وز ایشان بود نام مردی به جای
همان ج۱ ص۷
در این قسمت به طور مشخص تر به اهم کارکردها و وظایف طبقه پهلوانان اشاره می کنیم و با تکیه بر ابیات شاهنامه سعی می کنیم این کار کردها را دقیقاً با نمونه آوردن از اشعار شاهنامه نشان دهیم.
۵-۳. کار کرد و نقش پهلوانان در ساختار حکومت
پهلوانان در ساحت حکومت و جنبه های سیاسی نقش حساس و تعیین کننده ای داشته اند، کارکردهایی مثل ” تاج بخشی “به معنی کسانی که در ابتدا خود علی رغم، قدرت مردمی و محبوبیت اجتماعی و گاه اصرار مردم هرگز به شهریار شدن و سلطنت کردن نمی اندیشده اند و اگر پهلوانی چنین کاری می کرد، او را جدا افتاده از رسم و آئین می خواندند. البته تعداد این پهلوانان درشاهنامه کمتر از انگشتان یک دست است. دوم به این معنی که تاج شاهی وقتی در سر شهریاری قرار می گرفت که پیش از آن پهلوانان او را تایید کرده باشند. مدافع تاج و تخت، مشورت و توصیه و نصیحت شاهان و … از نقش و کار کرد پهلوانان در ساختار حکومت حکایت می کند.
اما قبل از پرداختن به جزئیات، ابتدا به طور کلی در باره نقش پهلوانان در ارتباط با حکومت و ساخت سیاسی جامعه سخن بگوییم و آنگاه با شاهد آوردن از ابیات شاهنامه به چند کار کرد طبقه پهلوانان در این باره اشاره کنیم:
از زمان سقوط ضحاک ( یعنی شروع دوران جدید در جهان) بین نیروی مردم و پادشاه در جامعه نوعی تعادل دیده می شود. تعادلی که موجبات هماهنگی اجتماعی آن روزگار را فراهم کرده است. در آن زمان نماینده جبهه مردم کاوه آهنگر بود و نماینده جبهه شاهی ” فریدون “. این دو دست به دست هم دادند تا سلطه ضحاک را که در واقع سلطه اهریمن بود از جهان براندازند.
اتحاد آهنگر و پادشاهزاده: آهنگر نماینده ی توده ها و پادشاه نماینده ی اشراف که اقلیت هر جامعه ای را تشکیل می دهند. این اتحاد ضمن آن که موجب در هم کوفتن ظلم ضحاک و برچیده شدن سلطه اهریمنی اوست، سبب می شود که در ایران مدتها از مسائل داخلی و تنش ها و برخوردهای اجتماعی خبری نباشد.
از زمان پادشاهی منوچهر، نمایندگی طبقه ی پهلوانی به خانواده سام می رسد. این خانواده سیستانی است . و از اینجا به بعد است که زابل همیشه بعد از پایتخت به عنوان مرکز ثقل فرمانروایی کشور به حساب می آید. اهمیت زابل وقتی بیشتر می شود که پهلوانی به نام رستم تجسم عینی طبقه پهلوانی در ایران می شود.
۵-۴. وظایف پهلوانان
خاندان پهلوانی چه وظایفی بر عهده دارد؟ آن قسمت از امور مملکتداری و سیاستگذاری که محول کردن آنها به خاندان پهلوانی باعث نوعی تعادل با وظایفی که برعهده طبقه پادشاهی قرار گرفته ، کدام است؟
خاندان پهلوانی وظیفه دارد در درجه اول نگذارد فردی نالایق بر مسند شهریاری ایران تکیه زند. اما معیار لیاقت چیست و شهریاران را با کدام معیار اندازه می گیرند…؟ معیار و ملاک روشن است آئین و راه واژه هایی است که در جای جای شاهنامه مشاهده می شود. آئینی که اهورایی است و راهی که به اهورا ختم می شود. شهریار باید بر این آئین تکیه کند و دراین راه گام زند. همان صراط مستقیمی که رو به تکامل و نهایتا رستگاری و سعادت انسان دارد. شهریار باید مملکت را بر این راه رهبری کند و فرد و جامعه را به سعادت دنیوی و اخروی برساند. بر مبنای این وظیفه، شهریاران، پهلوان نیز وظیفه دارند که مراقب باشند و نگذارند شهریاران لایق در کوران کار و در هیاهوی سیاست و شلوغی امور و تنگناهای معمول از آئین و راه منحرف کردند. و باز بر مبنای این وظیفه است که زال و رستم مدتها نقشی بسیار موثر در صحنه های سیاسی ایران ایفا می کنند. همانطور که درصحنه های جنگ و پیکار نیز حرف اول را می زنند. پس پهلوان در این دید گاه کسی نیست که زور و بازوی قوی داشته باشد و وجودش فقط در روز جنگ و زور