بررسی و تحلیل پیشهها ومشاغل در آثار کودک و نوجوان معاصر- قسمت ۷
شاید به سبب همین میان رشتهای بودن است که کارهای مهم در این زمینه، در جهان انگشتشمار است.
ریشههای جامعهشناسی ادبیات را باید در فلسفه بویژه فلسفه کلاسیک آلمان جست. چرا که بسیار از اصول و مبانی این رشته با توجه به عقاید فلسفی کانت، هگل، مارکس و شیلر شکل گرفته است.
آن چه جامعهشناسی ادبیات را از همه دیگر شکلهای نقد ادبی جدا میکند، این حکم نظری است که در آفرینش هنری، یک فرد به تنهایی مورد نظر نیست، بلکه اثر، بیان نوعی آگاهی جمعی است که هنرمند با شدتی بیش از اکثر افراد، در تدوین آن شرکت میورزد.
۳-۳ جامعهشناسی ادبیات و جامعهشناسی ادبی
“جامعهشناسی ادبیات” که بخشی از جامعهشناسی عمومی است، به ” فرامتن” و بهتر بگویم هر آن چه خارج از خود متن است، میپردازد. در این حوزه تولید و توزیع کتاب، خوانندگان، نویسندگان، منتقدان، نهادهای ادبی و …. قرار میگیرند و اما “جامعهشناسی ادبی” که یکی از شاخههای علوم ادبی است، توجه خود را به ” متن و معنای متن” معطوف میکند و به دنبال گسترش درک متن و تاویل آن است و با رویکردی زبانشناسانه از دیدگاههای واجشناسی، آواشناسی، دستور زبان، نشانهشناسی و معناشناسی به بررسی متن، معنا و تفسیر آن میپردازد(تیموری اسفچی، ۱۳۹۳).
در نظرگاه جامعهشناسی ادبیات، تشریح اثر ادبی با تکیه بر مؤلفههای اجتماعی - تاریخی، به هیچ رو نافی ویژگیهای زیباییشناختی ذاتی آن نیست. بنابراین، مابین خصلت فردی و شخصی در اثر ادبی، با معنای اجتماعی آن، در مقام صورتی از بیان یک جهان نگری، هیچ تضادی دیده نمیشود.
در این چارچوب، نویسنده برجسته و نابغه کسی است که حساسیتها و ادراک عاطفی او با یک جنبش عظیم اجتماعی و تاریخی مقارن است و برای سخن گفتن از ملموسترین و بیواسطهترین مسائل خود، عامترین و کلیترین مسائل زمانه و طبقه خود را به طور ضمنی منعکس میکند. او مسائل اساسی زمانه و گروه اجتماعی خود را به چشم باورهای انتزاعی نمینگرد، بلکه آنها را واقعیتهای زندهای میداند که به نحوی بیواسطه در احساسات و نگرشهایش بیان شدهاند(جلالی، ۱۳۸۹: ۱۴).
خمیرمایهی انسان هنرمند در خلق اثر هنری، تجربهی زندگی است و ازین روست که ارسطو هنر را به معنای«محاکات» و نمایش والای تجربه تعریف میکند. از آن جایی که هنرمند در گردآوری مواد لازم برای خلق اثر خود نمیتواند به عامل تصادف اکتفا کند، لذا در انتخاب از انبوه تجارب، از نظام ارزشها تبعیت خواهد کرد و در این معنا، یک اثر خلاق از لحاظ گزینش تجارب ویژه، به منزلهی نقد زندگی نیز به شمار میآید.
ادبیات در انجام رسالت ناقدانهی خود از مسائل زندگی، ارزشهای افکار کلی و فرضیههایی را که در اعصار مختلف بر زندگی اجتماعی اثر میگذارند، در قالب عباراتی ملموس بیان میدارد و برای پی بردن به ارزشهای فراگیر جامعهی بشری در ادوار مختلف لازم است نسبت به دیدگاه آن جامعه در مورد طبیعت آدمی آگاهی حاصل کرد. ادبیات ما را در ارزشیابی این گونه انگارههای اساسی جامعه یاری میرساند و بر روی صفحهی آینده ادبیات است که مفاهیم مورد بحث دانشهایی چون فلسفه، تاریخ و علوم را هم چون تجارب عینی مشاهده میکنیم(جی گریس، ۱۳۸۸: ۵۰).
