به وجود میآید. در بررسی قاعدهی مقابله با خسارت بر اساس فقه اسلامی و حقوق موضوعهی ایران در خصوص این مسأله که کدام سبب را باید علت حادثه دانست، نظریات گوناگونی ارائه شده است و هر کدام تا اندازهای با حقیقت همراه است ولیکن نسبت به هیچ یک از این نظرات، قطع و اتفاق نظر وجود ندارد. عده ای ترجیح یکی را بر دیگری، بلامرحج دانسته اند. عده ای، سبب مقدم، عده ای، سبب متعارف و عدهای، سبب نزدیک و بعضی، همه ی اسباب را به تناسب اثر هر یک، مسئول دانسته اند.همانطور که بیان شد، در بحث تعدد اسباب، دو یا چند سبب موجب ورود خسارت میشوند یا در بحث تقصیر مشترک، یک سبب، به دلیل تقصیر دو نفر و فعل زیانبار دو نفر بوجود میآید. لیکن در مبحث قاعدهی مقابله با خسارات، در نگاه اول، اینگونه به نظر میرسد که یک سبب خسارات را به وجود آورده است؛ مانند همان مثالی که سابقاً بیان شد: اگر متعهدله، پس از نقض عهد متعهد، جهت تهیه شام تولد، اقدامی نکند و به این دلیل خسارات به وی رسد، اینگونه به نظر رسد که یک سبب در ورود خسارت بیشتر نقش نداشته است؛ زیرا اگر چه متعهدله، اقدامی در این زمینه انجام نداده، اما سبب ورود خسارت، همان نقض عهد متعهد است؛ متعهدله، دست به کاری نزده و اقدامی و فعلی مرتکب نشده که او را هم مسئول خسارات بدانیم. او فقط در پی تهیه ی شام نرفته است و رفتار منفعلانه ای داشته است (صرفاً ترک فعل کرده است). اما آیا خواهانی که با خسارت مقابله نکرده را هم میتوان یکی از اسباب ورود ضرر محسوب کرد؟ به بیان دیگر، آیا ترک فعل خواهان هم میتواند یکی از اسباب ورود ضرر باشد یا سبب فقط شامل فعل مثبت است؟ به نظر میرسد ترک فعل هم تحت شرایطی که در بخش بعد در قاعده ی تسبیب به بیان آن میپردازیم، میتواند جزء اسباب ورود ضرر باشد. در این صورت، بحث قاعده ی مقابله با خسارات، با بحث تعدد اسباب مطابقت خواهد داشت؛ زیرا یکی از اسباب، نقض تعهد و دیگری ترک فعل خواهان در مقابله با ورود خسارات، میباشد و خساراتی که به خواهان رسیده، ناشی از دو تقصیر است.
این نکته حائز اهمیت است که عرف و قانون، از خواهان انتظار ندارد که مهمترین و بهترین روش معقول را برای کاهش خسارات به کار گیرد یا همه ی دستورات و جوانب فرعی را بررسی کند. به عنوان مثال، اگر خریدار، از تحویل کالای فروخته شده، امتناع کند، تنها این انتظار معقولانه از فروشنده میرود که به دنبال خریدار جانشین باشد؛ یا اگر یک مستخدم، به اشتباه از خدمت منفصل شود، پذیرفتن پیشنهاد کار کارفرمای قبلیش معقولانه تلقی میشود یا اینکه این پیشنهاد را رد کند و در جستجوی استخدام دیگری باشد؛ اما این نامعقولانه است که درخانه بنشیند، تلویزیون تماشا کند و منتظر کار دیگری باشد. اگر چه انتظار نمیرود، پیشنهاد مجدد کارفرمای سابقش را که انفصال
او را در شرایط تحقیرآمیزی صورت داده، بپذیرد. در همین راستا، وظیفه کاهش خسارت، یک امر موضوعی است (نه حکمی) و به وسیله ی اوضاع و احوال هر پروندهای، باید بررسی شود. اگر به دلیل بی پولی، خواهان، قادر به اقداماتی جهت کاهش خسارات نباشد، مورد مواخذه قرار نمیگیرد و در صورتی که اقدامات، برای کاهش خسارت، یک دادخواهی پیچیده و خطرناک را بطلبد، خواهان به جهت کوتاهی از اقدام به این امر، مسئول نیست و این وظیفه، از دوش او برداشته میشود. جایی که وظیفهی کاهش خسارت، خرید اجناسی باشد، (به عنوان مثال خریدار یک جنسی که از تحویل کالا به او امتناع شده) نیاز نیست که اقدامات فوق العاده ای را برای تهیهی کالا به همان قیمت و ارزش انجام دهد،بنابراین، وظیفه کاهش خسارات، شامل یک سری اعمال خاص و محدود نیست و نیاز به داوری عرف دارد که تشخیص دهد اقدام انجام شده، معقول بوده یا نه. آنچه مهم است، رفتار متعارف خواهان است که یک امر موضوعی است و با توجه به همه شرایط و اوضاع، احوال پیرامون قضیه سنجیده میشود. از این رو، امکانات مالی زیان دیده و اطلاع او از نقض قرارداد یا فعل زیان بار و.. . باید مدّنظر قرار گیرد.
همانطورکه بیان شد که در برخی از کشورها، به خصوص کشورهای تابع نظام کامن لا، از جمله انگلستان، مورد پذیرش قرارگرفته است؛ اما این قاعده، در فقه اسلامی و نظام حقوقی ایران، به صراحت وجود ندارد.
