۵- تیله: هول دادن
۶- آخش: نفس راحتی کشیدن
۷- بِکنه: نیشش بزنه
۸- دول: مشک آب
۹- وَشِت: برای تو
۱۰- بِهش: به او
۱۱- قینوس مینوس: اصطلاحاً به حرف مفت می گویند.
۱۲- وِل: رها، آزاد
۱۳- وَرنخیزی: بلند نشوی
۱۴- هَمطو: همینطور
۱۵- دوشت :داشت
۱۶- کار بلده: مهارت داره
۱۷- دِم گوشش: اصطلاحاً در گوشی حرف زدن
۱۸- یهو: یک دفعه
۱۹- گریخت: فرار کرد
پسر وزیر و مرد دزد
روزی وزیری به پسرش می گه دیگه وقتش رسیده اَ شهر بری بیرون تا سرت ورسنگ بخوره و از مهارتا و تجربا زندگی یه چیزی بِلَد بشی. به خاطر همین کارا پسرِ جوون خودش رو می کنه و بهش یه اسب و صد درهم پول می ده و میگه اَزین شهر به مکان دیگه برو و برا خودت تجربه و کسب و کاری پیدا کن.
پسر جوون صد درهم پدر رو می گیره و سوار بر اسب اَشهر بیرون می ره. او ایقَد می ره و می ره تا به دروازه شهر بعدی می رسه. خیلی گُشنه و تُشنه بود، وقتی وارد شهر می شه چشمش وَر یه مشت آدم می اُفته که یه جا جمع شدن، نزدیکتر می ره تا ببینه چه خبره. چند تا اَ محافظا شاه رو می بینه و همطو یه جلاد رو که داره یه نفر رو که بر رو زمین اُفتاده می زنه، جلوتر که میره می بینه اونی که کتکم می خوره یه مِیتّه، خیلی غصه می خوره و می گه ایی مِیتو وَر چی میزنن. مردم که خیلی شلوق کِرده بودن می گن او بدهکار بوده و حالو هم جلادِ شهر داره اونو میزنه تا مردم دلشون بسوزه، پول بریزن وَر رو مرده تا پولا وَرو هم بیا و بدهی این میِت صاف بشه. پسر وزیر که خیلی ناراحت می شه می گه مگه بدهیش چقد میشه، مردم میگن صد درهم، پسر وزیر فوری صد درهم رو اَ کیسِش بیرون میاره و به محافظا شاه می ده و می گه ولش کُنَن. محافظا صد درهمو می گیرن و میرن. مردم هم پَخش پِلا می شن، مُرده هم آزاد.
پسر وزیر که خیلی گرسنه بود با اسبش اَ اوجا دور میشه به بیابونی می رسه، شکاری می کنه و پناهگاهی وَر خودش درست می کنه تا اینکه پَسین می شه و هوا گرگ و میش پسر جوون آتشی درست میکنه و گوشت شکار رو به چوب می زنه تا بپزه. هوا نِم نِمو دوشت تاریک می شد که یه دفه صدا بلندی به گوشش می رسه: تو ایی پناهگاه هشکی هس. پسر وزیر ترس وِرش می داره و میگه: بنده حقیری هستم بفرما. یهو مردی میاد تو. پسر وزیر میگه: کی هستی؟ اون مردم میگه مَ دزدم، ببینم چی داری. پسر وزیر می گه اَمال دنیا همی اسبو که لَرد دیدی دارم و دیگه هِچی ندارم، اما بیا از این گوشت شکار با هم بخوریم. بالاخره دوتایی نونشون رو خوردن و گرفتن خفتیدَن. صبح زود کله سحر دزده اَخواب وَرخِستاد و پسر وزیر رو بیدار کرد و گفت: باید با هم بریم دزدی، پسر وزیر خیلی جا می خوره و می گه مَ اصلاً ایی کاره نیستم و اگه همرات بیام بیشتر تو رو لو می دم تور خدا دَس اَسرم وربدار. دزده سرش جیغ می کشه و میگه تو باید همپا من بیایی، و به زور یقه جوون رو میگیره و میگه اگه نیایی تو رو اَوسط دو شقه می کنم. پسر وزیر اَترس وَ رو اسب می شینه و هر دوتاشون با هم حرکت می کنن. به جایی می رسن و میبینن که یه مشتی آدم ور دور بِر هم جِمَن. یهو دزده با صدا بلند به اونا می گه شماها کی ین؟ اونا میگن ما چِل تا دزدیم، مرد دزد می گه پس با ما دو تا می شِن چِل دوتا دزد، حالا نقشه تون چیه؟ می گن: ما می خواهیم بریم خزونه شاه رو بزنیم. پسر وزیر جا می خوره و می گه شماها که نمی تونن ایی کارو بِکُنن. اول از اون، اونجا چقَد نگهبان و سربازه دوم از اون، وَر بغلِ خزونه چقدر شیر زندگی میکنه، ایی کار نشدنیه، مَکنین ایی کارو، وِلش کنن. دزدا می گن چی می گی تو، ما خودمون را می بریم چه کار کنیم، پیش به سوی قصر شاه تا موقعی که هوا تاریک بشه بعد نقشمون رو می کشیم.