اگر جامعهشناسی عمومی به مطالعهی قوانین اجتماعی و اصول و روشها و حیات اجتماعی به طور کلی میپردازد، جامعهشناسی تخصصی، از جمله جامعهشناسی هنر، زمینهی ویژهای از زندگانی اجتماعی را مورد مطالعه و بررسی قرار میدهد. در تعریف دقیقتر جامعهشناسی هنر به شناخت محتوای اثر هنری و جوهر اجتماعی آن میپردازد. میتوان گفت جامعهشناسی هنر روابطی را که هنر را با جامعه و مظاهر گوناگون زندگی اجتماعی پیوند میدهند با روشی علمی مطالعه میکند؛ کنش و واکنش هنرمند و جامعه، جهانبینی و موضع فکری و فرهنگی هنرمند، اثر و خلاقیت هنری او را در پیوند با مظاهر گوناگون حیات اجتماعی مورد مطالعه قرار میدهد.
اگر جامعهشناسی هنر زمینهی خاصی از حیات اجتماعی را مطالعه میکند، جامعهشناسی ادبیات این وظیفهی بررسی را در محدودهای باز هم مشخصتر و تخصصیتر دنبال میکند؛ و پژوهشگر این دانش، ادبیات را نه به عنوان موضوعی تفننی، بل به عنوان بخشی بسیار مهم از شعور اجتماع و بازتاب درخور توجهی از فرهنگ و خرده فرهنگی مورد بررسی قرار میدهد؛ و محقق، خود، نه به عنوان یک سخنشناس زیباپسند محض بلکه به عنوان یک جامعهشناس واقعگرا با اثر و آفرینندهی آن و با فکر و فرهنگ و شخصیت فرهنگی شاعر و نویسنده و روابط هنرمند و اجتماع رو به رو میشود. به طور خلاصه، جامعهشناسی ادبیات، به عنوان دانشی اجتماعی، به بررسی ادبیات، این بخش از شعور اجتماع میپردازد؛ و با روشی علمی جوهر اجتماعی آثار ادبی، شرایط و مقتضیات محیط اجتماعی دربرگیرنده و پرورندهی شاعر و نویسنده، جهان بینی و موضع فکری و فرهنگی آنان، مباحث و موضوعات و سفارشهای اجتماعی مورد توجه در آثار ادبی را مورد مطالعه قرار میدهد(ترابی، ۱۳۷۶: ۴).
«پس از خواندن اثر ادبی به کشف جدیدی میرسیم که ما را به ژرفاندیشی و تفکر درباره زندگانی وادار میسازد. ژرفاندیشی دربارهی اثر ادبی ممکن است خاستگاه حرکت یا جنبشی باشد که در سرنوشت افراد دیگر تأثیر بگذارد. بشر موجودی ست که پایبند جسم و زندگی خاکی خویش است، لیکن روح او میل پرواز به بیکرانها دارد و میخواهد بر همهی کائنات محیط شود. در این کشمکش جانفرسای بشر به قوهی تخیلش دنیای مورد تمنایش را میسازد و لاجرم، ادبیات که مولود این نیاز روحی است هم از دنیای آرمانی سخن میگوید و هم از زشتیها و واقعیتهای تلخ و شیرین دنیای ملموس وجود و جهان اطرافش.
انسان موجودی است که از دریچهی حواس به پیرامون خویش نظر میافکند و به مدد عقل میاندیشد. جهان ادراکی انسان بسی عظیمتر از محیط مادی پیرامون اوست. او میتواند از وجوه گونه گون محسوسات خویش و به روش استنتاج استقرایی به تجربه برسد. تجربهی او که بر پایهی قوهی دراکه قرار دارد با عواطف انسانیش درمیآمیزد و محمول ادبیات واقع میشود… قلم توانای نویسنده صحنههای هستی را آن چنان با مهارت و هنرمندی بازسازی میکند که خواننده با او در احساسش شریک میشود و به عبارتی بهتر با او یکی میشود، مثل او عشق میورزد، احساس نفرت میکند، امیدوار میشود، نومید میگردد و خلاصه آن که خواننده در قالب احساس و اندیشهی نویسنده، زندگی دیگری را با معنا و صورتی دیگر آغاز میکند(گریس، ۱۳۸۸: ۸).