گفتار هفتم: همبستگی عوضین
علت غائی برای هر یک از متعاملین عقود معوض در قبول تعهد، تعهد طرف مقابل است. بنای طرفین بر وابستگی عوضین با یکدیگر است، به گونه ای که نقض تعهد از ناحیه یکی از طرفین طرف مقابل را از اجرای تعهد معاف می کند. بر این اساس هرگاه به طور متعارف و معقول قابل پیش بینی باشد که طرف مقابل قادر به انجام تعهدات خود نیست، باید طرف دیگر در فسخ عقد و یا حداقل تعلیق اجرای تعهدات مجاز باشد، و الزام او به اجرای تعهد ( بدون انجام تعهد طرف مقابل ) بر خلاف قاعده همبستگی عوضین است. در واقع به نظر می رسد که نظریه همبستگی عوضین محدود به عدم انجام تعهد در موعد نمی باشد و می توان با تفسیر موسع از این نظریه، محدوده آن را به پیش از زمان اجرا نیز گسترش داد. [۲۱]
فصل دوم
جمع بین فسخ قرارداد و حق مطالبه خسارت در فقه امامیه
مبحث اول: حق فسخ در فقه
مسأله ضمانت اجرای عدم انجام تعهدات اصلی قرارداد، جزء مسائل اختلافی در فقه است و فقها در این مورد دو دسته اند: عده ای بر مبنای اصل لزوم ( اصاله اللزوم ) و عدم ورود ضرر با امکان اجرای قرارداد معتقدند که عدم اجرای تعهدات قراردادی از سوی یک طرف به طرف دیگر جز در موارد استثنایی، مانند خیار تأخیر ثمن یا تعذر اجرای قرارداد، حق فسخ نمی دهد و متعهدله صرفاً می تواند از حاکم اجبار متخلف به انجام تعهد را مطالبه کند. به عنوان نمونه، صاحب جواهر در باب مساقات و در فرضی که عامل غیر معین (عاملی که مباشرت او شرط نشده است) انجام عمل را ترک کند اظهار می دارند که: «ترک عمل موجب بطلان مساقات نیست. چون اصل بر صحت است بلکه ظاهر قول فقهای امامیه این است که عقد مساقات، لازم باقی می ماند. بنابراین، برای مالک به صرف ترک عامل، حق فسخ ایجاد نمی شود و مالک فقط می تواند به حاکم رجوع کند تا او را وادار به انجام عمل کند و اگر اجبار او ممکن نشد از مال او یا از سهمی که از ثمرات به او تعلق خواهد گرفت یا از باب قاعده « الحاکم ولی الممتنع » مبلغی از طرف عامل قرض کند یا از بیت المال به او قرض دهد یا به هر طریق دیگر کسی را اجیر کند که به جای عامل عمل را انجام دهد. بنابراین بدلیل عدم ورود ضرر و اصل لزوم خیاری برای مالک نیست.[۲۲]
در مقابل، برخی دیگر [۲۳]بر این باورند که صرف عدم اجرای قرارداد، موجب حق فسخ است. اما در مبنای حق فسخ، گروهی آن را مبتنی بر قاعده لا ضرر می دانند. صاحب جواهر پس از بیان نظر خویش مبنی بر عدم امکان فسخ در صورت تخلف از انجام قرارداد که در بالا آمده است، در ادامه می افزاید: «… ولی گاهی گفته شده است که این حکم (عدم وجود خیار فسخ) با آن چیزی که از قو ل فقها در جای دیگر (غیر از عقد مساقات) استفاده شده، منافات دارد. مانند وجود خیار در صورت عدم وفای به شرط و وجود خیار در صورت تأخیر ثمن، وجود خیار به دلیل امتناع شخص از انجام عمل، امتناع از تسلیم عین مستأجره؛ و آن چه از قول فقها در این موارد استفاده می شود ثبوت خیار به مجرد حصول یکی از موارد ذکر شده بدون مراجعه به حاکم است. بلکه ظاهر قول فقها این است که هر گاه در عقد لازم، یکی از متعاقدین رفتاری کند که با استحقاق طرف دیگر عقد منافات داشته باشد عقد نسبت به طرف مقابل به جهت دفع ضرر از او و به دلیل قاعده لاضرر جایز و قابل فسخ می گردد». [۲۴]
ملاحظه می شود که صاحب جواهر از ظاهر قول فقهای دیگر می گوید که عقد با تخلف یک طرف برای طرف دیگر بر مبنای دفع ضرر از او یا قاعده لاضرر، جایز و قابل فسخ می گردد. فقیه دیگر پس از بیان این که مبنای تسلیم و تسلم از احکام عقلایی مترتب بر بیع است مبنای خیار فسخ را نیز عقل و بنای عقلایی می داند. بدین عبارت:« اگر یکی از آنها یا هر دو از تسلیم امتناع کردند و اجبار ممکن نبود پس، اگر قصدشان در زمان عقد، عدم تسلیم بود عقد به جهت غیر عقلایی بودن باطل است و گرنه در صورت امتناع مطلق، دو احتمال می توان داد: انحلال عقد و ثبوت خیار، و ثبوت خیار أرجح است و این خیار ناشی از شرط ضمنی نیست بلکه خیار دیگری است که نزد عقلا ثابت است و اگر یکی از آنها امتناع کرد اگر او بایع باشد برای مشتری خیار امتناع است. و اگر او مشتری باشد برای بایع خیار تأخیر وجود دارد». ملاحظه می شود که ایشان از نوعی خیار به نام « خیار الامتناع » نام می برد که در صورت امتناع یک طرف از انجام تعهد، برای طرف دیگر ایجاد می شود.
آیت الله خویی نیز ضمن این که اجبار را ضمانت اجرای امتناع از تسلیم می داند جواز فسخ قبل از اجبار را نیز بعید نمی داند. بدین عبارت:« اطلاق عقد (یعنی اگر شرط تأخیر نشده باشد) اقتضا دارد که عوضین فور اً تسلیم شوند؛ پس اگر یکی از طرفین امتناع نماید اجبار می گردد و اگر باز تسلیم نکرد برای طرف دیگر حق فسخ عقد خواهد بود، بلکه جواز فسخ در صورت امتناع قبل از اجبار نیز بعید نیست و این خیار اختصاص به بیع ندارد و در همه معاوضات مجراست و بیع، خیار خاصی دارد و به آن خیار تأخیر گفته می شود».[۲۵]
به نظر می رسد ایشان نیز همانند امام خمینی (ره) « خیار الامتناع » را که در زمان امتناع یکی از طرفین از انجام تعهد خویش برای طرف مقابل ایجاد می شود در کنار سایر خیارات پذیرفته است که مبنای آن همان امتناع است.
