۲-۱)حق آزادی بیان:
براساس این حق غیرمسلمانان حق دارند درهمه زمینه های عقیدتی ،فکری،قانونگذاری وسیاسی اظهارنظرکنند،بدون آنکه مورد تعقیب ،تهدید ویا آزار قرار گیرند.اسلام آزادی نظررا جایزشمرده وآن را حق طبیعی هرانسانی دانسته است،"انسان آزاد است تادرباره هرچه که بخواهد،سخن گوید وآزاداست بحث کند وحکومت موجود را اگرازراه حق به کژراهه رفت به نقد بکشد،لیک آیین اسلام اجازه نمی دهد که ازاین آزادی درراه دشمنی با دیگران استفاده شود”[۸۴]
۳-۱)حق آزادی سیاسی:
آزادی سیاسی ازانواع آزادی هایی است که اسلام آن را پذیرفته است .معنای آزادی سیاسی آن است که"آدمی درهیئت حاکمه دولت وجامعه عضوی فعال باشد،چندان که فرصت برای او مهیا باشد،آن گونه که خواستش شنیده شود واو بر وضع قوانین وترسیم سیاست حکومت اثرگذارباشد واین از رهگذر استفاده ازحقوق او درآزادی بیان وآزادی رای گیری درباره قوانین خواهدبود”[۸۵] اسلام افراد را از آزادی های سیاسی برخوردارساخته ودولت را ملزم کرده ازآن حمایت کنند.
۴-۱)حق امنیت:
درحکومت اسلامی ،اقلیتهای مذهبی حق امنیت دارند وبه دور ازهرگونه تعرض وآسیبی ،درامن وامان تحت حمایت حکومت اسلامی زندگی می کنند."براساس این حق ،اقلیتهای مذهبی درجامعه اسلامی نه تنها ازطرف مسلمانان درامنیت وآسایش هستند بلکه حکومت اسلامی خودرا موظف میداند ازآنها درمقابل متجاوزان خارجی هم حمایت کند واجازه کوچکترین تعرض به جان ومال آنهاراندهد”[۸۶] همچنین دراین زمینه جنگ علیه مشرکین وکفار نیز درحقوق بین الملل اسلام آیینی دارد “ومادامی که دشمن تعدی نکند،مسلمانان جنگ نمی کنند ودرهنگام دفاع نیزصرفاً مقابله به مثل کرده ،وازاصول قانونی تجاوزنخواهند کرد وتجاوز ازمقررات جنگ،تعدی به حکم خداوند است”[۸۷]
۵-۱)حق برخورداری ازعدالت اجتماعی:
عدالت اجتماعی دراسلام دارای جایگاه مهم واساسی می باشد واسلام یکی ازاهداف انبیاء را برقرای عدالت دانسته است واجرای آن را به طورمطلق وبدون هیچ گونه قید وشرطی مطرح کرده است .مولای متقیان حضرت علی (ع) درنامه خود به مالک اشتر می نویسند"عدالت رادرحق اهل ذمه اجراکن ،به مظلوم حق بده وبه ستمگرسخت بگیر”[۸۸] ، همچنین :"اسلام با تاکیدفراوان برمساله حفظ میثاق های بین المللی و رعایت عهدوسوگند حقوقی پافشاری کرده است”[۸۹]
۶-۱) حق استقلال قضایی:
“اسلام مطابق قرارداد ذمه حق ترافع قضایی را برای احقاق حق اقلیت های دینی به رسمیت شناخته است.آنان در موراد زیر میتوانند ازاین حق استفاده کنند:
الف)ذمی،مدعی ومسلمان مدعا علیه یا بالعکس باشد،یعنی درصورتی که یک طرف دعوا مسلمان باشد، آنها می توانند به مراجع قضایی اسلام مراجعه کنند وحکم صادره لازم الاجراء است. ازبارزترین مظاهر عدالت واستقلال قضایی اهل کتاب این است امام علی(ع) درزمان حکومت خویش ،در داد گاه حضور یافت ودرکنار یهودی طرف دعوا نشست وقاضی به نفع یهودی حکم صادر کرد…. ازآنجا که یهودی می دانست حق با علی (ع) است وزره مورد نزاع از اوست،تحت تاثیر رفتار عادلانه آن حضرت قرار گرفت ومسلمان شد و زره امام(ع) را به آن حضرت تقدیم کرد.
ب)اگر دو طرف دعوا هر دو اهل کتاب باشند،می توانند به مراجع قضایی اسلام مراجعه کنند ،اما اجباری در این کار نیست ،چنانچه محکمه اسلامی نیز مجبور نیست به درخواست آنان پاسخ مثبت دهد.احکام الهی در کتاب آسمانی اقلیت های دینی موجود است ،اما آنها در مواردی که داوری محاکم اسلامی را به نفع خود ببیند،به آنجا مراجعه می کنند،به همین دلیل اسلام این اختیار را به محاکم اسلامی داده تا با تشخیص تمام،در این زمینه اقدام نمایند،در هرحال استقلال قضایی اقلیت های دینی امتیازی است که اسلام برای آنها قائل شده .”[۹۰]
همچنین ازدیگر حقوق اقلیتها درجامعه اسلامی ،حق تساوی دربرابر قانون،حق آزادی فعالیتهای اقتصادی وبازرگانی می باشد.
۲-پیمان نامه های عدالت محور:
اسلام درطول تاریخ، پیمان نامه های عدالت محوری را داشته است که می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
۱-۲)پیمان پناهندگی سیاسی:"رعایت میثاق با کافران واجب است واگر کسی به مسلمانی ستم کرده ولی پناهنده سیاسی شد به کشوری که با مسلمانان میثاق پذیرش پناهنده سیاسی دارد،مسلمان حق تعرض به آن پناهنده سیاسی را ندارد”[۹۱].