بازبستگی هنرمند به محیط اجتماعی که درآن بالیده است، از چند جهت قابل بررسی است:
«نخست آنکه هراثرهنری به هنرپذیرانی متکی و متوجه است و هنرمندبرای تداوم و بقای هنرورزی به لحاظ مادی و معنوی به حمایت افراد جامعه نیازمند است.هیچ هنرمندی نیست که فرزند زمان خودبه شمار نرود. حتی اگر هنرمند ظاهراً ازجامعهی روزگار خود دور باشد، به واقع هنر خود را موافق مقتضیات اجتماعی به فراخور طبقه یاگروهی از جامعه میآفریند. به عبارت دیگر به سفارش اجتماعیبه هنرآفرینی میپردازد، این مسئله درخصوص هنرمندی که آثارش پس ازمرگ او اهمیّت مییابد نیز صادق است. حتی اونیز تابع زمان خویش است و ازبرخی گروههای جامعه الهام گرفته است. بنابراین موقعیت شغلیهنرمند به مناسبات اجتماعی او بستگی تام دارد و از زمرهی عواملی است که درجهانبینی اجتماعی و سبک هنری او منعکس میشود(همان: ۷-۶). رولان بارت(Roland barthes) نیز در اینباره صاحب آرای ارزشمندی است. او بر این باور است که: «منزویترین شاعر یا نویسنده، یعنی آن که بیش ازهمه به حدیث نفس متوسّل میشود و هرگز نگاه پرسشآمیز خودرا به سوی جامعه نمیافکند و ادبیات را ذات مجردی ازفعل و انفعالات اجتماعی میپسندد، باز هم دست کم ازحیث نگارش به جامعهی خود بستگی تام دارد. عصردرهنرنویسنده همیشه جایی میجوید»(مباشری، ۱۳۸۹: ۱۱).
«دوّمی آنکه شخصیت هنرمندکه مهمترین عامل هنرآفرینی اوست و خواه ناخواه درآثاراومنعکس میشود، تابعی ازمحیط اجتماعی اوست؛ چرا که هنرمند ازآسمان نازل نشده است و درخلأ نیز نمیزید و درآغوش جامعه که سازمان بسیار دامنهداری است و عناصر و نهادهای گوناگونی رادربرمیگیرد، پرورده میشود. شخصیت هنرمند به مثابهی میانجی واقعیت و اثر هنری است؛ چراکه هنرمند واقعیت راجذب میکند و به صورت هنر درمیآورد»(همان: ۷-۶).
ادیبات منعکس کنندهی شکل ویژهی زندگانی و فرهنگ هر جامعه است. این هنر نوعی کار فرهنگی و اجتماعی است که در آن سیر کمال یابندهی ادراکات فرد و تحول اجتماع منعکس میشود. در آثار مورد بحث در این تحقیق شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی حاکم بر کشور در هر دوره زمانی به شکل کاملا ملموسی منعکس شده است.
ازگذشته تابه حال، نویسندگان و شاعران برای خود کم و بیش رسالتی اجتماعی قایل شدهاند و کوشیدهاند تا در برابر بحرانهای اجتماعی، سوگیریهای اجتماعی، نقشها و طیفهای اجتماعی، قوانین و ساختار اجتماعی متناسب با شرایط و اوضاع و احوال جامعه واکنش نشان دهند. به همین جهت «درجامعهای که ناگزیربه طبقات گوناگون تقسیم شده است، اگر هنرمندحسّاس درمقابل جریانات و جنبشهای اجتماعی بیاعتنا بماند، اغلب اوقات کارش بدانجا میانجامد که به تنهایی مطلق گرفتار میآید و هرگونه پیوندی را میان خود و جامعهی خویش میبُرد و بیتکیهگاه میماند. فرد را بیرون از اجتماع نباید و نمیتوان مطالعه کرد. هنگامیکه هنر از خود پیوند میگسلاند، رسالت عظیم خویش را نیز به عنوان وسیلهای برای نزدیکی و آشتی روحی و معنوی انسانها از دست میدهد. زیرا هنگامیکه آفتاب قهر کند و از آب گریزان باشد، سبزینه به زردی میگرایدو طراوتش به خشکی مبدل میگردد و تقدیرش به بیبار و بری میانجامد(تبریزی، ۱۳۵۶: ۶۹). روشن است که هنرمند باید پیوند خودرا با جامعه، قشرها و طبقات اجتماعی و تودهی مردم نگسلاند و اثرسازندهی خودرا برجامعه به جای بگذارد و درجهت اعتلای روح انسانی بکوشد. هنرمند باید همانجا باشد که زندگی هست، نه دربرج عاج و نه درپناهگاهی استوار(همان: ۱۱۴).