بالاخره فقیه معاصر دیگری در پاسخ به این سؤال که آیا با امکان اجبار برای مشروطٌ له حق فسخ وجود دارد یا خیر ؟ می فرمایند دو قول وجود دارد لکن قول به فسخ أقوی است. چون موضوع حق خیار (خیار تخلف از شرط )، تخلف مشروط علیه از انجام شرط است نه عدم امکان انجام شرط ولو با اجبار. پس اگرمشروطٌ علیه با اختیار به شرط عمل نکرد موضوع خیار محقق می گردد و این حق(فسخ) برای مشروط له ایجاد می شود. ایشان در مبنای این این حکم می گویند سبب و جهت التزام مشروطٌ له به عقد این است که مشروطٌ علیه در موعد به آن چه که ملتزم بود عمل نماید وگرنه او التزامی نخواهد داشت ؛ در نتیجه بین فسخ عقد و انفاذ آن مخیر خواهد بود.
هر چند نظر مذکور مربوط به تخلف از شرط فعل است لکن وقتی تخلف از شرط فعل که یک تعهد فرعی است موجب خیار فسخ باشد بطریق أولی تخلف از آن چه که قید عقد است (تعهدات اصلی)، موجب خیار خواهد بود. مضافاً این که مبنای نظر مشهور هم قیاس تعهدات اصلی با تعهدات موضوع شرط فعل است.[۲۶]
مبحث دوم: آثار فسخ قرارداد
از فتاوی، آراء و مستندات یاد شده در فوق مشخص می شود که در فقه انحلال عقد واحد به عقود متعدد محدود و منحصر به فرض بطلان بعض نیست. بلکه علاوه بر جریان قاعده در بطلان بعض ( که موجب جدایی بخش باطل از قرارداد و ادامه حیات و بقای بخش صحیح قرار داد می شود)، امکان انحلال عقد واحد حتی در فروض تحقق خیار فسخ نسبت به یک جزء یا بخش از قرارداد نیز وجود دارد.بنابراین قاعده ای محکم به نام انحلال عقد واحد را نباید محدودومنحصر به انحلال عقد تنها در فرض بطلان بخشی از عقد کرد.
گفتار اول: شرط ضمن عقد از عقد
از تلاش فقها در خلال بحث های انحلال و وحدت و تعدد عقد پیداست که اصل حفظ وبقای قرارداد ولو درفرض جدا شدن بخشی از آن مسلم و قطعی است؛ درجایی که عقد واحد است از طریق قاعده انحلال عقد واحد به عقودمتعدد تاثیر بخش باطل یا قابل فسخ قرارداد بر سایر بخش های قرارداد محدود می گردد. هر چند ممکن است در همه جا وهمه متون فقهی لفظ خاص انحلال عقد واحد به کار نرفته باشد، اما به هر حال این حکم از طریق کلمات واصطلاحات دیگری همچون تبعیض، تقسیط و غیره بیان شده است. اما در جایی که عقد به ظاهر واحد است اما بتوان آن را متعدد دانست، فقها از همین طریق (تعدد عقد) مانع از تأثیر اثر عقد نا معتبر بر سایر عقود می شوند.
نتیجه و خلاصه آن که درفقه اصل بر تجزیه پذیری قرارداد است. فقها به حفظ و بقای قرارداد و لزوم و صحت اجزاء و ابعاض عقد ولو در فرض بطلان یا فسخ بخشی از عقد معتقدهستند. از این رو مستندات ومنابع فقهی خصوصا قاعده انحلال عقد واحد به عقود متعدد مبنا ومنبع محکمی در حقوق مدنی ایران جهت اثبات تجزیه پذیری قرارداد است.
فقها در خصوص اثر شرط فاسد بر عقد دارای نظریات متفاوتی هستند. به طور کلی نظرفقها را به چهار دسته می توان تقسیم نمود:
بطلان شرط و عقد.
عدم بطلان عقد و صرفاً بطلان شرط[۲۷].
برخی از فقها نیز دراین زمینه توقف (سکوت ) نموده اند[۲۸].
برخی از فقها نیز قایل به تفکیک موارد بطلان شرط شده اند.
نظر اول: بطلان شرط و عقد
هر چند فقها در بطلان بعض عقد (بطلان جزیی از عقد) حکم به صحت مابقی نموده اند و بر این امر ادعای اجماع شده ومخالفی جز یک مورد [۲۹] که آن هم احتمال بطلان عقد در فرض بطلان بعض داده پیدا نشده است؛ اما در خصوص اثر بطلان شرط بسیار ی از فقها فتوی به بطلان عقدنیز داده اند ودر این مورد مفاد قاعده انحلال را جاری ننمودند. ازجمله صاحب عناوین که خود از جمله طرفداران محکم قاعده انحلال است وحتی از معدود فقهای نامداری است که این قاعده را به صورت مجزا و مستقل و با استدلال هایی محکم اثبات نموده و درکنار سایر قواعد فقهی قرار داده و به اثبات رسانده است، اما در رابطه اثر شرط فاسد بر عقد، این فقیه حکم به بطلان شرط و عقد داده است و آن را منتسب به اکثر اصحاب نیز می داند[۳۰].
عمده استدلال فقها در افساد شرط فاسد آن است که شرطی که در ضمن عقد آمده به منزله جزیی از عوضین است، عوضین به آن مقید شده وقصد بر آن تعلق گرفته است و معامله با آن ربط پیدا می کند. حال درجایی که شرط باطل باشد، آنچه قصد بر آن تعلق گرفته محقق نشده است و عقد به صورت مطلق نیز مقصود نبوده است. پس وجهی بر صحت عقدباقی نمی ماندو عقدنیز به تبع شرط باطل می باشد و به همین علت از عموم «اوفوا بالعقود و المومنون عند شروطهم» خارج است [۳۱].
