با نفوذ دیدگاه فرهنگی ناصحیح، حرمت زن در جامعه و خانواده خدشه دار شد و شخصیت انسانیش کتمان گردید و غبار مظلومیت بر چهره اش نشست و شأن و منزلتش به فراموشی سپرده شد و هویتش در قلمرو جنسیت محدودگشت. جامعه او را در تملک مرد در آورد و زن را در تنگنای جنسیت نابود کرد و اجازه داد تا مردان در سطح وسیعی به اعمال خشونت نسبت به زنان بپردازند و آن ها را مورد اذیت و آزار و شکنجه قرار دهند. با نگاه ابزاری، جنس مؤنث را مورد استفاده و بهره برداری قرار دهند و به عمل خود افتخار نیز کنند.
به عنوان مثال خبرگزاری آلمان در گزارشی می نویسد: خشونت علیه زنان، مسئله ای جهانی است و در اغلب کشورهای دنیا مشاهده می شود. زنان در سراسر جهان، مورد تجاوز و ضرب و شتم قرار گرفته یا سوزانده می شوند. همو با کمال تأسف، ۷۵درصد عاملان این گونه خشونت ها را همسران یا نزدیکان زنان بیان می نماید. «باربارا روبرت» در مقاله ای تحت عنوان«هیچ جا محیط امنی نیست: جنگ علیه زن ها» می نویسد: طبق بر آورد جامعه شناسان، متجاوز از ۱/۸میلیون شوهر، در آمریکا به طور وحشتناکی زنان خود را کتک می زنند.[۲۶۶]
-
-
-
- پست انگاشتن نقش های زنانه
-
-
یکی از عوامل آسیب زای زنان در تهاجمات فرهنگی، مسأله پست انگاشتن فعالیت های زنانه است. بی اهمیت جلوه دادن نقش هایی مانند زاد و ولد، مربی گری و تربیت فرزندان و گرم نگه داشتن کانون خانواده و در مقابل با ارزش انگاشتن نقش های مردانه موجب گردید تا بانوان به مرور زمان از نقش های خود، احساس حقارت نمایند.
-
-
-
- کم توجهی به زن واستفاده ابزاری از او
-
-
حضور زنان همواره در جامعه کمرنگ بوده است. حتی در قرن اخیر در تصمیم گیری های کلان کمتر شرکت داده می شوند و نگاهی یکسان در به کارگیری زنان و مردان توانمند وجود ندارد.
در جوامعی که هدف شایسته سالاری است باید امکانات مناسب جهت تعالی افراد بالسویه باشد تا پرورش انسان های توانمند، آینده ای روشن برای جوامع نوید دهد و با بستر سازی مناسب گام هایی جهت ساختن انسان ها برداشته شود. گرچه شعار تساوی زن و مرد از دولت ها شنیده می شود اما تضاد ها و تناقض هایی در مرحله اجرا دیده می شود و زنان غالباً در حاشیه قرار دارند و از امکانات لازم محروم می باشند. جایگاهشان تضعیف می شود و آسیب هایی از طریق جامعه بر آن ها وارد می گردد و هویت و شخصیت انسانیشان انکار می شود. حضورشان را در جامعه حضوری مردانه می طلبند و آن ها را با روش ها و ملاک های مردانه می سنجند و اکتساب ویژگی های مردانه را در او ارزش می دانند تا اصالتش را در متصف شدن به این گونه صفات، تعریف نمایند. گاه نیز صفات و کرامات اخلاقی او نادیده انگاشته می شود و عنصر جنسی وی برجسته می گردد تا عشق و عاطفه او را ابزار کسب درآمد و سودجویی قرار دهند و زنان نیز به اشتباه، به جای در معرض دید قرار دادن هویت و شخصیت خود، جسم و جاذبه های ظاهری را به نمایش می گذارند.
بر این اساس، اکثر آثار هنری غرب مواردی است که جلب توجه خریدار مرد را می کند و زن ها اگر طرف تبلیغات باشند، مجبور به خرید چیزهایی هستند که در نهایت از آنان کالاهای جالب و فریبنده ای در نظر خریدارهای مرد بسازد. برخی از هنرمندان، بدن زن را سوژه آثار خود قرار می دهند و بر این باورند که توجه برانگیز کردن تصویر زن در آثار هنری ناراحت کننده نیست، مگر آن که او را در مقام کالایی نشان دهند تا جنس مخالف و مقام برتر، خریدار او گردد. بدین روی با نشان دادن زن به عنوان وسیله ارضای شهوت و کالای مصرفی، او را از خصائص انسانی محروم می کنند.[۲۶۷]
این گونه مسائل، موجب گردید که تشکیل جامعه ایی اجتماعی بر اساس برابری جنسی، موضوع بنیادی تفکر فمینیسم قرار گیرد و آن ها در صدد بر آیند تا اثبات نمایند که ارزش ها، جنسیت مدار نیست.