آزمایی به کار آید و در غیر این روز به خورد و خوراک و خواب و راحتی مشغول باشد و تن بپروراند و بازو کلفت کند تا جنگی پیش آید و پای حریفی متجاوز به میدان بیاید. پهلوان وجدان بیدار جامعه است. چشمان جستجو گر و موشکاف اجتماع است. آمر به معروف و ناهی از منکر است. او در این صحنه هم باید قهرمان باشد تا پهلوان لقب بگیرد. چنین است که پهلوانان آنقدر در چارچوب وظایف خود قدرت دارند که مثلا سلطنت را از خانواده نوذر می گیرند و کیقباد را به پادشاهی می رسانند. کاووس را که گمراه شده و سبکسری می کند هدایت کرده و از سقوط باز می دارند، سیاوش را به ولیعهدی نشانده و کین او را باز می ستانند و پسر او کیخسرو را بر تخت پادشاهی می نشانند، پهلوان مردی است که بر معیار حق و درستی گام بردارد. خود پیشگام راه و آئین است، پیش می رود و شهریاران و لاجرم مردم را هم به دنبال خود می کشاند و چنین است که رستم در تمام دوران پهلوانی خودش به عنوان نماینده انبوه خلق و پهلوان ایران حاضر و ناظر بر همه امور مملکت است. وی پس از شهریار مرد دوم این سرزمین است. کسی حتی شهریار هم بالاتر از او حرف نمی زند. او صاحب قدرتی مشروع است قدرتی که جز صلاح و رستگاری کشور و مردم را نمی خواهد. از القاب او تاج بخش است و بارها پادشاهان ایران را از زوال نجات داده است. او از قدرت خودش هیچگاه به نا حق و به نادرست استفاده نمی کند. چون آن وقت از صف مردم جدا می شود و پیش از این هم گفتیم که او این قدرت را از مردم دارد. پهلوان هیچوقت از قدرت و محبوبیتی که در نزد مردم دارد و به او اجازه وتوان امر ونهی کردن به پادشاهان را داده است به فکر چنگ انداختن به حکومت و پادشاهان را به نفع خود سرنگون کردن و پادشاه شدن نمی افتد. این مرزی است که به خوبی از جانب پهلوانان و سردمدار همه آنها یعنی رستم رعایت می شود و اینان سخت خود را به آن پایبند می دانند. رستم به این دلیل رستم است که پهلوان است. او اگر نخواهد پهلوان باشد هیچ چیز نیست و نقشی بزرگ و تعیین کننده نمی تواند در جامعه ایفا کند. زور بازوی او توان در افتادن با قدرت سیاسی و نظامی و … شهریاران را ندارد. وانگهی در آن روز گار هم مثل همه روزگاران فقط رستم دارای زور و بازو نبوده است آنچه که به رستم چنین قدرتی بخشید نیروی پهلوانی است که با حفظ ملاکها و معیارها بدست آمده پهلوان باید همیشه محبوب قلبها باشد نه مجذوب تختها. در مباحث گذشته به کارکرد پهلوانان در ساختار حکومت پرداختیم، در این قسمت این بحث را که نیمه تمام مانده بود، تمام کرده و بعد به سایر کارکردهای پهلوانی نظیر جنگیدن و مقابله با دشمنان وطن، نشر و ترویج دین، دادرسی و حلال مشکلات، نگهبان فرهنگ و حافظ ارزشها و… خواهیم پرداخت و فصل سوم را که کارکرد منش پهلوانان در شاهنامه است را به پایان می رسانیم.
پهلوان هیچوقت از قدرت و محبوبیتی که در نزد مردم دارد و به او اجازه و توان امر و نهی کردن به پادشاهان را داده است به فکر چنگ انداختن به حکومت و پادشاهان را به نفع خود سرنگون کردن و پادشاه شدن نمی افتد. این مرزی است که به خوبی از جانب پهلوانان و سردمدار همه آنها یعنی رستم رعایت می شود و اینان سخت خود را به آن پایبند می دانند. رستم اگر رستم است به خاطر انست که پهلوان است. او اگر نخواهد پهلوان باشد هیچ چیز نیست و نقشی بزرگ و تعیین کننده نمی تواند در جامعه ایفا کند. زور بازوی او توان درافتادن با قدرت سیاسی و نظامی و… شهریاران را ندارد. وانگهی در آن روزگار هم مثل همه روزگاران فقط رستم دارای زور و بازو نبوده است. آنچه که به رستم چنین قدرتی بخشید نیروی پهلوانی است که با حفظ ملاکها و معیارها بدست آمده. پهلوان باید همیشه محبوب قلبها باشد نه مجذوب تختها.