نظر دوم: صحت عقد در صورت بطلان شرط
دلایل عمده موافقان این نظر عبارتست از این که کلیت و عمومیت ادله صحت عقد و لزوم وفای به عقد شامل این مورد هم بوده و با ادله خاصی تخصیص نخورده است. مضافاً آن که روایات وارده از جمله روایت بریره و مرسل جمیل و صحیح حلبی که در آن ها از امام آمده که «کل شرط خالف کتاب اله عزوجل فهو رد، ای لایعمل به» وملاک روایات وارد در بطلان شرط فاسد در ضمن عقد نکاح که به صراحت بر بطلان شرط و صحت عقدنکاح وارد آمده است، دلالت بر صحت عقد می نماید[۳۲].
در پاسخ به این ایراد که شرط بخشی از ثمن است و فساد آن موجب جهل ثمن می شود نیز فقهای قایل به این نظر بیان می دارند: که مدلول عقد معاوضه بین ثمن و مثمن است و شرط نهایتاً قیدی در یکی از این دو است نه جزیی از آن. بنابراین در صورت فقدان شرط ارش نیز وجود ندارد و به علاوه مجهولیت بعدی به علت فساد شرط نمی تواند از ابتدا عقد را باطل کند.
ایراد دیگر مبنی بر این که توافق با شرط به گونه ای خاص بوده که بدون آن تراضی باقی نیست و یا بطلان شرط عقد نیازمند انشاء و اراده ای جدید است، مردود است. زیرا ارتباط شرط با عقد به گونه ای نیست که نیاز به معاوضه جدید در صورت فقدان شرط شود، به عنوان مثال بطلان شروط ضمن عقدنکاح بدون هیچ نظر مخالفی موجب ابطال عقد نکاح نمی شود[۳۳].
برخی از فقها در اینجا نیز برای تایید استقلال و صحت عقد در صوت فساد شرط به همان استدلالی است که درفرض بطلان بعض مورد معامله (اعمال قاعده انحلال ) متوسل شده بودند استناد جسته، قاعده انحلال عقد واحد را در این مورد نیز جاری می دانند. به نظر آن ها همانگونه که بطلان بعض وبخشی از عقد سرایت به بخش دیگر عقد نمیکند[۳۴]، در خصوص عقد وشرط نیز چنین است؛ چرا که تفاوت بین جزء عقد ( که محل قاعده انحلال است) و شرط ضمن عقد را در این مورد مردود می دانند و معتقدند دلیلی وجود ندارد که دربطلان جز عقد قایل به صحت مابقی عقد باشیم و در بطلان شرط، کل عقد را باطل بدانیم. [۳۵]
ظاهر ما به چشم دیگری چگونه می نماید «تصویر سیمایی ظاهری ما ».
داوری آنها درباره ی ظاهر ما چیست ؟
«تفسیر واکنش دیگران »
۳.چه احساسی از خود برای ما پدید می آید ،غرور یا احساس سرشکستگی (رشد مفهوم خود )بنابراین از نظر کولی تصور افراد در باره یکدیگر واقعیتهای اجتماعی را تشکیل می دهد واین واقعیات فرد را قادر می سازد تا تصور «خود »را رشد دهد .
نظریه ی نقش پذیری مید:
به نظر «جورج هربرت مید »یکی از نتایج جامعه پذیری توانایی پیش بینی انتظارات دیگر از ما شکل دادن به رفتارمان بر طبق آنها ،می باشد او استدلال می کند که این توانایی از طریق نقش پذیری بدست می آید مید از طریق مشاهداتی که درباره ی کارکردهای بازی انجام داد . نشان می دهند که چگونه کودک با بازی کردن نقش دیگران (والدین ،هم بازیها ،قهرمانان )ودرونی کردن رفتار آنان از نظر فکری رشد می یابد وجامعه پذیر می گردد . کودک بدین سان مقررات بازی را یاد می گیرد ودر ضمن می آموزد که خود را به عنوان یکی از اعضای گروه بپندارد ؛در حالی که بوسیله ی نقشی که دارد از دیگران متمایز ومتفاوت می شود . برای مید آنچه دربازی می گذرد ،تصویری از زندگی روزمره ی است . خود کودک از طریق همانندی با دیگران در نقشهایی که ایفا می کند وخصوصاًبه وسیله ی درونی کردن «دیگران به طور عمد »رشد می یابد وهمچنین ،کودک «خود »را با تمیز وتشخیصی که بین نقش خود ودیگران می دهد ،می سازد .(روشه ،۶۰:۱۳۶۷)
مید رشد «خود »را در سه مرحله نشان می دهد :
۱.مرحله آمادگی «تقلید »
مرحله ی آمادگی که در دوران کودکی رخ می دهد وشامل سالهای دوم وسوم زندگی می شود ،کودکان رفتار دیگران مثل نحوه قاشق گرفتن یا راه رفتن یا اشاره های ضمنی را تقلید می کنند ؛اما خاصیت وعلت وجودی آن را کمتر درک می کنند . این امر واقعاًنقش پذیری نیست ؛ولی آمادگی برای پذیرش نقش را فراهم می سازد . کودک در طی چنین سالهایی رفته رفته خود را در مقام دیگران می گذارد ،یعنی نقش های دیگران را بازی می کند ،ما این عمل به صورت کاملاًتقلیدی وناآگاهانه انجام می شود . برای این مثال :کودکی ممکن است ادای روزنامه خواندن پدرش را در بیاورد ،وروزنامه را برعکس بدست بگیرد این عمل در ابتدا برای کودک تقریباًبه معنی است که فقط می داند که می خواهد کارهای دیگر اعضای خانواده را انجام دهد ؛ولی از خود آگاهیومشاهده خود در این عمل اثری دیده نمی شود .
۲.بازی بدون قاعده :
کودکان در چهار یا پنج سالگی وارد صحنه ی بازی می شوند ودر نقش مادر ،پدر ،معلم ،پلیس و…بازی می کنند آنان با کفش والدین خود راه می روند و وانمود می کنند که بزرگسال هستند ویک عروسک را سرزنش می کنند ویا خانه بازی می کنند وامثال اینها . کودکان در این بازیها از طریق وانمود کردن به پذیرش نقش دیگران خاص ،نخستین مراحل یادگیری را می گذرانند ؛یعنی دنیا را از دید گاهی غیر از دیدگاه خود می بینند. (رابر تسون،۱۲۲:۱۳۷۲)
۳.بازی باقاعده :
بازی باقاعده (بازی گروهی عبارت است از فعالیتهای گروهی که در آن نقش هر بازیگر شرکت کننده .ایجاب می کند با یک یا چند بازیکن دیگر کنش متقابل داشته باشد .
