ابرشاهزشتیاستخونریختن / بهاندکسخندلبرانگیختن. فردوسی
مریزیدخونازپیتاجوگنج / کهبرکسنماندسرایسپنج. فردوسی
روانتمرنجانومگذارتن / زخونریختنبازکشخویشتن. فردوسی
تودانیکهتاراجوخونریختن / چوبابیگنهمردمآویختن
مهانسرفرازدارندشوم / چهباشهرایرانچهباشهرروم. فردوسی
بمردیکهملکسراسرزمین / نیرزدکهیکقطرهخونبرزمین.(بوستان:477) (دهخدا:136)
32- چشمبداندیشکهبرکندهباد/ عیبنمایدهنرشدرنظر
ورهنریداریوهفتادعیب / دوستنبیندمگرآنیکهنر.( گلستان:136)
ندانستمکهعاشقکورباشد/ کجابختشهمیشهشورباشد. ویسورامین(ق.5)
گویندکهمعشوقتوزشتاستوسیاه/ گرزشتاستوسیاهمرانیستگناه .
منعاشقمودلمبدوگشتهتباه/ عاشقنبودزعیبمعشوقآگاه. فرخی(ق.4و5)
مشنوازشبپرکحکایتخور/ گردحربابرآونیلوفر.سنایی(ق.6) (دهخدا: 148-149)
33- استادمعلمچوبودکمآزار/ خرسکبازندکودکاندربازار.( گلستان:156 ،دهخدا:171)
ازبندگیردبداندیشپند. ( هماندرززمانکردپایشبهبندکه…) فردوسی(ق.4و5)
یلهکیکردیهرفاحشهراجاهل/گرنهازبیمحدوکشتنودارستی . ناصرخسرو(ق.5)
کسیکوببادافرهیدرخوراست/ کجابدنژادستوبدگوهراست .
کندشاهدورازمیانگروه/ بیآزارتازونگرددستوه . فردوسی(ق.4و5)
چونیکیکندکستوپاداشکن/ وگربدکندنیزپرخاشکن. فردوسی
هرآنکسکزاودرجهانجزگزند/ نبینیمراوراچهبهترزبند . فردوسی
جزازبدنباشدمکافاتبد/ چنینازرهداددادنسزد . فردوسی (دهخدا: 106)
34- اگرصدسالگبرآتشفروزد / سرانجامشهمانآتشبسوزد . ویسورامین(ق.5)
اگرصدسالگبرآتشفروزد/ اگریکدمدرآنافتدبسوزد. (گلستان:69) (دهخدا: 219)
34- ایزر،بیشکتوخدانهایولیکنبهخدا/ ستارعیوبوقاضیحاجاتی . جمالالدین(ق.6)
جویزربهترازپنجاهمنزور. (گلستان:125)
هرکهزردیدسرفرودآورد/ ورترازویآهنیندوشاست.( گلستان:146) (دهخدا: 326 )
35- باخدادادگانستیزهخطاست. ناصرخسرو(ق.5)
خلقتهرکهزانسریباشد/ حسدخواجهازخریباشد. سنایی(ق.6)
هرکجادوستیاستبرنائی/ توبدانکسمچغکهبرنائی. سنایی
قباگرحریراستوگرپرنیان/ بهناچارحشوشبوددرمیان. (بوستان.118) (دهخدا:392)
36- سپاهیکهکارشنباشدبهبرگ/ چرادلنهدروزهیجابهمرگ. (بوستان:1038)
ملکرابودبرعدودستچیر/ چولشکردلآسودهباشندوسیر. (بوستان:1040)
چودارندگنجازسپاهیدریغ/ دریغآیدشدستبردنبهتیغ.( بوستان:1042)
بهایسرخویشتنمیخورند/ نهانصافباشدکهسختیبرند. (بوستان:1041)
چهمردیکنددرصفکارزار/ کهدستشتهیباشدوکارزار.( بوستان:1043)
بهرنجازکجابازماندسپاه/ کههستندپروردهیپادشاه. فردوسی(ق. 4و5)
سپهبدکهباشدنگهبانگنج/ سپاهیازاوسربهپیچدبهرنج. فردوسی((ق.4و5)
چوندللشکرملکنگاهندارد/ درگهایوانچنانکهدرگهمیدان
کارچوپیشآیدشبودکهبهمیدان/ خواریببیندزخوارکردهیایوان. ابوحنیفهاسکافی(ق.5)
رعیتازتوچوبهایسارشود/ ازبرایتوجانسپارشود
چوننیابدیساربگریزد/ باعدویتوبربیامیزد. سنایی(ق.6) (دهخدا: 943)
37- توتهیازخلقازآنیکزخودیخودپری/ پرزحقآندمشویکزخویشتنگردیتهی. مغربی(ق.6)
زدعویپریزآنتهیمیروی/ تهیآیتاپرمعانیروی.( بوستان:2325) (دهخدا:560)
3-4- امثال تأثیر پذیراز عوام
از عوامل تأثیر گذار بر افکار و رفتار هرفرد، جامعه و دوستان و اطرافیان اوست. سعدی هم از این قاعده مستثنی نیست.«شهرت کم نظیر او در بین خاص و عام»(فروغی،5:1382)و« افتادن نام بلنـدش در افواه عوام و خواص»(صفا،،1372،ج3،ب1 :586) خود دلیل بزرگی است بر درک او از عوام و بالعکس.«سعدی بعد از طی مراحل کسب فیض و تحصیل، به سفرهای طولانی خود به مناطق مختلف جهان پرداخت.»(همان:596 – 597) و از دلایل اشتهار او استفاده از تجارب و اندوختههای خود در گفتارهایش و نیز به کار بردن بسیاری از مثلهای رایج و دیرینهی فارسی زبانان در نظم و نثر خود میباشد.»(همان:610) در این بخش، امثال و حکم عامیانه ای که دهخدا آن ها را در سر تیتر سایر مثلها آورده و شواهدی از دیگر شاعران و نویسندگان، مخصوصاً سعدی، که مورد پژوهش این تحقیق است، آورده میشود:
1- آب بر غربال پیمودن: عملی بی فایده کردن/به امری ممتنع عزم نمودن
قرار در کف آزادگان نگیرد مال / نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال.(گلستان:67) (دهخدا : 5)
2-آب در غربال کردن: به محال و سفه پرداختن
قرار در کف آزادگان نگیرد مال / نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال. (گلستان:67) (همان: 8)
3- آب را از سر بند باید کرد.
بررسی امثال و حکم در بوستان و گلستان سعدی92- قسمت 11