دزدا وَر را افتادن تا به قصر شاه رسیدن، هوا هم تاریک شده بود. وقتی نزدیک قله شدن گفتن حالا نقشه مون چیه، یهو مردِ دزد گفت: مَ اول می رم اونور دیوار قله تا ببینم خط خبری نیس اگه خبری نبود یه علامتی می دَم تا شماها یکی یکی بیاین ایی وَر. بعد مثل فرفِرو اَ قلعه بالا رفت و پرید اون وَر. یه خو که گذشت علامتی داد، دزدا هم فهمیدن که خبری نیس، پس یکی یکی اَ قله بالا رفتن تا نوبت پسر وزیر شد. وقتی پسر وزیر رفت بالا قله یه دفه دید هر چل تا دزد سرشون بریده شده و شیرا هم افتاده به جونشون. خیلی ترس ورش دوشت تا چشمش به مرد دزد افتاد جیغ کشید گفت چِتو شده ایجو چه خبره. چرا هَمچی شده. مرد دزد بِهش می گه: تو کارت به ایی کارا نباشه اَ حالو هر چی مَ گفتم تو باید حرف به گوش کنی و بگی چشم. پسر وزیر هم اَ ترسِ اینکه نمیره میگه چشم.
دوتاشون اَ قله میان بیرون و اَ شهر خارج می شن و شب رو تو همون بیابون می خوابن. دِما صبی دزده پسر وزیر رو اَ خواب بیدار می کنه و میگه: اَ حالو هر چی مَ میگم تو باید انجام بدی. بعد می گیره یه دس لباس خوشگل و قشنگ وَر تن پسر وزیر می کنه و می گه: اَ حالو شما ارباب و مَ نوکر شما می شم، هر کی اَزِت سوال کرد یه نگایی وَر مَ بکن بقیّش مَ خودم را می برم چه کار کنم از این پس هم هر چی گیرمون اومد نصف تا نصف.
پسر وزیر هم اَ ترسش قبول میکنه و هر کاری که او می گفت می کنه و با مرد دزد به طرف شهر حرکت می کنن وقتی می رسن می بینن یه هَم همه ای وَر تو مَردمه و مَردم دارن با خودشون حرف می زنن وقتی خوب دقیق می شن می بینن درباره دیشبه و میگن: ها چلتو دزد شب پیش وارد شهر شدن و می خواستن قصر و خزونه شاه رو غارت کنن. معلومم نیس کی اونا رو کُشته و پیش شیرا اِنداخته حالو هم پادشاه در به در وَر دنبال اونا می گرده. یه دفه سربازا که ایی دو مردِ غریبه رو می بینن به اونا شک می کنن اَشون می پرسن شماها کی هستِن ایجو چکار می کُنن. پسر وزیر به عقب سرش اشاره می کنه و مردِ دزد هم جواب می ده که: بله ایی پسر دلیر و شجاع دیشب چل دزد رو کشته و اونا رو انداخته جلو شیرا.
همه مات و حیرون شدن تا ایکه خبر به گوش شاه می رسه، شاه هم می گه اونا رو بیارن وَر پیش مَ، وقتی اونا میاین پیش شاه قصه دزدا رو بودش وَر پادشاه تعریف می کنن مرد دزد هم از دلیری و شجاعت پسر وزیر خیلی تعریف می کنه. بالاخره بعد از چَن روز پذیرایی و جشن و پای کوبی، پادشاه از پسر جوون خوشش میاد و بهش پیشنهاد ازدواج با دخترش رو می ده. بعد از مراسم عقد و عروسی پادشاه طبق طبق جواهر و طلا همراه دخترش می کنه و چند تا سوار و سرباز رو همراشون می فرسته تا دِم دروازه شهر بدرقه شون کنن و پسر جون با زنش راهیِ شهر و دیارش بشه. وقتی به دروازه شهر رسیدن سوارکاران و سربازا می گن دیگه از ایجو به بعد خودتون برید و بعدش هم خداحافظی می کنن.