بازی باقاعده ،برخلاف بازی بی قاعده کاری جدی است واز کودکان انتظار می رود نقشهایی که بر عهده می گیرند انجام دهند ورفتارهای دیگر بازیکنان را به طور مؤثر فرا گیرند ؛زیرا هر بازی باقاعده دارای یک چهارچوب مقرراتی است مثلاًدر بازی فوتبال ،بازیکنان نه فقط باید با وظیفه ونقش خود ،آگاه باشند ،بلکه به نقش دیگر بازیکنان نیز باید آگاهی داشته باشند . در واقع در هر لحظه از بازی هربازیکن ،تصوری از شیوه عمل وحرکت سایر بازیکنان ودر آن واحد ،خود را در نقش دیگر بازیکنان نیز احساس کرد ودر نتیجه ،حرکات وپاسخهای خود را کنترل وپیش بینی کند .
نظریه های روان شناختی جامعه پذیری :
روان شناسان ،جامعه پذیری را به عنوان مبارزه ای میان فرد وجامعه تلقی می کنند ومی گویند فرد مدام در حال گرایش به دور افکندن قید وبندهای اجتماعی وهنجارهای جامعه است . آنها کسب شناخت (دانش )را نیز نتیجه ی رویارویی ومجادله فرد (ذهن )ومحیط (عینیت )می دانند .
نظریه جامعه پذیری فروید :
زیگموند فروید ،جامعه پذیری را فرآیندی می داند که از طریق آن هنجارهای والدین را به صورتی عمقی می پذیرد وبه کسب من برتر می پردازد از نظر او ،از آنجا که مایه وخاستگاه «من »و«من برتر »را محیط تهیه می بیند ،عوامل اجتماعی یا تشکیل این دو پدیده به درون فرد منتقل می شوند بدین شکل فرد «جامعه پذیر »می گردد. فروید سه بخش متمایز شخصیت را به زیر تشخیص می دهد :
-
- نهاد :
«نهاد »بخشی از شخصیت انسان است که با خود انسان زاده می شود واز غرایز اولیه ناخود آگاه انسان است که هیچ گونه به قید وبندی نمی شناسد وفعالیت آن بر اسصل ذلت استوار است ومی خواهد به سرعت ارضاءشود این نیروی روانی که منشاءزیستی دارد ،مایهی زندگی و پایه ی اصلی شخصیت است و «من »و«من برتر »از آن منشعب می شوند وبرای فعالیتهای خود نیرویی لازم را از آن می گیرند .
۲.من :
پس از مدت کوتاهی که از تولد کودک می گذرد ،بخشی از نهاد در برخورد وتماس با واقعیت به «من»تبدیل می شود «من» گرچه از همان زیست مایه برای کار خود استفاده می کند ولی کارکردهایش باخصوصیات «نهاد »کاملاًتفاوت دارد. «من »بر اساس اصل واقعیت عمل می کند یعنی به شرایط وواقعیت موجود برای ارضای نیازها یا بر آورده شدن آرزوهای خود توجه دارد ومی تواند ناکامی را تحمل کند . «من »تلاش می کند که توقعات وانتظارات نهاد را در رابطه با واقعیت از یک سو در رابطه با من برتر از سوی دیگر تسهیل کند ،ودر مقابل تهدیدهای درونی وبیرونی توسط ساز وکارهای دفاعی از خود دفاع کند .
در واقع این رشد «من »است که منجر به رسیدگی عاطفی، جنسی،اجتماعی ،و…می شود . در افراد با شخصیتهای نارسیده «من »ضعیف وشکننده است . مرزهای آن استحکام کافی ندارد ودر اثر حوادث ناگوار ویا ناکامی ،ممکن است تاب فشار را نداشته ودر هم فرو شکسته شود .
-
- من برتر :
بخشی از من در نتیجه معیارها وارزشهای خانوادگی ،اخلاقی ،مذهبی واخلاقی به من برتر تبدیل می شود در واقع من برتر محل ارزیابی رفتاری فرد است وجایگاه وجدان بنابراین سرزنش کننده وارشاد کننده است . نفوذ والدین در رشد من برتر بسیار قوی است اما دیگر افراد با اقتدار مانند معلمان یا پلیس نیز در رشد آن بی تأثیر نیست .
تضاد میان سه بخش شخصیت :
به نظر فروید ستیز بین نهاد ومن برتر اجتناب ناپذیر است وبین خواسته های آن دو یک بر خورد درونی وجود دارد تا در نهایت من ساخته شود . من باید با فشارهایی که از سه جهت جهان خارج ،نهاد ،من برتر –وارد می شود ،مقابله نماید . فروید می گوید در زندگی روزمره هر کس می تواند به آسانی تضاد بین سه بخش شخصیت را عیناًمشاهده کند . فرض کنید دانشجویی که روز بعد امتحان مهمی دارد به یک مهمانی دعوت شود در این مهمانی که دوستان نیز جمع هستند بساط خوردنی گپ زنی ،وشب زنداری گسترده است . در این وضعیت نهاد ،دانشجو را به رفتن مهمانی تشویق می کند ،زیرا برای لذت بردن باید به مهمانی رفت اما من برتر که فقط مقابل نهاد است به او هشدار می دهد که این امتحان سرنوشت او را تعیین می کند پس باید شب را مطالعه کند تا برای امتحان فردا آماده باشد ،مهمانی را بعداًنیز هم می توان رفت . من در این موقعیت مجبور به ارزیابی هر دو ادعاست ؛مطالعه یا مهمانی شاید من راضی شود بیشتر وقت شب را به مطالعه بپردازد ودو ساعت آخر وقت را در مهمانی بگذراند از نظر فروید ،تصمیم در این باره به توانایی های نهاد ومن برتر بستگی دارد تا من را متقاعد کند .