۳-۴ زمینهها و بسترهای شکلگیری جامعه شناسی ادبیات
مفهوم ادبیات، آن گونه که در ذهن ما وجود دارد، به واپسین سالهای قرن هجدهم برمی گردد. در اصل، ادبیات کار تلقی نمیشده، بلکه در جان نویسنده بوده است. ادبیات نشان تعلق نویسنده به قشر باسوادان بوده است. برای کسی که در عصر ولتر زندگی میکرده ادبیات در برابر عامه که همان مردم باشند قرار میگرفته است. در واقع نوعی اشرافیت فرهنگی وجود داشته و اگر چه این پدیده، پدیدهای اجتماعی بوده، رابطهی ادبیات با جامعه به نحوی آگاهانه مطرح نمیشده است.
از ابتدای قرن شانزدهم تحولی پدید آمد که از قرن هجدهم شتاب میگیرد. از یک سو دانشها تخصصی میشوند، کارهای علمی و فنی رفته رفته از ادبیات به معنای واقعی کلمه فاصله میگیرند و دایره ادبیات کوچک میشود و به سوی محدود شدن به یک فعالیت سرگرم کننده به پیش میرود. از این زمان به تبع ادبیات که گرفتار بیهودگی اجتماعی شده است در صدد برمیآید تا پیوندهای زنده و جدیدی با جامعه برقرار کند.
از سوی دیگر همان پیشرفتهای فرهنگی و فنی که بیهودگی ادبیات را تسریع میکردند، در میان جماعات مصرف کننده نیاز به ادبیات را دامن میزدند و وسایل مبادله را افزایش میدادند. کتاب که امتیاز خاص اعیان باسواد بود، در پی اختراع چاپ و رشد صنعت کتاب و کاهش بیسوادی و بعدها پیدایش تکنیکهای دیداری –شنیداری به مشغله فرهنگی گروهی نسبتا گسترده از نخبگان شهرنشین بدل میشود و پس از اندک زمانی وسیلهای برای ارتقای فکری تودههای مردم میگردد.
فرایند تخصصی شدن از یک سو و پخش گسترده آثار ادبی از سوی دیگر، در حدود سال ۱۸۰۰ به نقطه بحرانی خود میرسند. در این هنگام است که ادبیات، آگاهییابی از ابعاد اجتماعی خود را آغاز میکند و مادام دوستال کتابی به نام «ادبیات از منظر پیوندهایش با نهادهای اجتماعی» منتشر میسازد که بیشک نخستین کوششی است در کشور فرانسه که مفاهیم ادبیات و جامعه را در یک بررسی منظم به هم پیوند میدهد(اسکارپیت، ۱۳۷۴: ۱۱).
از آنجا که علم جامعهشناسی به معنای مدرن آن مولود اروپای غربی بوده، بدیهی است که زیرشاخههای مرتبط با آن نیز در زمینه و بستری همسان نشو و نما داشته باشد. اروپای غربی در قرون جدید دچار تحولات تاریخی متعددی شد که به سه حوزهی مهم آن از جهت ارتباط با این بحث اشاره میشود. یکی از آنها گرایشی در حوزهی دین مسیحیت و پیدایش آیین پروتستان بود که از چند قرن قبل به تدریج تأثیر خود را بر روی جامعه میگذاشت. یکی از تعالیم آن حسابرسی روزانهی افراد از خود و یادداشت برداری مداوم از کردارهای روزمره زندگی میتواند درخور تأمل باشد، چراکه برخی از صاحبنظران این آموزهی مذهبی را بیتأثیر در شکلگیری ژانر ادبی یعنی رمان در اروپای مدرن نمیدانند. از طرف دیگر انقلابهای سیاسی، اجتماعی بزرگ در اروپا و به تبع آن تغییر مناسبات سیاسی، اجتماعی موجب شد تا فیلسوفان و متفکران زیادی آرا و ایدههای خود را در سطحی وسیع در جامعه علمی و فضای عمومی منتشر سازند و با رشد نهضتهای علمی فزاینده، این آثار خوانندگان و نقادان بسیاری را به خود جلب کنند. این امر با تحولی دیگر یعنی انقلاب صنعتی همراه شد تا بازار کتاب و کتابخوانی با صنعت چاپ و نشر و افزایش ارتباطات گوناگون موجب اشاعه و ترویج تولیدات فرهنگی و هنری، افزایش شخصیتها و جریانهای فکری، رشد فعالیتهای آکادمیهای علمی و فضاهای غیردانشگاهی شود. بنابراین نقش مخاطبان و خوانندگان این آثار و منتقدینی که به رشد و پویایی این بسترهای آگاهی بخش ضرب آهنگی پرشتاب بخشیده بودند، مهم بوده و این عوامل در نظاممند شدن علوم جدید خصوصاً از قرن نوزده میلادی به بعد در علوم انسانی، فلسفه و ادبیات تأثیر شگرفی بر جای گذاشت. بنابراین تاریخچهی جامعهشناسی ادبیات معطوف به تغییرات مذهبی، انقلابهای سیاسی، اجتماعی و تحولات صنعتی میشود.