مثال:
وقتی ایرانیان از نوذر شاه روی برمی گردانند به سام پهلوان روزگار خود تکلیف می کنند که پادشاهی را قبول کند. سام نمی پذیرد و عذر سام” نداشتن نژاد شاهی” است. پهلوان پاسدار حرمتها و حریم هاست. نگاهبان مرزهاست و نه فقط مرزهای سیاسی و جغرافیایی که مرزهای اجتماعی و حد و حدودهای قانونی… رستم نیز بعد از بی لیاقتی ها و لغزشهایی که کاووس شاه از خود بروز می دهد به او یادآور می شود که بزرگان ایران همه متفق القول بر پادشاهی او(رستم) هستند اما او نمی پذیرد برای اینکه وظیفه دارد رسم و آئین راه را نگاهبان باشد. او پهلوان است و لاجرم وظیفه شناس. البته قابل ذکر است که پادشاهان نیز در مقابل حریم پهلوان را حفظ می کردند و بی مشورت ایشان دست به کاری مهم نمی زدند… با این وصف یکبار دیگر تکرار می کنیم که پهلوان تنها مرد جنگ نبود، فقط به یال و کوپال و تن و جسم خود نمی بالید که برای حفظ حرمتها و حریمها و گام زدن در راه و آیین به ابزاری فراتر و مهمتر از سینه ستبر و بازوی کلفت نیاز دارد. پهلوان رایزن و مشاور پادشاه بود و در راه مشورت و رایزنی بیش از آنکه زور کارگر باشد عقل و خرد لازم دارد. پهلوان هیچگاه به فکر سوء استفاده از قدرت خویش و شکستن حریمها نمی افتاد حتی اگر مردم وی را بدین کار ترغیب می کردند و این گام زدن و اصرار ورزیدن بر راه حق و نگاهداشتن اندازه ها و حفظ حدود نیازمند ایمان قوی به راه و آئین بود و هست.تا زمان کیخسرو مرز میان پهلوانی و پادشاهی مشخص می ماند و رعایت می شود.زمان کیخسرو مرز میان پهلوانی و پادشاهی حفظ می شود. هیچ یک به قلمرو دیگری تجاوز نمی کند. هر کس وظیه خود را انجام می دهد. و تعادل در جامعه برقرار می شود و در طی این دوران با هیچ تنش و یا جنبش اجتماعی و انقلابات داخلی در ایران مواجه نمی شویم و به همین خاطر هم هست که در همین دوران ایران در اوج قدرت و ثبات خود قرار دارد و جناح خارجی هم در مقابله با تهدید و هجوم بیگانگان متجاوزان یک همیشه پیروز است. اما از زمان لهراسب(که پس از ناپدیدشدن کیخسرو به حکومت می رسد) و شروع حکومت لهراسبیان این تعادل و تفاهم خدشه دار می شود. ارکان و آئین کشور با دگرگونی هایی بی سابقه مواجه می شود. دگرگونی هایی که خواسته و ناخواسته ثبات و ساخت اجتماعی و سیاسی حاکم را تهدید می کند و به سمت جا انداختن ساختی جدید و نظمی نوین پیش می رود. نشانه های نخستین این دگرگونی ها در شخص گشتاسب بروز می کند. گشتاسب که شاهزاده است به پهلوانی و حادثه جویی هم گرایش دارد. او در این زمان( شاهزادگی) به رم سفر می کند و اژدها و گرگ می کشد، با قهرمانی به نام الیاس خزری پیکار می کند و… کارهایی می کند که بیشتر در حیطه وظایف و نقش پهلوانان می گنجد تا شهریاران. گرایش شاهزادگان به پهلوانی در وجود اسفندیار رو به تزاید و تکامل می گذارد. اسفندیار شاهزاده ای است موبد منش. در عهد گشتاسب است که زرتشت پیامبری خود را اعلام می کند و وظیفه رواج و گسترش دین زرتشت بر عهده خاندان گشتاسب می افتاد. اسفندیار شاهزاده ای پایبند به این دین است. قصد دارد دین زرتشت دین بهی را در همه جا بگستراند. پس از نیروی دینی هم برخوردار است. علاوه بر آن او شاهزاده ای پهلوان صفت است. یعنی از نیروی پهلوانی هم بی بهره نیست بدین ترتیب اسفندیار فردی است که به تنهایی سه نیروی دین و دولت و پهلوانی را در خود جمع کرده است و در تمام دوران حکومت گشتاسب همانطور که پیش از این هم اشاره شد وظیفه پهلوان از جانب شاهزاده اسفندیار ایفا می شود و رستم و خانواده اش از صحنه برکنار می مانند. در واقع در این دوران همه مناصب قدرت در خانواده شهریاران متمرکز می شود و پهلوانان و برکنار می مانند. و همین امر کدورتهایی را که بین رستم و لهراسبیان و به ویژه بین رستم و گشتاسب وجود دارد تشدید می کند. در داستان رستم و اسفندیار، اسفندیار پس از ملاقاتهای اولین و خوش و بش های معمول با یک صحنه مفاخره مواجه می شویم. صحنه ای که بر کناره هیرمند روی می دهد و عمق اختلاف بین این دو خاندان را در آن زمانه می نمایاند در این مفاخره است که تضادهای بین دو تیره پهلوانی و شهریاری به روشنی مشاهده می شود. مفاخره ای که در واقع جنگ لفظی میان گوهر و هنر است. گوهری که ناشی از نژاد است و در مشت اسفندیار است و هنر که قابلیت ذاتی است و برگ برنده رستم است هر چند اسفندیار مدعی است که این هر دو را با هم دارد و در راه اثبات آن هم گامهای محکم برداشته است.