نظریه ی شناختی رشد پیاژه :
پیاژه روانشناس سرییسی کوشیده است به دور از هنجارهای اجتماعی وپیش رویدادهای بزرگسالان به درک وتحلیل ودیدگاه کودک بپردازد خواسته است زندگی روزانه کودک را با تمام پریشانی ،اضطراب و آشفتگیهایش بازسازی کند . این نوآوری ودگرگونی در روش نگرش ،نتایجی به بار آورده که با ژرفترین واستوارترین اعتقادمان مارا درباره ی دوران کودکی زیر رو کند .
از نظر پیاژه ساختار شخصیت در یک فرآِند تدریجی (پلکانی )شکل می گیرد و آگاهی از خود مستلزم مقایسه مداوم میان من ودیگری است . تأکید او بیشتر بر توانایی های شناختی ،یعنی ظرفیت به کار گیری درک انسان از تفکر ،حافظه ودیگر فرآیندهای ذهنی برای دست یابی بر دانشهاست .
پیاژه بر این باور بود در سال( ۱۹۷۰)که توانایی شناختی کودک طی چهار مرحله ی اصلی رشد می یابد این مراحل در ارتباط با سن کودک است زیرا اولآًمغز کودک باید در طول زمان رشد یابد تا بتواند برخی از انواع شناختها را درک کند . تءثیر تجربه در طول زمان بدست میآید به همین دلیل ،اگر بشنویم کودک شش ماهه ای صحبت می کند یا کودک هشت ماهه ای درباره ی ارتباط وکنش متقابل نمادی بحث می کند حیرت زده می شویم . مراحلی که پیاژه از تولد تا دوازده سالگی وپس از آن را شامل می شود به شرح زیر است :
-
- مرحله حسی –حرکتی :
مرحله حسی-حرکتی شامل دوسال اول زندگی کودک است کودک در خلال این سالها ،تجربه های حسی (دیدن اشیاء)وفعالیتهای حرکتی (لمس کردن چیزها)را به کمک حواس خود یاد می گیرد وکشف می کند که با دست یابیبه چیزهایی یا رنگ روشن ،مانند اسباب بازی های متحرک با جغ جغه ،قادر است آنها را لمس کند ،بغل بگیرد یاحتی تکان دهد .کودک در چنین حالی قادر به نشخیص خود از محیط اطراف است در سه یا چهار ماهگی ،کودک تواناییاین کار را ندارد ،امادر ۹ماهگی شروع به جستجوی اسباب بازی کرده ،آن راهنگام حرکت با چشم دنبال می کند در این حال است که کودک تمیز می دهد که اسباب بازی دارای موجودیت خاص ومستقل است .
۲.مرحله قبل از تفکر =مرحله تفکر شهودی:این مرحله از دوسالگی تا هفت سالگی را در برمی گیرد پیاژه این مرحله را مرحله ماقبل تفکرنامید زیراکه در طی این دوره کودک قادر به انجام بسیاری از فعالیتها ی ذهنی نیست وبه طور کامل برخی مفاهیم اساسی چون وزن،اندازه،سرعت،علت ومعلول را درک نمی کند .توانایهای آشکار کودک در این مرحله اغواکننده وکاه خطر ناک است .مثلا مربی کودک به او می گوید همین جا بایست ،تکان نخور.مبادابه خیابان بروی سپس برای اطمینان خاطر ممکن است از او بپرسند :قرارشد چه کار کنی وکودک موضوع را توضیح دهد ،در این جا چنین به نظر می رسد که کودک خطر را درک کرده است اما در واقع چنین نیست کودک هنوز سرعت اتومبیل وعلت ومعلول را به طور درست درک نمی کند وبه همین دلیل در خیابان صدمه می بیند یا کشته می شود . بنابراین اگر چه کودک حرفهای مربی رافهمید ولی هوز جوانتر از آن است که بتواند قضیه را دوبار خطر سرعت اتومبیل بفهمد .از سوی دیگر وجه تسمیه تفکر شهودی آن است که کودک در این سنین با تخیلاتی شبیه شهود یا اشراف هنرمندان واندیشمندان بزرگ زندگی می کند ،با این تفاوت که شهود کودک از مقوله نا آگاهی است «جان پنداری »عروسکی در کودک در بغل دارد به او غذا می دهد خسته شدن توپ بازی ،ودهها مثالدیگر از این نوع تفکرات شهودی کودک حکایت می کند .
-
- مرحله تفکر عینی:یا مرحله تفکر انضمامی :
در این مرحله که کودکان هفت تا دوازده سال را شامل می شود ،کودکان قادر به استدلال وضعیتهای عینی هستند آنها تجربه ها ومهارتهای شناخت را که لازمه زندگی روزمره است ،فرا می گیرند . اندازه ،سرعت، وزن ،زبان وعلت ومعلول را می فهمند وبر خلاف کودکان جوانتر ،آنها قادرند از دیگران قدر دانی کنند وهمچنان که «مید »معتقد است نقطه نظرات واعمال دیگران را با رفتارها ونقطه نظرات خود هماهنگ وهمراه سازند ،اما هنوز توانایی تفکر انتزاعی را ندارند یا در واقع ،تفکر آنها منضم به حضور شی ءیا شخص است وچون شی ءیا شخص رفت ،تفکر هم پس از مدتی ناپدید می شود .
۴.مرحله ی تفکر انتزاعی =مرحله تفکر منطقی :
در این مرحله که معمولاًپس از دوازده سالگی وآغاز دوره بلوغ روی می دهد نوجوان می تواند مفاهیم انتزاعی را کاملاًدرک کند بدون آنکه لازم باشد به دنیای مادی رجوع کند . در این مرحله نوجوان می تواند تصور دوست داشتن کسی را بکند که وجود ندارد ،یا مفهوم مرگ را بدون آنکه کسی بمیرد درک کند او می تواند درباره ی نظرها وبینش های مختلف با دقت وهوشیاری فکر کند وقادر است تا در مورد عملیات پیچیده ریاضی ،مسائل اخلاقی وقوانین منطقی به بحث بنشیند وبه حل مسائل ومشکلات اقدام نماید ونیز به اظهار نظر ونقد وتحلیل در زمینه مسائل سیاسی فلسفی بپردازد .