«نمیتوان از جامعهشناسی ادبیات صحبت کرد و به بسترها و زمینههای شکلگیری فلسفی آن اشارهای نداشت. ریشههای جامعهشناسی ادبیات را باید در فلسفه به ویژه فلسفه کلاسیک آلمان جست، چرا که بسیاری از اصول و مبانی این رشته با توجه به عقاید فلسفی هگل، کانت ، مارکس و… شکل گرفته است، خصوصا هگل و مارکس که اصلیترین جامعهشناسان ادبیات در قرن بیستم متأثر از آرای آنها هستند. فلسفه کلاسیک آلمان در میان تمام نظریهها، مسأله رمان را با بیشترین ژرفا و صحت مطرح ساخته و دستاورد و شایستگی زوال ناپذیر زیباییشناسی هگل در مورد نظریهی رمان و کشف رابطهی ژرف میان نوع هنری رمان به جامعهی بورژوایی تردیدناپذیر است»(پوینده، ۱۳۸۱: ۴۰۵).
هگل همزمان و در همان سیاق با ویکو به این موضوع پرداخت که چگونه روح یک فرهنگ، خود را در آثار تولیدی همان فرهنگ تجلی میدهد(قصی الحسین، ۱۳۸۸: ۶۳). از نظر ویکو هر فرهنگی دارای شیوه خاص خویشتن است و ادبیات به منزلهی روح جامعه است. بنا براین آثار ادبی نتیجهی ذوق و سلیقهی فردی نیست، بلکه در آن آداب و رسوم گروه و جامعه نمایان است.
نخستین نظریه پردازان مارکسیست در بارهی مسائل ادبی تا حدی زیاد سکوت اختیار کردند. تنها مجلدی که از نوشتههای مارکس وانگلس تحت عنوان «دربارهی ادبیات وهنر» فراهم آمد و تا حدودی یاسآور بود، آموزههای جامعهشناختی جدیدی ارائه کرده وجامعه را به زیرساختار اجتماعی –اقتصادی و روساختار فرهنگی تقسیمبندی کرده بودند. تحلیلگران مارکسیست سنتی با تأسی به این نگاه، آثار ادبی را دارای خصلت ایدئولوژیک دانسته و شکلگیری آن را مستقیماً تحت تأثیر زیرساختار میدانستند. پلخانف در ابتدای قرن بیستم یک نظریه مارکسیستی حقیقی درباره ادبیات ارایه داد که البته در اساس، جامعهشناختی بود. از آن پس توجه به کارایی سیاسی باعث شد که نقد ادبی شوروی (و همراه با آن، نقد ادبی کمونیستی) بر مسائل و نکات اجتماعی مطرح در آثار ادبی تاکید ورزد.
ولادیمیر ژادانف در سال ۱۹۵۶ این گرایش رسمی را با عبارات زیر توصیف کرد:” ادبیات را باید در پیوند جداییناپذیر با زندگی اجتماعی، بر پایه زیربنای عوامل تاریخی و اجتماعیای که بر نویسنده تاثیر گذاشتهاند، در نظر گرفت.” او این دیدگاه را که هر کتاب را واحدی مستقل و منفرد میداند، ذهنی و خودسرانه خواند و آن را رد کرد(اسکارپیت، ۱۳۷۴: ۲۱۳ ).