درهمین زمینه خداوند متعال در قرآن کریم می فرمایند"ای مسلمانان اگر ازمیان منافقین گروهی که با هم پیمانان شماوابستگی دارند به آنها پناهنده شوندویا به حضورشمابیایند درحالیکه ازجنگ وفتنه گری علیه شما دست برداشته وپیشنهاد صلح می دهند ،بپذیرید وازدستگیری وکشتن آنها دست بردارید،اگرخداوند می خواست قطعاً آنها رابرشما مسلط می ساخت وبا شما می جنگیدند،همانطور که رعب وترس شمادر دل آنها انداخت وآنها
راتسلیم شما کرد،پس درصورت تسلیم شدن وپیشنهادصلح ازطرف آنها،دیگرراهی برای مبارزه وجنگ با آنان وجود ندارد”[۹۲] احترام به این تعهد بالاترین معیارقسط وعدل است واین دین اسلام است که می تواند جهانی باشد.
۲-۲)پیمان مالی: اگرپیمان مالی با غیرمسلمانان بسته شد باید مسائل مالی وحقوقی آن پیمان رعایت شود دراین زمینه آیت ا… جوادی آملی اشاره داشتند که"اگرکسی مومن ومسلمانی را عمداً کشت،گذشته ازقصاص چنانچه توبه نکرده باشد،کیفرتلخ اوجهنم است واین مسئله کلامی است و چنانچه اشتباهاً مومنی را کشت،باید دیه بپردازد واگربازماندگان این مقتول مسلمان هستند،دیه را به آنها می دهندوچنانچه بازماندگان مقتول،مسلمان نیستند وازکافران ودشمنان مسلمانان هستند،دیه مسلمان به آنها نمی رسد،ولی چنانچه میثاقی بسته شده است که هیچ کدام ازدوگروه خونشان هدر نرود و از هر دو گروه کسی کشته شدوبه اشتباه بود باید به آن میثاق احترام گذاشت وبه بازماندگان آن چیزی راپرداخت کرد که تعهد شده است”[۹۳]
۳-۲)پیمان نظامی:اگر در راستای یک جنگ نظامی که بین مسلمانان وکافران رخ داده است پیمانی بسته شده است که اول نیروهای پیاده بجنگند وبعد نیروهای سواره باید رعایت شود.دراین خصوص واقعه تاریخی ذیل قابل توجه وتامل است:"شخصی به نام خالد[خالدبن ولید] حمله کرد و یکصد بیگناه را کشت و وجود مبارک رسول الله(ص)،وجودمبارک حضرت امیر(ع)رااحضارکرد وفرمود که خالد به نام اسلام وبه صورت یک نیروی مسلمان بدرفتاری کرده وبرگروهی خسارت های مالی وارد وعده ای را مصدوم کرده است،توازپول بیت المال که دراختیارت قراردارداستفاده کن وبه آن منطقه آسیب دیده رفته وهمه خسارت ها را تادیه کن ،حتی آن ظرفی را که سگ درآن ظرف ولوغ می کرده وازآن آب می نوشیده است اگردر این تاخت وتاز خالد آسیب دیده وشکسته است ،بهای آن ظرف را هم ازبیت المال بپرداز”[۹۴]
آری دین اسلام ،منادی وحدت ،همدلی ورعایت حقوق مذاهب دیگر می باشد واسلام برابری عادلانه را میان گونه های بشراعلام داشته است،آری چنین دین عدل محور وظلم ستیز می تواند جهانی باشد. جهت نزدیک شدن ذهن به این مطلب، خوب است که اظهارات برخی ازغیرمسلمانان درزمینه اسلام را به آن توجه کنیم.
” گیب می گوید:اسلام یگانه آیینی است که هماره این توان رادارد تادرگردآوری نژادها وگونه های بشری ناسازگار،دریک جبهه واحد براساس برابری به موفقیت درخشانی رسد واگرکشمکش های شرق وغرب پژوهیده شود ،جزء پناه بردن به آیین اسلام ،چاره ای نخواهد بود”[۹۵] ویا جواهر لعل نهرو،پیشوای هند می گوید:"نظریه برادری وبرابری اسلامی که مسلمانان آن راباور دارندودرآن زندگی می کنند براذهان هندوان اثر ژرفی نهاد وتهی دستانی که جامعه هند،آنان رابرابری وبرخورداری ازخقوق انسامی محروم داشته بود،از این نظریه بیش ترین اثر را پذیرفتند”[۹۶] همچنین فیلسوف انگلیسی به نام توماس کارلایل درخصوص اسلام می گوید:"دراسلام خصلت شریفی است از شریف ترین خصلت ها ودوست داشتنی ترین آن ها وآن برابری میان مردم است”[۹۷]
مارسل بوازار محقق انستیتوی تحقیقات عالی بین المللی درژنو می گوید:"درمورد پیروان ادیان الهی باید گفت که اصولاًاسلام آنهاراموردحمایت خودقرارداده وامنیت کاملی درجامعه اسلامی دارند ومی توانند طبق دستورات دینی خودآزادانه عمل کنند،مخصوصاٌ که درقرآن نیز رعایت حقوق آنان توصیه شده است.این تساهل دینی درمسیحیت ویهود مطلقاً وجود نداشته ومخصوصاٌپیروان دین یهود ناگزیر ازانجام فرائض بسیارسخت وتوان فرسا بوده اند”[۹۸] آری برابری ومساواتی که اسلام آن را پذیرفت ، مایه یکپارچگی وگردهمایی می شود،نه جدایی وپراکندگی .این برابری،آرزویی است که برروی ملت های رنج کشیده ای که با محرومیت روبه رو هستندوبه حقوق مشروع خویش دست نیافته اند لبخند می زند.