پیش از این در مورد امتناع سام و رستم و به طور کلی پهلوانان از قبول پادشاهی سخن گفتیم و دلایل آن را هم در حد توان برشمردیم در اینجا نیز این توضیح لازم است که اصل نژاد در خانواده های شهریار اصلی مقبول همگان در سخن سام هم دیدیم بود. این اصل برای آنکه تکیه گاه محکم داشته باشد و بار منفی به خود نگیرد، در شاهنامه به دین مرتبط شده است. خال سیاه بر بازوی شهریاران و آراسته و مجهز بودن به فره ایزدی دو نشانه مرئی و نامرئی بود که فقط به خاندان کیانی اختصاص داشت. اصل خاندان و خانواده در شاهنامه و در تاریخ ایران قبل از اسلام همیشه یک رکن بوده و مورد توجه واقع می شده است و با وسواسی ملموس آن را رعایت می کردند.
بدین ترتیب با مشخص شدن جایگاه و نقش پهلوانان در ساختار حکومتی مملکت و کارکردهایی که در این باره برعهده داشته اند، می توان گفت در واقع مراد ما از پیش کشیدن این مبحث حاصل می شود و به خوبی اهمیت طبقه پهلوانان در جامعه آن روزگار مشخص می شود و دیگر نیازی برای ذکر کارکردهای دیگر پهلوانان نیست، با این حال برای تکمیل تر شدن این مبحث و نیز نمایاندن اهمیت اجتماعی و پایگاه والای طبقه پهلوانان به چند کارکرد دیگر این طبقه اشاره می شود و اما قبل از آن در ادامه بحث قبلی با تکیه بر شاهنامه، نقش پهلوانان را در ساخت سیاسی و بافت حکومتی در اشعار و سخن شخصیت های شاهنامه به وضوح می بینیم:
۵-۴-۱. تاج بخشی
یکی از نقش های مهم پهلوانان در ساخت سیاسی جامعه تاج بخشی بوده است. این واژه قبل از آنکه یک صفت تلقی شود درباره ی یکی از کارکردهای مهم طبقه پهلوانان حکایت می کند: همانطور که قبلاً توضیح داده شد: تاج شاهی وقتی مقبولیت پیدا می کند که پیش از آن به وسیله پهلوانان تائید شده باشد. همچنین در بعضی موارد مثل داستان طهماسب با سایر پهلوانان یکی از آنها(قارن) را به همراه یک موبد به دنبال طهماسب می فرستد تا تخت شاهی خالی نماند.
زخواب اندرآمد گوتاج بخش
و زآنجا برفت او به نزدیک رخش
همان ج ۱ ص ۶۴
و باز بعد از مرگ گرشاسب و خالی شدن تخت شاهی، پهلوانان _سرآمد همه آنها زال_ می نشینند و تصمیم می گیرند که یکی از خاندان کیانی را برگزینند و او قباد است که در البرز کوه اقامت دارد. رستم مأمور آوردن او می شود:
بهشتم بیاراسته تخت عاج
بیاویختند از برعاج تاج
همان ج ۱ ص ۵۸
در مورد تاج بخش بودن پهلوانان مثال خیلی بیشتر از این است که برای جلوگیری از اطاله کلام از نقل آنها صرف نظر می کنیم.
۵-۴-۲. مدافع تاج و تخت
پهلوانان موظفند تا زمانی که شهریاران ازراه ایزدی برنگشته و رسم اهریمنی پیشه نکرده اند مدافع تاج و تخت باشند، تاج و تختی که در واقع در راه رضای خدا و بسط عدالت و حق در جامعه موجودیت یافته است:
نیاکان من پهلوان بدند
پناه بزرگان و شاهان بدند