به نظر می رسد که فرآِند جامعه پذیری شناختی در همه جای جهان عمومیت دارد به این صورت که در همه جامعه ها مردم از مراحل متوالی یکسان رشد عبور می کنند ،لیکن محتوای این مراحل از لحاظ فرهنگی متغییر است ،چه چیز وچقدر می آموزیم به محیط اجتماعی بستگی دارد . اگر در فرهنگ ما اعتقاد براین است که زمین مسطح است پس از طریق همین مفاهیم جهان را تفسیر خواهیم کرد حتی درون یک جامعه معین نیز عوامل اجتماعی یا فرهنگی ،گروهای مختلفی از مردم را به وجود می آورد که شیوه های متفاوت در باره موضوعهای مختلف فکر می کنند چنانچه زنان ایرانی به گونه ای جامعه پذیر شده اند که احتمالاًبیش از مردان به خانه داری وبچه داری فکر می کنند .
فرهنگ وشخصیت
یکی از ویژگیهای انسان ،دارا بودن نیروی اندیشه است . انسان به یاری اندیشه توانسته است بر خلاف دیگر حیوانات خود را از تسلیم ووابستگی بی قیذ وشرط به طبیعت بر هاند و برای مبارزه وتسلط بر آن ،شیوه ها ،وسیله ها وروشهایی را ابداع کند که ما مجموعه آنها را فرهنگ می نامیم . در واقع اندیشیدن یک نیروی درونی وفرهنگ آفرینی تجلی بیرونی آنی است .به همین دلیل است که انسان شناسان برای آدمی هنری بزرگتر از فرهنگ آفرینی نمی شناسند وگوناگونی پاسخگویی به نیاز های اولیه انسان را فرهنگ می دانند .
تعریف فرهنگ :
فرهنگ شامل همه فعالیتهای انسانها وسیمای واقعی آنان است در واقع فرهنگ تمام آن ساخته ها ،اندیشه ها ،نهادها ،اداب ورسوم ،روش های اخلاقی ونظایر آنهاست که تمامیت آ»ها محیطی را بوجود آورده که ساخته وپرداخته خود انسان است به بیان دیگر ،فرهنگ مجموعاًکوششهای انسان است برای انطباقش با محیط واصلاح شیوه های زندگیش (لینگ ،۸۵:۱۳۴۶)وبالاخره آنچه جامعه می آفریند وبه انسان وا می گذارد فرهنگ نام دارد . (اگ برن ونیم کوف ،۱۳۳:۱۳۵۷)
دنیا طلبان ز حرص مستند همه موسی کش و فرعون پرستند همه
هر عهد که با خدای بستند همه از دوستی حرص شکستند همه
فرخی سیستانی می گوید:
برابر یکی از معجزات موسی بود در آب دریا لشکر کشیدن شه راد
به سر کشا نسپه گفت هر که روزشمار ثواب خواهد جستن همی زا ایزدبار
به جنگ کافرا زین رو بگذرید به هم که هم به دست شما قهرشان کند قهّار
همه سپاه به یکبار با سلیح و سپر فرو شدند بدان رود نادهنده گذار
چو قوم موسی عمران ز رود نیل، از آب برآمدند همه بی گزند و بی آزار
بگذارند از رودهای ژرف چون موسی زنیل بر شوند از کنده چون شاهین به دیوار حصار
قطران تبریزی می گوید:
سنانت را به وغا چون عصا ی موسی خواست زبانت را به سخن آیت مسیحا کرد
بسان موسی عمران زدست فرعونان همه جهان بگرفتی به تیغ توبی رنج
ببین دو زلف پرتابش برآن دو عارض تابان به کردار کف موسی بد و پیچیده بر ثعبان
گر آزمون را پیغمبری کند دعوی به دست و تیغ نماید به هر کسی برهان
به دستش اندر برهان عیسی مریم به تیغش اندر اعجاز موسی عمران
عسجدی۱ می گوید:
گهی چون طور سینا بود از او آمیخته ثعبان ز پشت او درخشنده کف موسی پیغمبر
شکافتن دریا با عصای موسی و دوازده چشمه ی او، چنانکه خاقانی می گوید:
خرد نا ایمن است از طبع، زان حرزش کنم حیرت
چو موسی زنده در تابوت از آن دارم به زندانش
خرد برراه طبع آید که مهد نفس موسی را
گذر بر خیل فرعونست و ناچارست ز ایشانش
مهدی دجّال کش آدم شیطان شکن موسی دریا شکاف احمد جبریل دمپ
تیغ او دست موسویست از آنک نیل را چون سر قلم بشکافت
خارا چو مار برکشم و پس به یک عصا ده چشمه ی چون کلیم زخارا بر آورم
گرگشادا ز دل سنگی ده و دو چشمه کلیم من بسی معجزه ی زا اینسان به خراسان یابم
از ده انگشت ودو نوک قلم صدرا امام ده ودو چشمه ی حیوان به خراسان یابم
نظامی در مخزن الاسرار می گوید:
موسی از این جام تهی دید دست شیشه به کهپایه ای ارنی شکست
مدم دم تا چراغ من نمیرد که در موسی دم عیسی نگیرد
زرد قصب خاک به رسم جهود کاب چو موسی ید بیضا نمود
گاو زردی که موسی مشخصات آن را به قوم خود داد تا آن را پیدا کنند برای قتلی که می خواستند قسمتی از گاو را به بدن مقتول بزنند و زنده شود وقاتل را نشان دهد، نظامی در هفت پیکر می گوید:
نورشمع از نقاب زردی یافت گاو موسی بها ز زردی یافت
خاقانی می گوید:
هم موسی از دلالت او گشته مصطنع هم آدم از شفاعت او بود
به دست آرم عصای دست موسی بسازم ز آن عصا شکل چلیپا
تا ترکشت اژدهای موسی بنمود مجوس مخبران را
در روم زا اژدهای تیرت زهراست نواله قیصران را
صاحب دلق و عصا چون کلیم گنج روان زیر دلق مار نهان در عصا
گربه عهد موسی امت را گه قحط از هوا با رمنّ و سلوی سلوت رسان افشانده اند
نحمدالله کز بقای شاه موسی دست ما برشما خی میوه و مرغ جنان افشانده اند
شعیب(ع) ۱
به موجب سوره ی شعراء قوم شعیب، اصحاب ایکه بوده اند، شعیب بر قوم مدین مبعوث بوده است آنها را به پرستش خدای یگانه و وفای به کیل و وزن دعوت کرده و به عذاب سخت، قوم خود را انذار نموده است. قومش به او گفته اند آیا نمازت ترا برآن می دارد که ما را از عبادت بتان و پرستش معبودان پدرانمان باز داری؟ اگر شرافت قبیله ات نبود ترا سنگسار می کردیم. باید از شهر ما خارج شوی یا ملت ما را پیروی کنی. خداوند شعیب را نجات بخشید و قوم شعیب را دچار زلزله ساخت کافران قوم شعیب بر اثر خشم الهی نابود شدند.