بخش پنجم:
ارزش قرارداد ها در اسلام:
به نظرمی رسد اسلام اهمیت وتوجه جدی به مقوله قراردادها درشئون مختلف زندگی انسانها دارد ، “وفای به عهد ومسئولیت دربرابر قرارداد وپایبندی درمورد معاهدات،درقرآن علامت صدق درایمان ونشانه تقوا شمرده شده است،وپیمان شکنان تهدید به مجازاتهای سخت شده اند،وگسترش روابط قراردادی بعنوان بهترین را زندگی مسالمت آمیز وشرافتمندانه و وسیله رسیدن به اهداف وآرمانهای نهایی اسلام تلقی شده است .”[۹۹] قرآن کریم می فرماید:هان ای کسانیکه ایمان آورده اید به عهدها و قراردادهائی که منعقد می کنید وفا نمائید”[۱۰۰] ویا"هنگامیکه پیمان بستید به عهد خود وفا کنید وهرگز پیمانهای خود را پس ازآنکه محکم بستید نقض ننمائید.”[۱۰۱]
همچنین روایات متعددی دراین زمینه وجود دارد،دریکی از این موارد حضرت علی (ع) هنگامی که مالک اشتر فرماندارمصربودند نامه ای به ایشان نوشته که دربخشی ازآن اشاره شده است که:"حال اگر پ
یمانی بین تو ودشمن منعقدگردید،یادرپناه خود او را امان دادی ،به عهد خویش وفادارباش وبرآنچه برعهده گرفتی امانت دارباش وجان خود را سپر پیمان خودگردان ،زیراهیچ یک ازواجبات الهی همانند وفاداری به عهد نیست،که همه مردم جهان با تمام اختلافاتی که درافکاروتمایلات دارند،درآن اتفاق نظرداشته باشند…پس هرگز پیمان شکن مباش ودرعهد خود خیانت مکن،ودشمنت رافریب مده ، زیراکسی جزء نادان بدکار ،برخداگستاخی روا نمی دارد.خداوند عهدوپیمانی که با نام او شکل می گیرد با رحمت خود
مایه آسایش بندگان،وپناهگاه امنی برای پناه آورندگان قرارداده است،تا همگان به حریم امن آن روی بیاورند.”[۱۰۲]
۱)انواع قراردادهای بین المللی دراسلام:
تقسیم بندی قراردادهای بین المللی دراسلام به دو روش تقسیم می شود: قرارداد موقت ودائم
۱ ) قرارداد هدنه
۱- قرارداد موقت
۲) قرارداد امان
انواع قراردادهادراسلام
۱)قراداد صلح
۲- قراداد دائم
۲)قراداد ذمه
۱-۱)قراردادهای موقت:
۱-۱-۱)قرارداد امان:
“قرارداد امان قراردادی است که با فردی غیرمسلمان ازاهالی دارالحرب که تقاضای امان برای ترک میدان جنگ ،یا اقامت موقت دردارالاسلام برای تجارت ،زیارت یا سفارت وامثالهم نموده است.”[۱۰۳]
همچنین “علامه حلی قرارداد امان را چنین تعریف کرده است:قرارداد امان ،متارکه جنگ با کفار به منظور پذیرفتن درخواست آنها مبنی برمهلت دادن است”[۱۰۴] فقها مشروعیت قرارداد امان را بادلائل زیر اثبات کرده اند” ۱)خداوند درآیه ۶سوره توبه می فرمایند:هرگاه یکی ازمشرکین ازتوپناه خواست اوراپناه ده تاسخن خدارابشنود وآنگاه او را به جای امنی که می خواهد برسان. مفاد این آیه آن است که مهلت دادن به کفار حتی به صورت یک قرارداد،جزئی از مسئولیتهای دولت اسلامی است که به این طریق می تواند به آنها که تقاضای پناهندگی دارند فرصت بازشناسی حقانیت اسلام راعطا کند.
۲)پیامبر اسلام (ص) با کفار مکه درسال حدیبیه(ششم هجرت) قرارداد امان بست وبدان وسیله به آنها مهلت داد تا ۱۰سال با مسلمین درشرایط امان به سر ببرند.
شیخ طوسی ازاین جریان نتیجه میگیرد که امان در سه مرحله قابل اجرا است:
الف)امام مسلمین که صلاحدید وی درهمه مصالح مسلمین نافذ می باشد میتواند با همه ملتها ودولتهای جهان قرارداد امان منعقد نماید.
ب)نماینده امام نسبت به همسایگان قلمرو حکومتش می تواندازقرارداد امان استفاده کند ،ولی به اهالی یک کشور نمیتواند امان بدهد.
ج)فردفرد مسلمین می توانند یک یا چند نفرازکفار را امان بدهند،ولی اهالی یک شهررا نمی توانند امان بدهند.
۳)پیامبرفرمودند:مسلمانان خونشان یکسان وبرابر است ویکدست دربرابر دشمن ایستادگی می کنند و از امانی که کمترینشان می دهد همگی حمایت می کنند.
در تفسیر این حدیث امام صادق(ع) می فرمایند:هرگاه سپاهی ازمسلمین گروهی ازکفار را محاصره نمودند ویکی ازآنها درخواست امان کردوکمترین وپست ترین فرد مسلمان ازنظرمقام به وی امان داد،بربالاترین مقام دولت اسلامی واجب است که به این امان وفادارباشند.