با طرح ایدههای ماکس وبر مبنی بر اهمیت فرهنگ و نقش تأثیرگذار آثار ادبی در تمدن غربی، نحلههای جدید مارکسیسم به غنای تحلیلی بیشتری دست یافتند.با تلاشهای آگوست کنت و امیل دورکهایم جامعهشناسی در فرانسه به رشتهای دانشگاهی تبدیل شد ولی علوم میانرشتهای مانند جامعهشناسی ادبیات با تأخیری طولانی، در دهههای اخیر به رسمیت شناخته شد. تا قبل از قرن نوزدهم میلادی زمینهها و بسترهای اجتماعی، آمادگی تولید و ارائه گسترده تفکرات اجتماعی در ادبیات را نداشت. از اوایل این قرن آگاهی ازابعاد اجتماعی ادبیات و هنر آغاز میشود و توجه به عوامل و عناصر و نهادهایی خارج از حوزهی ادبیات که موجب تأثیر و تأثر برآن میشود، به تدریج شکل میگیرد.
دراواخرقرن، به تدریج مطالعاتی جدی برای توجه به ابعاد اجتماعی ادبیات انجام میشود. ازاوایل قرن بیستم میلادی حوزه اندیشهی مارکسیستی با تحلیل رابطهی میان آثار ادبی و مسائل اجتماعی جایگاه خاصی مییابد. نظریات مارکسیستی با دامنهای وسیع در بخشهای زیادی از جهان گسترش یافت و همین موجب شد تا متفکران جدید مارکسیست در شرح و بسط افکار و فلسفهی اجتماعی مارکس همراه با به کارگیری نقدهای وارد بر آن نقش مهمی در شکل گیری نظاممند جامعهشناسی ادبیات داشته باشند(اسکارپیت، ۱۳۷۴: ۱۱).
۳-۴-۱ بنیان گذاران جامعهشناسی ادبیات:
اولین کسی که تلاش گسترده و وسیعی را برای بررسی پیوند جامعه و ادبیات کرد، هیپولت تن ( Hepolit Taine1893-1828) است؛ وی را بنیانگذار علم جامعهشناسی ادبیّات دانستهاند. «تن، دو مفهوم روح زمان و روح قومی را از محافل دوستان آلمانی خود گرفته و در یک نظریّهی سه وجهی نژاد، محیط و زمان ارائه میدهد. آثار ادبی از نظر او بسیار شبیه سنگوارهاند. همانگونه که قالب یک سنگواره نشان آن موجود را بر خود دارد، اثر ادبی نیز نشان نویسنده را به همراه دارد. همانطور که جانورشناسی قالب سنگواره را میشکافد تا به خود جانور برسد، تحلیلگر ادبیات هم اثر ادبی را در پیوند با عوامل سازندهی آن لحاظ میکند، چرا که ادبیات چیزی فراتر از بازی خیال یا دمدمههای مزاج و تلوّن ذهنی اسیرهیجان است؛ ازدیدگاه تِن ادبیّات بازتاب آداب و رسوم و رفتار و خلقیّات عصر نویسنده است و آثار ادبی نتیجهی تعامل سه دسته از عوامل زیستی، فرهنگی و تاریخی است، که عوامل زیستی در نژاد، فرهنگی در محیط و تاریخی در زمان بروز میکند(افشاری، ۱۳۸۹: ۹۹).
هیپولیت تن درک روشنی از “مفهوم علوم انسانی” نداشت. نیم قرن بعد ژرژ لانسن به همین سبب به او ایراد میگیرد و مینویسد:"تحلیل نبوغ شاعرانه هیچ وجه اشتراکی جز در نام با تحلیل قند و شکر ندارد.” الگوی سه بخشی تن (نژاد، محیط و زمان) سترونتر از آن است که تمام جنبههای واقعیت بینهایت پیچیدهی کار ادبی را دربرگیرد. به ویژه روشهایی که تن پیشنهاد میکند با ویژگی پدیده ادبی مطابقت ندارد؛ به این معنا که سوای اسلوبهایی که به نحوی نسنجیده از علوم طبیعی به عاریت گرفته شدهاند، او برای بررسی ادبیات جز ابزارهای سنتی تاریخ و نقد ادبی (شرح حال و تفسیرمتون) در اختیار دارد.
با این همه اساس آموزههای تن استوار باقی میماند و پس از او مورخان ادبیات با منتقدان ادبی دیگر نمیتوانند به خود اجازه دهند که عوامل تعیین کننده اوضاع بیرونی و به ویژه عوامل اجتماعی را که بر فعلیت ادبی سنگینی میکنند، نادیده بگیرند؛ گو این که گاهی در این زمینه دچار غفلت میشوند.