۳- عوامل اجتماعی و محیطی
برخی از اندیشمندان، ریشه های ستم زنان را حداقل در بخشی از موارد، به اختلافات جنسی بیولوژیکی نسبت می دهند. در حالی که، واقعیت امر این است که زنان، همیشه ستمدیده یا جنس دوم نبودند. انسان شناسی یا مطالعه پیش از تاریخ، جوامع مادرسالار را نشان می دهد. در میان این جوامع که دوران اشتراک قبیله ای بود، زنان در حاشیه قرار نداشتند، بلکه مساوی با مردان بودند و این تساوی نیز توسط مردان و جامعه کاملاً پذیرفته شده بود. آن ها مکمل و همکار هم بودند و هر کدام وظایف و مشاغل مختلفی داشتند. پس از مدتی زنان، دارای قدرت برتر در خانواده شدند و تصمیمات کلیدی توسط آن ها اتخاذ می گردید. در اصطلاح جامعه شناسی، مادرسالاری یا حکومت زنان در دوران نوسنگی[۲۶۸] اتفاق افتاد. در این دوران فعالیت های کشاورزی و اقتصادی بر عهده زنان و به رهبری آنان بود. بدین روی زنان دارای ارزش و مقام فوق العاده بودند و دوام اجتماع، وابسته به آنان بود. در زمانی که مردان برای تهیه شکار، از مسکن دور می شدند. مادر عهده دار تهیه غذا و نگهداری از فرزندان و افراد پیر و ناتوان بود تا آن ها را از حوادث طبیعی، محفوظ نگه دارد. بر این اساس، نظم خانواده بر مادر تکیه می کرد و پدر منزلت عرضی و ناچیز داشته است. جایگاه ویژه زن، موجب شد تا نسبت فرزند به مادر برسد و کودکان را به نام او بشناسند و ارث از طریق او به فرزندان برسد و حتی حق سلطنت-برخی اوقات- از طرف زن، به میراث می رسیده است نه از طرف مرد. البته این «حق مادری» متفاوت با مادرشاهی و تسلط او می باشد.[۲۶۹] مادرسالاری نیز به معنای حکومت مطلق زنان بر مردان نبود. با وجود آن که، در برخی اوقات در نواحی آفریقای جنوبی، حکومت به دست زنان افتاده بود. اما در برخی اوقات، حتی اگر رئیس قبیله از مردان بود، لازم بود در انجام کارهای مهم، نظر شورای خاصی را که از زنان پیر تشکیل شده بود، جلب کند و زنان در شورای قبیله در رأی دادن و اظهارنظرکردن با حق مردان برابر بودند و در حکومت مادرشاهی غالب قوانین وضع شده، به سود زنان بود. اما این وضع یا بسیار نادر بود یا به مرور زمان از بین رفت.[۲۷۰]در قسمتی از تاریخ، نیز برابری خواهی، بر جوامع اولیه حاکم بود و هیچیک از نابرابری های جامعه امروزی که بر پایه خانواده، مالکیت خصوصی و دولت پایه ریزی شده، وجود نداشت؛ به عنوان مثال؛ مادر و پدر به طور یکسان نسبت به فرزند خود حق داشتند. زن در غیاب شوهر در صورتی که پسر بزرگ نداشت، مزرعه را در کنار خانه اداره می کرد. او حق داشت که مستقل از شوهر خود به کار بارزگانی بپردازد و بندگان خود را نگه دارد یا آزاد سازد و حتی به حکومت برسد.[۲۷۱] اما با ایجاد توسعه، نابرابریها در نقشهای اجتماعی شکل گرفت. هر واحد اجتماعی تعریفی متفاوت و امتیازی خاص برای نقشها و رفتارهای هر یک از دو جنس بیان نمود و زنان و مردان در چارچوب تعاریف همان نقشهایی که منسوب به آنان محدود شده بودند، عملکردند و جایگاه یافتند. جامعه این نقش ها و امتیازها را بر پایه توانایی های دو جنس تعریف نمود. بدین روی، این جامعه و تعاریف آن از افراد بود که نقشهایی را به دو جنس نسبت میداد ونابرابری جنسیتی، مقولهای است که در هر زمان و مطابق با شرایط و فرهنگهای مختلف جوامع جلوه نمود. بر این اساس به صراحت می توان بیان نمود که با وجود تفاوتهای ویژه، تقریباً در کلیه فرهنگها، مردان موجوداتی قدرتمندتر از زنان در نظر گرفته شدندکه باید جایگاهی والا نسبت به زنان داشته باشند. براین اساس عده ای معتقدند این برتری یا فروتری ناشی از الزامات تاریخی و اجتماعی است، نه الزامات زیستی. در این قسمت به برخی از تبعیضات اجتماعی علیه زنان اشاره می شود:
-
-
-
- مالکیت جنس مؤنث
-
-