۴)اجماع فقهای اسلامی برمشروعیت قرارداد امان”[۱۰۵]
بیگانگان مستامن درمقابل حقوقی که دارند،وظایفی نیز برعهده دارند:
“ازجمله وظایف بیگانگان می توان به موارد ذیل اشاره کرد:۱)رعایت کلیه مقررات وقوانین کشور اسلامی محل اقامت.۲)احترام به مقدسات وشعائر دینی مسلمانان. ۳)عدم مبادرت به اقدامات خصمانه امنیت کشوراسلامی. ۴)عدم مبادرت به جاسوسی به نفع حکومتهای بیگانه. ۵)عدم تجاهر به منکرات.”[۱۰۶]
شرایط قرارداد امان:“تنهاشرط قراداد امان این است که نباید برخلاف مصالح مسلمانان یا واجد مفسده ای باشد،علاوه بر این درقرارداد امان باید مدت تصریح شود ودرباره این که حداکثر برای چه مدتی می تواند باشد،اختلاف نظر وجوددارد”[۱۰۷] همچنین"برخی ازفقها مشروعیت امان ازطرف آحاد مسلمین راموکول به نظرامام دانسته اند وبرخی نیز درصورتی که امام مسلمین آنهارا از دادن امان نهی نمود،امان آحاد مسلمین را منوط به اجازه امام نموده اند.”[۱۰۸] و"درمشروعیت قرارداد امان همین مقدارکافیست که ضرربه اسلام و مسلمین نرساند ولی مصلحت داشتن برای اسلام یا مسلمین درآن شرط نیست”[۱۰۹]
آثارقرارداد امان:
“مستامن ازهمه حقوق ،درحدود قرارداد امان برخوردار است.مال وجان اودرامنیتی کامل خواهدبود،حتی گفته شده است که اگرکافری پس از گرفتن امان به دارالکفر مهاجرت کند،ولی اموالش را در دارالاسلام باقی گذارد،امان نسبت به جان او برطرف می شود ولیکن نسبت به مالش باقی می ماند.”[۱۱۰] وهمچنین :هرگاه مستامنین به طور ناشناخته مورد تعرض مسلمین قرارگیرند،دولت اسلامی موظف است از بیت المال کلیه خسارتهای ناشی ازتعرض را به آنان بپردازد.در روایتی از امیرالمومنین علی(ع) نقل شده است:کسی که متعرض جان مردی که اما
ن گرفته ، بشود من از او بیزارم ،گرچه مقتول دچارعذاب الهی درآخرت باشد”[۱۱۱]
۲-۱-۱)قرارداد هدنه:
“هدنه درلغت به معنای متارکه جنگ است ودراصطلاح فقه سیاسی اسلام به قراردادی گفته می شود که بین دارالاسلام و دارالکفربرای مدت معینی جهت برقراری آتش بس ویا اجتناب ازجنگ منعقدمی گردد.”[۱۱۲] ویا به عبارت دیگر"قراردادی برای توقف جنگ درمدت معین است. “[۱۱۳] بنابراین قرارداد هدنه ، یک قرارداد متارکه جنگ است.
طرفین قرارداد هدنه:
“این قرارداد میان نمایندگان تام الاختیار طرفین منعقد می گردد،یعنی دوطرف این قرارداد، دارای شخصیت حقوقی وسیاسی هستند”[۱۱۴] و"فقها مهادنه با همه گروه ها وملتهای غیرمسلمان رامشروع شمرده وفرقی درآن ،بین اهل کتاب وغیرکتاب قائل نشده اند”[۱۱۵]
“اهل عهد، جمعیت وملتی هستند که بین آنها ومسلمین نوعی قرارداد وجود دارد وقرآن کریم درآیه چهارم سوره توبه می فرمایند:تاآخرین لحظه عهدی که با آنان دارید،به آنان وفا دارباشید. “[۱۱۶]
«چنانكه نويسندگان و متفكران اسلامي نوشتهاند حادثهاي خارقالعاده است و جنبه ملكوتي دارد. اين عالم و جنبه ملكوتي اشياء در نقاشيهايي كه موضوع آنها عالم ملك است و جنبه ملكي دارد و مربوط به عالم طبيعت است نيز مشاهده ميكنيم. ظاهراً نخستين كسي كه موضوع فضاي مثالي را در نقاشي اسلامي پيش كشيده، هانري كربن است. او هيچگاه مستقيماً درباره مينياتورهاي ايراني و فضاي مثالي آن بحث نكرده است، بلكه اشاره وي به اين مطلب در ضمن انتقادي است كه وي از پيدا شدن فضاي كمي در هنر رنسانس كرده و پرسپكتيو هندسي را پرسپكتيو تصنعي و نوعي ترفند و نيرنگ خوانده است. به نظر كربن علت پيدا شدن پرسپكتيو در هنر رنسانس و باروك اين بود كه در اين دوره عالم مثال يا خيال منفصل كه عالم برزخ و واسطه است از فلسفه و تفكر اروپايي حذف شد. اما محققي كه مستقيماً به موضوع فضاي ملكوتي در مينياتورهاي ايراني توجه كرده است هنرشناس مسلمان تيتوس بوركهارت است. بوركهارت براساس عرفان ابنعربي، عالمي را كه مينياتورهاي ايراني تصوير ميكند، عالم اعيان ثابته و صور اين نقاشيها را مظهر عين ثابت آنها دانسته است. البته داوري بوركهارت كه محققانه و منطقي است، فقط درباره نمونههاي اعلاي مينياتورهاي ايراني است. برخي ديگر از نويسندگان نيز از تعبيرات شيخ اشراق استفاده كردهاند. اين حكم در مورد فضاي اكثر مينياتورهاي ايراني صادق است» (بورکهارت، 1386، 35 ).