در قرن نوزدهم، منتقدانی چند از جمله مادام دواستال و فیلسوفانی چون هگل و مارکس مباحثی را مطرح کردند. مادام دواستال برآن بود که «تاثیر دین، آداب و رسوم و قوانین را بر ادبیات و متقابلا تاثیر ادبیات را بر آنها بررسی کند»(اسکارپیت، ۱۳۷۴: ۱۲). در اوایل قرن بیستم در کنار کارهای دورکیم، لانسون در بارهی تاریخ ادبیات و جامعهشناسی میاندیشد. دیری نمیگذرد که در زمینهی مباحثهای که مارکسیستها بر آن احاطه دارند، کتابهای بسیاری نوشته میشود و جامعهشناسی ادبیات به چندین شاخه تقسیم میشود که نام جرج لوکاچ بر تمامی آنها غالب است. اصلیترین بنیانگذاران این رشته سه شخصیت مهم بودند: این علم بین رشتهای با اندیشهها و آثار فیلسوف مجارستانی به نام جورج لوکاچ (۱۸۸۵_ ۱۹۷۱) به نقطه عطف خود رسید. او بر تمام عرصهی جامعهشناسی ادبیات در قرن ۲۰ مسلط است. انقلاب راستین او توانست جامعهشناسی ادبیات را به علمی اثباتی تبدیل کند. مهمترین شایستگی وی برقراری پیوند میان جامعهشناسی ادبیات با زیباییشناسی کلاسیک و دیالکتیک فلاسفه آلمان است و از این رو مکتب وی عنوان زیباییشناسی دیالکتیکی نام دارد. لوسین گلدمن(۱۹۱۳_۱۹۷۰) را میتوان متفکری در مسیر اندیشههای هگل، مارکس و لوکاچ دانست. آثار او بیشتر در مسیر تکامل اندیشه سوسیالیستی قرار دارند. حوزههای کاری گلدمن به نوعی به دو شاخه اصلی فلسفه و جامعهشناسی ادبیات تقسیم میشوند. کانون تمرکز وی بررسی شرایط و فرآیندهای اجتماعی وابسته به خلق ادبیات میباشد.
در اروپای دههی شصت، با کارهای لوسین گلدمن بر روی رمانهای آندره مالرو جامعهشناسی ادبیات وارد حوزههای آکادمیک میشود.گلدمن رمان را حماسهای ذهنی میداند که در آن نویسنده خواستار ترسیم جهان به شیوه خاص خود است. حماسه در واقع بر آن است که هماهنگی تام جهان را بیان کند و دنیایی را عرضه میدارد که در آن همه پاسخها، حتی پیش از طرح پرسشها، داده شدهاند، جهانی که در آن، معنا، در دل همه جلوههای زندگی نهفته است و فقط باید آشکارا بیان شود.
گلدمن و گروه پژوهشی او، برای اولین بار در کاری سیستماتیک با استفاده از جامعهشناسی بر پایه ساختگرایی تکوینی، قالبها و درونمایهها را بررسی کردند. حاصل کار این پژوهش در مجموعهای به نام «دفاع از جامعهشناسی رمان» منتشر شد. بی شک نظریه ساختگرایی تکوینی در تاریخ ادبیات، به عنوان یکی از مهمترین نظریات در حوزه جامعهشناسی ادبیات امروزه از اهمیت بالایی برخوردار است که لوسین گلدمن در پرورش و رشد آن تاثیر زیادی داشت.خاستگاه ساختگرایی تکوینی این فرضیه است که هر رفتار انسانی، کوششی است برای دادن پاسخی معنادار به وضعیتی خاص، و از همین رهگذر، گرایش به آن دارد تا تعادلی میان فاعل عمل و موضوعی که عمل به آن مربوط میشود، یعنی جهان پیرامون آدمی، برقرار کند. تعادلی که خصلتی گذرا و ناپایدار دارد، زیرا هرگونه تعادل میان ساختارهای ذهنی فاعل عمل و جهان بیرونی به وضعیتی میانجامد که در درون آن، رفتار انسان جهان را دگرگون میکند و این دگرگونی نیز تعادل قدیمی را بر هم میزند و گرایش به برقراری تعادل جدیدی را که به نوبهی خود بعدها پشت سر گذاشته خواهد شد، ایجاد میکند(جلال،۱۳۸۸.).
