امروزه موفقیت درموقعیتهای رهبری تنها به تجربیات کاری وتخصصی مدیران بستگی ندارد، بلکه به توانایی آنهادرمدیریت خودودیگران، میزان انعطاف آنها دربرخورد باتغییرات مداوم محیطی، نحوه ومیزان عملکردآنها، توان روحیه بخشی وایجاد رضایت درپیروان بستگی دارد . (کوپروویبلر،2006 ص3) درواقع، وظیفه اصلی رهبردرسازمانهای امروزی ایجادانگیزه ونگرش مثبت درکارکنان، تقویت روحیه و افزایش حس همکاری وارزشمندی درآنهاست. (هوس وهمکاران، به نقل ازپالمروهمکاران، 2002، ص3). بررسیها نشان داده اندبرخلاف گذشته که خصوصیات لازم برای رهبر، کنترل، برنامه ریزی، هماهنگی ونظارت بود، امروزه مهارتهای بین فردی عاملی ضروری برای رهبری اثربخش تلقی می شود. (همان منبع، ص5) یکی ازصلاحیتهای بسیار مهم درارتقای رهبری اثربخش، برخورداری ازهوش عاطفی بالاست رهبرانی که ازاین موهبت برخوردارند، یک جودوستانه وهمکاری طلبانه راایجاد می کنند، موقعیتهایی رابرای مشارکت واثربخشی گروهی فراهم می نمایند، درپیروانشان برای رسیدن به اهداف مشترک تعهدایجادمی کنند. (کوپروویبلر،2006، ص369) این رهبران، درمقایسه با دیگران شادترونسبت به سازمانشان متعهدترهستند. (ابراهام ،2000، به نقل از گاردنرواستاگ ،2002، ص7)، موفقیت بیشتری کسب می کنند.(میلر،1999به نقل ازگاردنرواستاک، 2002،ص7) ،عملکرد بهتری درمحل کارشان دارند. (گلمن 1999، واتیکن، 2000، به نقل ازگاردنرواستاگ، ص5) ارتباط بهتری بادیگران برقرار می کنند، ازاحساسات وعواطف مثبت خود درجهت بهبود تصمیم گیری هایشان استفاده می نمایند وازطریق برقراری ارتباط عمومی مناسب، حس دلبستگی، اعتماد وهمکاری رادر دیگران ایجاد می کنند. (جرج ،2000، به نقل ازگاردنر واستاگ، ص6). بنابراین رهبری، فرایند ذاتا عاطفی است که درآن رهبران وضعیت عا طفی پیروان را تشخیص داده وبرای برانگیختن عواطف درآنها تلاش کرده وشرایط عاطفی آنها رامدیریت می کنند. (جعفری، 1387)
بیان مسأله
طی سالهای متمادی، بهره هوشی یا هوشبهر[1]معیاری برای سنجش هوش فردی به شمارمی آمد، وآزمون بهره هوشی تنها شاخصی بود که نشان دهنده توانایی یادگیری ومیزان موفقیت شخصی محسوب می شد. درسالهای اخیراین امرمورد بحث وچا لش محافل علمی قرارگرفت. بسیاری از افراد درآزمون ورودی دانشگاهها یا مؤسسات آموزش عالی ازنظربهره هوشی نمره بالایی کسب می کردند، اما این افراد درمحیط کاروخانواده، چندان موفق وسازگارنبودند وبرعکس، افرادی بهره هوشی پایینی داشتند ولی درمحیط کارافرادی موفق وسازگاربه شمارمی رفتند که علت آن می تواند به سطح هوش عاطفی[2] وهیجانی فرد مربوط باشد. هرمدیرباید بتواندازطریق افرادبه اهداف سازمانی برسد. سالهاست به مدیران می آموزند كه توانا یی آنها برای دستیابی به اهداف، رابطه مستقیم با توانایی آنها با برانگیختن افراداطراف خود دارد. این امر امروزه اهمیت بیشتری یافته است زیرامسائل انسانی، ارتباطات وروابط بین مدیرو کارکنان افزایش یافته است. به ویژه آنكه کارهای فردی روبه کاهش واهمیت کارهای تیمی وگروهی روبه افزایش است.این مهم شکل دهنده رویکرد مدیریت جدید است که اهمیت آن روزبه روزآشکارتری شود (میلر، 1999،به نقل ازگاردنرواستاک ، 2002، ص1). دررویکرد جدید مدیریت، فرهنگ سازمانی، كارتیمی و نحوه همكاری مدیربا دیگران اهمیت خاصی دارد. در واقع تمرکزاصلی بررشد وپرورش افراداست تا ازاین روبهره وری سازمان نیزافزایش یابد. از این رو، مدیرانی مدنظرسازمانها هستند که ازتوانمندیهای اجتماعی ومهارتهای ارتباطات برخوردار باشند، شنونده وسخنگوی خوبی باشند وبا درك احساسات خود ودیگران ودر بیان وانتقال احساسات به خوبی عمل كنند ودریک جمله آنها بتوانند محیطی با نشاط ایجاد كنند که درآن افراد رشد یابند. رویکرد مدیریتی جــدید این مدیران رامدیرانی اثربخش وموفق می داند. مدیران اثربخش وموفق به قابلیتهای عاطفی توجه فراوان دارند ودر ارتباطات خود به خوبی می توانند عواطف و احساسات دیگران را درک کنند و متناسب با آن عکس العمل نشان دهند و دریک کلام از هوش عاطفی بالایی برخوردارند. علم ثابت کرده است که ضریب عاطفی بیش ازضریب هوشی یاقدرت فکری محض، زیربنای بسیاری ازبهترین تصمیم گیریها وبیشترفعالیتهای تجاری وزندگی های رضایت بخش وموفق راتشکیل می دهد. با توسعه عاطفه است که می آموزیم احساسات خودودیگران را تأ یید کنیم وبرای آنها ارزش قائل شویم وبه طورمناسب به آنها پاسخ گوئیم ودریابیم که عواطف درهر لحظه ازروز، اطلاعات حیاتی وسودمند دراختیارما می گذارند. این واکنش قلبی است که نبوغ خلاق وشهود را شعله ورمی سازد، مارا با خود صادق می گرداند، روابط اطمینان بخش برقرارمی کند، تصمیمات مهم را روشن می کند، قطب نمای درونی برای زندگی وکارفراهم می آورد ومارا به پیشامدهای غیرمترقبه وراه حلهای موفقیت آمیز رهنمون می شود. مدیرعاشق باعث کارمندان وکارکنان با انگیزه می گردد واین امرموجب بهبود وتوسعه کار وپیشرفت می شود.(عزیزی ، 1385)