«چرا طبيعت و ملك در منظر تاريخي نقاشي چنين است، و هر بار عالم ملك و طبيعت را به نحوي ديگر ميبينيم؟ آيا طبيعت و ماهيت آدمي متغير و متلون است و يا اينكه هر دو دائمالتحول هستند؟حقيقت آن است كه ماهيت و صورت حقيقي غيبي انسان ثابت است، اما هر بار به اقتضاي مظهريت بالقوه تام و تمام اسماء نسبتي ديگربا اسماء براي آدمي حاصل ميشود و از منظر اسماء عالم را مينگرد. از اين رو گاه چنان است كه به اقتضاي مظهريت اسم قهر الهي و افتادگي انسان در ظلمت نفس اماره، عالم طبيعت و ملك كه مظهر حق است براي آدمي حجاب حق (طاغوت) مي شود از اينجا آينه خيال هنرمند بسان آينههاي كاو و كوژ تصاويري وهمي از اين عالم و يا عالم ملكوت كه كلاً در حجاب مستور است پديدار ميسازد و گاه بسان اينههاي تيره و تار تصوير مهآلود از جهان ظاهر ميكند و گاه افق فرارويش حقيقت و معناي متجلي و اسم لطف و جمال الهي در عالم ملك و ملكوت است» (مددپور، 1387، 373 ،374).
«خط و سطح و رنگ، صورت نقاشي عصر اسلامي را پديد آورده است كه گفتيم اثر معني است در پرده خيال آدمي، و مظهر عالم مثال مطلق. در هنر ديني سير خيال هنرمند از عالم ملك و ناسوت به اين عالم است كه خود جلوه مراتبي متعالي از آن يعني عالم اعيان ثابته تا اسماء و اسم اعظم و حضرت احديت (حقيقه الحقايق) و سرانجام به هويت غيب و غيبالغيوب و غيب مطلق ست كه شرحش آمد.
پس در اينجا صورت خيالي از وجهي به عالم مثال رجوع دارد كه برخي از متفكران معاصر بدان اصرار ورزيدهاند اما چنانكه ديديم صورت خيالي ميداني فراتر از صور عالم مثال دارد. اما به هر طريق از اين عالم بدان عالم ميرود. هنرمند هنگامي كه تصوير مثالي و خيالي فرشتگان را كه موجودات ملكوتي آسمانياند به چشم دل مشاهده ميكند، آماده فرارفتن از صورت خيالي ميشود. پيوندي كه در پردههاي نقاشي ميان عالم محسوس و عالم ملكوت حاصل ميشود.
خلاصه اين داستان آن است كه: «سعدي شيرازي شبي شعري ميسازد؛ صوفيي كه سلامت طبع و لطف شعر سعدي را انكار ميكرد آن شب در خواب ميبيند كه فرشتگان از دروازههاي بهشت بيرون آمده و بر فراز قبري كوچك و كبودفام چرخ ميزنند. صوفي منكر سعدي ميپرسد كه حال چيست و چه خبر شده است و فرشتگان در پاسخ ميگويند سعدي، امشب در تسبيح و توحيد الهي گوهري جديد سفته است.»
فضاي خيالي نيمي به عالم ملكوت پيوند ميخورد و نيمي با نظام عالم ملك و محسوس به حس ظاهر اتصال مييابد. اما غلبه با عالم ملكوت چنان است كه گويي عالم ملك و ناسوت و موجودات اين جهاني به صورتي ملكوتي جلوهگر شدهاند. پس در اينجا ظاهر و باطن بايد به هم پيوند خورده باشند و مرتبهاي از ساحت باطني اشياء و انسان ابداع گردد چنانكه در هنر ديني شرق و مسيحي نيز چنين بوده است. در بسياري از پردههايي كه با شعر عرفاني ـ كه اصل و اساس همه هنرهاي ديني بوده ـ و با مراتب معنوي ارتباط پيدا ميكنند به انحاء مختلف، مراتب وجود از طبيعت تا ماوراءطبيعت با خط و طرح و رنگ ابداع ميشود.
همه خصوصيات فوق موجب گرديد كه اهل معرفت يا آناني كه با ساحات باطني تفكر اسلامي ارتباط داشتند چنين فضايي را فضا و عالم مثالي تلقي كنند. چنانكه وصف آن در حكمت اشراق و حكمت معنوي متفكراني چون ابنعربي آمده است. در عالم مثال هم خلوت باطن آدمي و هم كثرت جلوت ظاهر او جمع آمده است، بر اين اساس عالم محسوس و معقول ظهور و بطونشان در اين عالم جمع ميشود. از اين منظر، نقاشيهاي عصر اسلامي از ژرفنمايي و پرسپكتيو عدول كردهاند و فاقد واقعنمايي به معني جديد لفظ هستند.
با پيروي كامل از مفهوم منفصل و گسسته از فضاي نگارگري ايراني توانست سطح دو بعدي مينياتور را مبدل به تصوري از مراتب وجود سازد و موفق شد بيننده را از افق حيات عادي و وجود مادي و وجدان روزانه خود به مرتبهاي عاليتر از وجود و آگاهي ارتقاء دهد و او را متوجه جهاني سازد مافوق اين جهان جسماني لكن داراي زمان و مكان و رنگها و اشكال خاص خود، جهاني كه در آن حوادث رخ ميدهد لكن نه به نحوهاي مادي. همين جهان است كه حكماي اسلامي و مخصوصاً ايراني آن را «عالم خيال و مثال» و يا «عالم صور معلقه» خواندهاند» (ارنست ،1347، 381،382).