همان طور که گذشت، پس از آن که بانوان، در برهه ای از زمان برتری یا تساوی جنسیت داشتند، همزمان با پیشرفت صنعت و کشاورزی و پس از آن که مردان از شکار و سفرهای طولانی خسته شدند و به دامداری و کشاورزی روی آوردند، جنس قوی تر به تدریج استیلا یافت و با توسعه دامداری زندگی به دست مرد افتاد و حق مادری در برابر حق پدری سر تسلیم فرود آورد و خانواده پدر شاهی در اجتماع به منزله واحد اقتصادی و قانونی و سیاسی و اخلاقی شناخته شد و در عصر پارینه سنگی[۲۷۲] دوران پدر سالاری و اعمال ستم به زن آغاز گردید. به طوری که او به تبعیت و ملکیت شوهر خود در آمد و حتی جزئی از دارائی او به حساب آمد. بر این اساس، پدر خانواده حق داشت، با زن وفرزندان خود هرچه خواهد بکند، آنان را بفروشد یا به کرایه دهد[۲۷۳]یا در بازار همانند غلام و کنیز خریداری نماید.[۲۷۴]به عنوان مثال در سومر، هنگام بحران و در حالات سخت، همیشه کار به دست مرد بود؛ او پاره ای از اوقات حق داشت، زن خود را بفروشد یا در برابر وامی که دارد او را به طلبکار بدهد.[۲۷۵] بررسی های «باشوفن» ، «مورگان» و دیگر محققان مؤید این مطلب است و نیز این که به وضوح نشان می دهد که چه گونه زمان پیدایش ستم اجتماعی بر زنان منطبق بر زمان پدید آمدن مالکیت خصوصی در جامعه است. تضاد موجود در خانواده بین مرد که دارای مالکیت خصوصی و زن که فاقد مالکیت خصوصی است، وابستگی اقتصادی وشرایط اجتماعی ای را سامان می دهد که باعث تضعیف و پایمال شدن حقوق اجتماعی زن می گردد. انگلس اعتقاد دارد که در درون خانواده، مرد بیشتر نقش بورژوا و زن نیز نقش کارگر را ایفا می کند.[۲۷۶]
-
-
-
- خدمتکار خانگی
-
-
مردان تا حد ممکن از بانوان کار می طلبیدند. یکی از رؤسای قبیله چیپوا گفته است که «زن برای کار آفریده شده و می تواند به اندازه دو مرد بار ببرد یا بکشد، زن است که برای ما خیمه می زند و لباس می دوزد . . . و ما هرگز بدون آن ها نمی توانیم جا به جا شویم. زن، همه کار می کند و برای غذا خوردن به چیز کمی قناعت دارد. . .»[۲۷۷]در حالی که تاریخ نشان دهنده سعی زنان در ایجاد ترقیات اقتصادی در اجتماعات اولیه می باشد و در تمام سال هایی که مردان به شکار اشتغال داشتند، زن در اطراف خیمه، کشاورزی را توسعه داده و هزاران هنر خانگی را ایجادکردندکه هر یک زمانی پایه صنایع مهمی شد. بدین روی زن پس از ازدواج خدمتکار خانه محسوب می شد. بر اساس این دیدگاه بود که برخی از صاحب نظران مانند سیمون دوبوار دو نهاد عمده را موجب بندگی زنان می دانند؛ ازدواج و مادری. اینان خانه داری را شغل به شمار نمی آورند یا آن را در ردیف کارهای پست و بی ارزش می دانند که سراسر ملال است. امور روزمره و تکراری موجب افسردگی بانوان می شود و اندک اندک به ناشکیبایی بدل می شود و رفته رفته اضطراب، تنهایی، تهی بودن و بیهودگی را در وجود زن جایگزین می کند. حتی وجود فرزندان حق ناشناس در تمام اوقات، موجب خستگی مادر می شود. انتظار برای بازگشت همسر، همراه با انتقام، ملال و سرخوردگی می گردد، زیرا مرد کار مفید انجام داده، دیگران را دیده و با آن ها صحبت کرده اما زن جوانی اش را در زندان خانه فدای شوهر خود کرده است. مرد نیز لحظه حضور در خانه با وجود نگرانی و خستگی همسر، رفع خستگی واقعی نمی کند. به عقیده این افراد در چنین خانه ای بچه ها تفریح و آرامش ندارند. زنان بورژوا نیز که از دیگران در انجام کارهای خانگی کمک می گیرند تقریباً بی کار هستند و غرامت این بی کاری، ملال است. به گمان آن ها خانه داری، خودمختاری بار نمی آورد و به طور مستقیم، برای جامعه مفید نیست. خانه داری زن را برده و وابسته به شوهر(ثانوی یا انگل) می گرداند. در حالی که اجتماع خدمت به شوهر را، بدون اجر و مزد، به عنوان کار برای زن می شناسد و مرد را عامل تولید معرفی می کند.[۲۷۸]
-
-
- تمتع(یا بهره بری) از جلوه گری زنان
-