ایی سه نفر هم تنایی به راه خودشون ادامه می دَن کمی که اَ راه رو رفته بودن می رسن به بیابونی که یهو دزده می گه: اَل وعده وفا. باید تموم چیزایی که گیرمون اومده نصف کنی الان هم موقع خوبیه. پس هر چی بود اَ طلا و جواهر گرفته تا شتر و اسب همه رو نصف کردن موند به دختر شاه. دختر شاه هم که فهمیده بود چه کلاهی سِرش رفته اَترس می لرزید. دزده گفت: دختره رو هم باید نصف کنیم. پسر وزیر گفت: نه ای کارو نکن، جواهرات و شتر و اسبا همه شون مالِ تو ایی دختر مال مَ. مرد دزد گفت: نه حرف مرد یکیه باید دختره رو به درخت ببندیم و اونو اَ وسط دو شق کنیم پسر وزیر گفت: اصلاً دختر پادشاه و تمام اموال مالِ تو، مَ می رَم. دزده گفت نه حرف مرد یکیه. بعد اول پسر وزیر بست وَر درخت و بعدش هم دختر پادشاه لنگ وَر هوا وَر درخت بست و شمشیرش رو اَغلاف در اُورد و بُردش وَر بالا. تا گفت یک ، دو ، سه، دختر شاه جیغ بلندی کشید که یه دفه یه مار گُنده اَتو دهن دختره بیرون اومد و زودی گریخت و رفت. بعد مرد دزد فوری دختر پادشاه و پسر جوون و آزاد کرد و گفت: پسر جوون ایی دختر و ایی جواهرات همه مال تو، تو برو مَنم هیچی نمی خوام فقط می خواستم زبونِ ایی دختره رو وَر سرت کوتاه کنم وگرنه مَ احتیاجی به ایی مال و ایی دختر ندارم. پسر وزیر مات می مونه و میگه تو کی هستی؟ مرد دزد می گه من همو مرده ای هستم که تو منو آزاد کردی. اینو می گه و یهو غیبش می زنه. پسر وزیر هم که خیلی جا خورده بود همه ماجرا رو وَر زنش تعریف می کنه و بعدش هم راهی دیارش میشه.
۱- بِلَد شی: یاد بگیری
۲- گشنه و تشنه: گرسنه و تشنه
۳- هَمطو: همینطور
۴- شلوق: هیاهو، پرازدحام
۵- پخش پلا: پراکنده
۶- پَسین: عصر
۷- نِم نمو: کم کم
۸- دوشت: داشت
۹- هِشکی: کسی
۱۰- لَرد: بیرون
۱۱- خفتیدن: خوابیدن
۱۲- کله سحر: صبح خیلی زود
۱۳- وَرخِستاد: بلند شد
۱۴- دوشق: نصف
۱۵- وَربغل: کنار
۱۶- فِرفرو: با عجله
۱۷- یه خو: کمی
۱۸- هَمچی شده: اینطور شده
۱۹- دِماصُبی: نزدیک صبح، صبح خیلی زود
۲۰- ایجو: اینجا
۲۱- بودِش: تمامش، همه آن
۲۲- گریخت: فرار کرد
بخش سوم: زبان و گویش
نکاتی که لازم است در مورد زبان، لهجه و گویش بدانیم این است که هر زبانی لهجه های مختلفی دارد. زبان ها در نقاط مختلف توسط افراد طبقات اجتماعی به شکل های متفاوت تلفظ می شود. لهجه، اغلب با گویش اشتباه می شود گروهی از مردم که به زبان مشترک سخن میگویند جملگی در یک یا چند منطقه جغرافیایی زندگی می کنند، جامعه زبانی را شکل فارسی می دهند. بنابراین زبانی که در یک منطقه محدود جغرافیایی رایج است یعنی به وسیله یک جامعه زبانی به کار برده می شود گویش می گویند. بنابراین گویش را به زبان محلی می توان مترادف دانست.
فرق آن با زبان در این است که گویش نسبت به زبان از سخنگویان کمتری برخوردار است و در منطقه ای محدود به کار می ورد. شاید صورت خطی و مکتوب نداشته باشد.
پیتر روچ در تعریف گویش می نویسد: گویش در مورد گونه و شکلی از زبان به کار می رود که علاوه بر تلفظ از نظر انتخاب واژگان، کلمات، قواعد و دستور زبان اصلی متفاوت است، لهجه به شکلی از زبان گفته می شود که فقط در نحوه تلفظ با هم فرق دارند.
بررسی فرهنگ و ادبیات عامه شهر زرند۹۰- قسمت ۱۹