«در واقع مينياتور تصوير عالم خيال است به معني فلسفي آن و رنگهاي غير «واقعي» يعني غير از آنچه كه در عالم جسماني محسوس است و احتراز از نشان دادن دورنماهاي سه بعدي همان اشاره به تصوير عالمي است غير از عالم سهبعدي مادي كه ظاهربينان ممكن است تصور كنند موضوع نقاشي مينياتور است. فضا در مينياتور ايراني در واقع نمودار فضاي ملكوتي است و اشكال و الوان آن جلوهاي از اشكال و الوان عالم مثالي است. رنگهايي كه درمينياتور ايراني به كار برده شده است مخصوصاً رنگهاي طلا و آبي كبود و فيروزهاي، صرفاً از وهم هنرمند سرچشمه نگرفته است بلكه نتيجه رويت و شهود واقعيتي است عيني كه فقط با شعور و آگاهي خاصي در وجود هنرمند امكانپذير است، چون همانطور كه مشاهده عالم محسوس محتاج به چشم سر است رويت عالم مثال نيز محتاج به باز شدن چشم دل و رسيدن به مقام بصيرت شهود ميباشد.
مينياتور ايراني داراي حركت است، از افقي به افقي ديگر بين فضاي دو بعدي و سه بعدي. لكن هيچگاه اين حركت منجر به فضاي سه بعدي محض نميشود زيرا اگر چنين ميبود مينياتور از عالم ملكوت سقوط كرده و مبدل به تصوير عالم ملك ميشد و جز تكرار پديدههاي طبيعت به نحوي ناقص چيزي نميبود و گرفتار آن نوع گرايش به تكرار صورت طبيعت يا «ناتوراليسم» ميگرديد كه اسلام آنرا منع كرده و هنر اسلامي همواره از آن دوري جسته است. با باقي ماندن در سطح و افقي غير از افق جهان مادي و در عين حال داشتن حيات و حركتي خاص خود مينياتور ايراني ميتواند جنبهاي عرفاني و مشوق شهود داشته باشد و يك نوع شادي و سرور در بيننده ايجاد كند كه از خصوصيات روح ايراني و شمه و سايهاي از لذت و شاديهاي عالم ملكوت است مانند قالي و باغ اصيل ايراني.
فضاي مينياتور فضاي عالم مثال است، يعني همان جايي كه اصل و ريشه صور طبيعت و اشجار و گلها و پرندگان و نيز پديدههايي كه در درون روح انسان متجلي ميشود از آن سرچشمه ميگيرد. اين عالم خود هم وراء جهان عيني مادي است و هم درون نفس انسان.
در سنت هنر مينياتور ايراني هنرمندان بزرگ همواره با توسل به آن «آثاري» كه در درون انسان (يا خيال مقيد) و نيز در عالم مثال مستقل است نقشهاي خود را بوجود آورده و از اين طريق دري به سوي عالم بالا و فضاي بيكران جهان ملكوت گشودهاند» ( یاوری، 1384 ،385).
4-2-7 رنگ و نور و طريقت تعليم نقاشي در عصر اسلامي
«رنگها هر يك بنا بر مميزات خويش متضمن معنايي سمبوليك هستند. حالات روحاني و نفساني آدمي و نحوه تحقق وجود موجودات و امور در عالم همواره با بيان سمبوليك در ساحت هنر توأم بوده است. در سمبوليسم طبيعي رنگها بسيار ساده در كار ميآيند، چنانكه سبز و سفيد و آبي و بيرنگ مظاهر تازگي، پاكي، آسمان و بيتعلقي است. اما در هنر ديني و اساطيري حد مظهريت رنگها از اين فراتر ميرود. فيالمثل در فرهنگ اسلامي سمبوليسم سبز متضمن عاليترين معاني عرفاني است و به اين صورت بالاخص در اطراف نام حضرت خضر عليهالسلام تجلي ميكند. خضر سبزپوش جاويد است.
در اديان طبيعي نخستين عصر اساطير الاولين معاني بسيار به صورت طبيعت براي انسان تجلي كرده بود. خداياني از قبيل آدونيس يونانيان و اتيس روميان و تموز بابليان همگي خدايان گياهان به معناي وسيع كلمه بودهاند. اوزيريس مصر باستان نيز در اصل خداي كشاورزي بوده است. ضمناً علائم و آثار تعبيرات و مراسم كهن به صورتي نو مجدداً در كار آمده است. مثلاً رويانيدن سبزههايي كه ايرانيان براي عيد نوروز تهيه ميكنند در يونان باستان نيز معمول بوده و يونانيان نيز مانند ما بعد از چندي آن سبزهها را به آب ميانداختهاند. در يونان باستان سبزيهاي مزبور را باغچههاي آدونيس ميناميدهاند.
و مقصود از «آب خضر» البته «آب حيات» است. طوطي سبزپوش كه به مصداق سخن سعدي ره از عالم صورت به عالم معني نبرده، در نقش سالكي جلوهگر ميشود كه كار است كه علت و مايه اصلي رنگ «رودخانه زرد» و «درياي زرد» را كه نام ديگر درياي چين است تشكيل ميدهد اين رنگ دلآگاهانه مظهر معاني تقدس قرار گرفته است، چنانكه راهبان بودايي خود را در لباس زردرنگ زعفراني ميپوشانند» ( مددپور، 1387، 394).
«سكني گزيدن در عالم اسلامي، هر امر ديني و دنيوي را براي آدمي رنگي ايماني ميزند. از اين رو در نقاشي، هنرمند به نحوي تحت سيطره كل متعالي اسلام است، هر چند كه اساساً نقاشي در عصر اسلامي كمتر مضامين ديني دارد. برخلاف هنر مسيحي كه مسيح و قديسين و انبياء نمونههاي اصلي مضامين محسوب ميشدند، در اسلام تصوير چهره انبياء و اولياء عليالخصوص حضرت نبيصليالله عليه و اله و ائمه معصومين عليهم السلام تحريم شده بود كه آثار آن را در عدم تشخيص چهره آنان ميتوان ملاحظه كرد.