میخائیل باختین(۱۸۹۵_ ۱۹۷۵) آثار گستردهای دارد که نمیتوان آنها را به جامعهشناسی صرف تقلیل داد. دیدگاه وی مکمل لوکاچ است و ترکیب آنها پیشرفتی مهم در تکامل جامعهشناسی رمان است. در نگرش باختین به جامعهشناسی ادبیات، بخش ساختار چند آوایی رمان بسیار مهم میباشد. تفسیر باختین از رمانهای داستایفسکی این است که چند آوایی این رمانها، سرچشمهی کارناوالی دارند و این برای جامعهشناسی ادبیات بسیار مهم است. کارناوال در نظر وی نوعی خردهفرهنگ انتقادی است که آیینها و آداب آن، اخلاق و هنجارهای رایج را به پرسش میگیرند.
۳-۴-۲ جامعهشناسی ادبیات در ایران:
در سرزمین ادبپرور ایران، قبل از آن که نسیم بهشتی این رشتهی حیات بخش و روشنگر وزیدن بگیرد و ما را از خواب سنگین بی خبری بیدار کند، هوشمندانی وجود داشتهاند که وزش آن را حس کردهاند و زمینهی کار را کاویده اند و با همت شخصی برای نمایاندن اجتماعیات در وادی ادبیات به راه افتادهاند. تاریخ را در قصهها، رنج را در شعرها، زندگی رادر متلها و مثلها، سیاست و کیاست را در لابه لای خطوط ادیبانهی خود گفتهاند. عشق و کینه، خوشی و ناخوشی، حمله و دفاع، شکست و پیروزی، قهر و آشتی مردم ما را به رشتهی تحریر کشیدهاند و از ادبیات آینهی تمام قدی از زندگی ما، تاریخ و فرهنگ و جامعه و خانواده و شخصیت و خلاصه اجتماعیات ما به دست داده اند(اسکارپیت، ۱۳۷۴: ۳).
“اجتماعیات در ادبیات ایران” به طور عمده به تلاش جامعهشناسان و نیز ادبیان علاقمند به مسائل اجتماعی، در بارهی فهم عناصر اجتماعی در ادبیات ایران، و به ویژه شعر و متنهای ادبی مربوط میشود. این درس از سال ۱۳۴۸در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و نخست توسط دکتر غلامخسین صدیقی تدریس میشده است(جوادی یگانه، مقاله: تحشیهای بر جامعهشناسی ادبیات).
استاد فقید دکتر صدیقی در واقع بنیانگذار جامعهشناسی در دانشگاه تهران بودند و نخستین کتاب منظم جامعهشناسی دربارهی ادبیات با عنوان «اجتماعیات در ادبیات فارسی» توسط ایشان نوشته شد(سلیم، ۱۳۷۷: ۱۱). سپس مباحث جامعهشناسی هنر و ادبیات توسط امیرحسین آریانپوردر سال ۱۳۴۱ دردانشگاه تهران مطرح شده، وحاصل این سخنرانیها در اثری تحت عنوان جامعهشناسی هنر منتشر شد و بعدازآن، جمشید مصباحیپور، باکتاب واقعیت اجتماعی و جهان داستان به رشد این رشتهی پژوهشی کمک کرد. ایشان با تسلطی که بر مباحث نظری و تئوریک جامعهشناسی ادبیات دارند، نمونهی اعلای این شیوهی پژوهشی را دربارهی رمان فارسی ارائه میدهند»( پناه علی، ۱۳۹۲: ۲۰، افشاری، ۱۳۸۹: ۱۶).
اجتماعیات در ادبیات را میتوان در دوگستردهی بنیادی بررسی کرد:
بازنمود اجتماع و مسائل اجتماعی در آثار ادبی
تاثیر آثار ادبی بر وقایع و تحولات اجتماعی که به ویژه از دوران مشروطه به بعد اهمیت بیشتری پیدا کرده است.
ادبیات سیاسی دورهی مشروطه، از نمونههای خوبی است که ورود ادبیات به عرصهی اجتماع و تاثیرگذاری بر وقایع اجتماعی را نشان میدهد.
یکی از بهترین منابع اجتماعیات در ادبیات فارسی، نوشتهی دکتر روحالامینی(۱۳۷۵. تهران: آگه) است که با استفاده از درسهای دکتر غلامحسین صدیقی با نام “اجتماعیات در ادب فارسی” نوشته شده است.