چون حضرت موسی به مدین وارد می گردد می بیند که جمعیتی بهایم خود را آب می دهند. از آن جمله دو زن می خواهند گوسفندان خود را آب دهند ولی برآوردن آب از چاه برای ایشان دشوار است. موسی آنان را کمک می کند.
دختران به موسی می گویند: که پدر پیری دارند که به علت اینکه فرزند ذکوری ندارد مجبور است که دخترانش را برای این کار بفرستد، دختران ما جرا را برای پدر بازگو می کنند و پدر ، موسی را نزد خود دعوت می کند. پیر مرد تزویج یکی از دختران را که موسی بخواهد به شرط آنکه هشت یا ده سال اجیر او باشد به وی پیشنهاد می کند. حضرت موسی می پذیرد و با دختر شیخ مدین ازدواج می کند۱٫ شعیب و انعکاس آن در شعر فارسی:
ناصر خسرو قبادیانی می گوید:
شبان گشت موسی به کردار نیک چنان چون شنودی بر این خفته رم
بر رمه ی علم خوار در شب دنیی از قبل موسی زمانه شبانم
هیچ شبان بی عصا و کاسه نباشد کاسه ی من دفتر و عصاست لسانم
چونان آواز نخستین پرندهای
که بر هر آستانه برآید
از سر بی تجربتی
و به هر گل نیم سوخته بال گشاید. (همان،ص.۶۰)
۴-۲-۳-۱-۲- رنج عشق
گویا شاعر رنج عشق را بیش از شادی آن میداند که میگوید: « عشق دشنام و بد نامی بیش نیست.» و انسان راپالوده نمیکند بلکه او را آلوده میسازد :
گفتم
سخن به یاوه سراییدم
چرا که عشق
دشنامی بیش نبود. (همان،ص.۹۳)
با عشق
پارسایی تن را آلودیم. (همان،ص.۴۰)
او صریح عنوان میکند که عشق به معشوق مایهی رنج و تألّم و باعث کاستن روح انسان است. انتخاب واژهای چون «رنجابه» نشان دهندهی همان نگاه عصیانگریست:
رنجابهای
که مایهاش همه از عشق توست
جان مرا میکاهد
رودخانهای ست
که ما را با خود خواهد برد. (همان،ص.۱۰۳)
شمس از تشبیهات تکراری خسته است و از آنها دوری میکند تا خودش به شباهت جدیدی دست یابد. او «خنجر عشق »را خاصیت عشق نمیداند بلکه آنرا بیهودگی عشق میبیند:
عشق نیست
انگاری بیهوده است
اگر چونان
خنجری
آرام
بر قلب مینشیند. (همان،ص.۸۷)
شاعر حتّی با سرودههای طنزش عشق را به سخره میگیرد. او عشق را حاصل نادانی و ناآگاهی میداند که سبب میشود انسان به لجن کشانده شود. البتّه این نگرش، در شعر اغلب شعرا دیده میشود.آنها معتقد هستند که ننگ و آلودگی عشقهای زمینی همواره گریبانگیر انسان میشود و او را ناپاک میسازد:
عشقم اگر بزرگ و شگرف است
همه
از سر نادانیست
میدانی
زیبایی تو عقابی است
که مرا به لجن میکشد. (لنگرودی،۱۳۹۰،ص.۶۶)
گاه شکنجهی عشق و فریب آن زاویهی جدیدی بر شاعر میگشاید که مشکلات را بیش از شادکامیها ببیند:
عشق تو
شکنجهام میکند
چون بر درگاه جلوه میکنی
میبینم آسمانی که از آن من است
چیزی نیست
جز سیاهی شباهنگامی
که برفپوش امیدی بیمار
سپیدش مینمایاند. (همان،ص.۴۱)
شمس به تقابل عشق و نفرت معتقد است. کسی که نفرت را نشناسد بی گمان عشق را هم نمیشناسد:
آنکس که نفرت را نمیشناسد
دیر عاشق میشود. (همان،ص.۴۰)
۴-۲-۳-۱-۳- زیبایی عشق
در کنار این همه تیرگی و سیاهی که شاعر آنرا بیان میکند زاویه دید دیگری نمایان میشود . این همان زمانی است که شاعر عشق را، عشقی پاک و بی آلایش، «عشق به ایدهآل یا مردم و یا آینده بهتر»فرض میکند که به طرز فکر و احساس عرفانی نزدیک میشود. (لنگرودی،۱۳۷۱،ص.۱۰۱)در اینگونه ابیات دید مثبت شاعر به عشق نمود مییابد. «عدم تبعیّت از منطق واحد» یکی از اصول شاعری شمس بود ،که پیش از این مطرح شد(مصاحبهی پیوست،ص.۱۹۰):
و عشق،خواب مقدّس است. (لنگرودی،۱۳۹۰،ص.۵۵)