حضور اين كل، صورت خيالي هنرمند مسلمان را از طريقه صورتگري يوناني دوره كرده و فضايي مثالي در پردههاي نقاشي او ظاهر ساخته بود. به همين طريق راه و رسم تعليم صورتگري نيز ميبايست از اين فضا متاثر باشد و چنين نيز شد. بدين طريق كه نيكان را قياس از خود ميگيرد و سبزي ظاهر خويش را با سرسبزي معنوي خضر مقايسه ميكند و در جستجوي زندگي جاويد است. بنابراين رنگ سبز سمبوليسم جاودانگي و نيكويي است كه صورتش از عالم طبيعت و محسوس اخذ شده، اما معنايش از عالم معاني و نامحسوس.
رنگ سرخ كه رنگ خون است از گذشته چونان سمبولي براي تجديد حيات در كار آمده است. در گورستانهاي قديم، در قبرهايي جنازههايي يافت شده كه آنها را با گل اخري كه رنگ قرمز دارد پوشاندهاند. و اين ظاهراً حاكي از نوعي ديد جهت تسهيل تجديد حيات مردگان در جهان ديگر بوده است. در عين حال خشم و غضب و جنگ و جهاد نيز با زبان خود ظاهر شده است و شياطين و ديوسيرتان در لباسي قرمز رنگ در نظر آمدهاند. علي رغم اين تلقي ثانوي رنگ سرخ از حيث زيبايي گاه سرآمد رنگها محسوب گرديد، چنانكه در زبان روسي مفاهيم سرخ و زيبا بسيار به هم نزديكند. بدينسان نوعي سمبوليسم دوگانه از رنگ سرخ القاء شده است كه در مورد رنگ سياه نيز صدق ميكند.
نور و رنگ نيز در حكم رمزي براي سير و سلوك به كارميآمد، چنانكه صوفيه از آن براي بيان عوالم بهره گرفتهاند. از نظرگاه شارح گلشن راز سياهي و تاريكي كه در مرتبهاي براي ارباب كشف شهود و در ديده بصيرت سالك ظاهر ميشود، همانا نور ذات مطلق است. بدين صورت كه از غايت نزديكي، تاريكي در چشم بصيرت سالك پيدا ميآيد و در درون تاريكي، نور ذات كه مقتضي فناء است آب حيات بقاء بالله كه موجب حيات سرمدي است پنهان كرد.نور سياه به گفته عينالقضات در تمهيدات نور ابليس است كه از آن، زلف اين شاهد عبارت كردهاند و نسبت با نور الهي ظلمت خوانند و در مقايسه چون مهتاب است در برابر آفتاب. نجمالدين كبري «نور سياه يا ظلمت را از عالم قهر خداوندي و مظهر صفات جلال حق» ميداند چنانكه عرفا قائلند ظهور نور وجود مطلق را مراتبي است. اولين مرتبه كه آفتاب جمال حق در حجاب عزت و جلال محجوب است، عبارت است از «هويت غيب». نور سياه در اين مرتبه ظاهر است كه سالك ديگر فاني مي شود و از شرح آن عاجز و قاصر است در برابر اين نور صفات جلال، نور صفات جمال است» ( آیت اللهی،1364، 121).
«نجم رازي در اين باره چنين ميگويد كه «چون نظر كني هر كجا در دو عالم، نور و ظلمت است از پرتو انوار صفات لطف و قهر اوست… خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور… خواجه عليهالسلام در استدعا «ارنا الاشياء كماهي» ظهور انوار صفات لطف و قهر ميطلبيد. زيرا كه هر چيز را كه در دو عالم وجودي است يا از پرتو انوار صفات لطف اوست يا از پرتو انوار صفات قهر او، والا هيچ چيز را وجود حقيقي كه قايم به ذات خود بود نيست و وجود حقيقي حضرت لايزالي و لميزلي راست، چنانكه فرمود: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن»
نور سياه از نهايت قرب به حق براي آدمي ظاهر ميشود و اين حكايت از نهايت ظهور جمال حق ميكند كه سالك از شدت ظهور ميسوزد و از اين روست كه گفتهاند جمال و جلال ظهور و بطون يكديگر و نور ذات مقتضي اختفاء اسماء و صفات الهي است» ( رازی، 1366 ،34).
4-2-8 جهان رنگها و انسان
«بررسيهاي پيشين بارها به ما نشان دادهاند كه ميان تصوف و آيين ماني ـ آنگاه كه نورشان در فيزيك و فرافيزيك آشكار شده باشد ـ يك نزديكي گاه نهاني و گاه آشكار بوده است. كار پر كششي ميبود كه آثار اين نزديكي را در تنديسشناسي دنبال ميكرديم؛ و باز هم پركششتر، آن كه ميتوانستيم پيوندگاههاي ميان تصوف و آيين مسيحيت را به نگر آوريم؛ پيوندگاههايي كه چنان كه به آساني ميتوانيم پيشبيني كنيم، ما را به سوي نمودهايي از مسيحيت كه از همه رو با ديدگاه مسيحيت رسمي و تاريخي همخواني ندارد، راهبر ميشوند. اشارههاي سمناني، پيشاپيش، براي به راه انداختن ما، بسنده بودند. راستي بنيادين مسيحيت را ميتوان همبستگي ذاتي خداوند و بشريت دانست. آن رادر پيوند با تجلي نيز ميتوان به انديشه آورد. راه نخست راه كليساي بزرگ بود؛ نياز چنداني نداريم كه ياداور شويم اين امر در داوري كل خداشناسي اسلامي چگونه نمودار شده است. راه دوم را كساني پيش گرفتند كه از پذيرش تناقضهاي كليسا سرباز زدند؛ آنان والنتينيايي يا مانوي، آپوليناريوس لائوديسهاي، يا از ميان روحانيون پروتستاني، شوونكفلد يا يك والنتين ـ ويگل بودند. اين سخن به هيچ رو به معناي آن نيست كه آنان يك مسيحيتشناسي اسطورهشناسانه را پايهگذاري كردند؛ آنها تنها ايده يك «مسيح ماديت پذيرفته روحاني» را آريگويي كردند.
چنانچه بخواهيم ارزش انتقادهايي را كه صوفياني چون سمناني بر زبان آوردهاند، و نيز ديدگاههاي ژرف امامشناسي شيعي را دريابيم؛ ميبايست موضوع سخن خويش را از چنين ديدگاههايي بنمايانيم، زيرا اين كار، روي هم رفته، براي شناخت دينها دستاوردهاي بزرگي به بار خواهد آورد.
ديدهايم كه سمناني خطري را مينمايد كه درست همپاي چيزي است كه آيين تصوف را تهديد ميكند: اين كه ديگر فناي فيالله نداشته باشيم و برعكس، فناي سرشت خدايي در راستي آدمي را داشته باشيم. چنانچه سمناني زبانزدهاي امروزي ما را به كار ميبرد، از تاريخيسازي، اجتماعيسازي، و دنيايي سازي سخن ميگفت- نه چون پديدهاي كه در ميان ساير پديدهها دارد در زمان آفاقي تاريخ مادي روي ميدهد، بلكه چون خود پديده فرود آمدن زمان انفسي، زمان روحي ـ رواني، بر زمان آفاقي. به زبان ديگر، فرود آمدن از رخدادهايي كه بر ساخته تاريخ جان هستند، به تاريخي كه از رويدادهاي بيروني ساخته ميشوند. اولي به هيچ رو اسطورهشناسي نيست و تنديسشناسياي كه آن را مينمايد، به هيچ رو از تمثيلها ساخته نشده است. اما راستي اين است كه مفاهيم و روشها، بنابر آن كه اين يا آن دسته از رخدادها را بهنگر آوريم، دگرگوني ژرفي پيدا ميكنند. با روي آوردن به، از يك سو، تنديسنگاري در سدههاي آغازين مسيحيت با نگرش به تنديسنگاري كه با همه ويژگيهاي پختگي و نيروي مردانگياش به انگار درآمده، يا در كليساي باختري، با نگرش به تنديسنگاري عيساي رنج ديده و به چارميخ كشيده شده ـ ميتوانيم از اين گونهگوني مفاهيم و روشها ايدهاي به دست آوريم. چيزي كه دومي به ترجمان درميآورد، گرايشي است براي نسبت دادن آنچه خدايي است، به راستي انساني زندگي روزانه، تا بدانجا كه تيرهبختيها و سردرگميهاي او را نيز دربرگيرد: بينش اين كه خدا تنها با انسان شدن در اين مفهوم است كه ميتواند آدمي را رهايي دهد. ناساز با دومي، آنچه يكمي به ترجمان درميآورد، بينش آن است كه خداوند تنها با دگرگون ساختن چهره آدمي است كه ميتواند با او برخورد پيدا كند: اين كه رستگاري انسان زنداني شده در تاريكي اهريمني، نميتواند چيزي جز فرا رفتن او تا به آسمانها باشد؛ كاري كه كشش از هر سو نيرومند نور ايزدي گرداننده آن است، بي آن كه اين نور بتواند يا ناگزير باشد به اسارت درآيد، چرا كه بدينگونه، احتمال رستگاري نابود خواهد شد. آمادهسازي و چشمداشت اين پيروزي درست همان چيزي است كه به پردههاي داستان مانوي رستگاري چهره ميبخشد. اين گفتار رستگاري ـ رهايي يافتن «ذرات نور» برگرفته از زندانشان، و سرانجام، باز پيوستن آنها به همسانانشان ـ بيكم و كاست، چيزي است كه عارفي چون سهروردي عارفي چون سمناني بدان روي دارند. از اينجاست كه اندامشناسي انسان نوراني آنها را متافيزيك نور فرا ميگيرد كه خوددر پيرامون حضور يا كشش يك سرشت كامل يا «شاهدي در آسمان» مركزيت مييابد كه براي فرديت عارف، همسان همزاد آسماني ماني، همانا، مسيح يا باكره نور است. اين بازگشت «نور به نور» در پايه رخدادي فراحسي، چيزي است كه نگارگري مانوي ميخواست آن را بر ادراك حسي آشكار نمايد. اگر تنديسشناسي ميان روشهاي اين نگارگري و مينياتور ايراني نزديكياي آشكار ميكند، اين امر، به ژرفي، نزديكي ديگري را بر ما آشكار ميكند.
و بدينسان، اين نزديكي ژرفي كه ميان فرآيندهاي فني تنديسشناسي مانوي و مينياتور ايراني به دريافت آمدني است، همان چيزي است كه در سدههاي هشتم و نهم دوران ما، در حلقههاي روحانياي كه حكمت شيعي در آنها پاي گرفت، كارآيي داشت. درست همان بينشي كه بر فرزانش شيعي ـ همانا بينش امام و امامشناسي ـ فرمان ميراند، تعيينكننده ساختاري است كه فراهم اورنده سه موضوع بنيادين است و با نگرش به اين ساختار ميتوان به نزديكي ميان حكمت شيعي و حكومت مانوي پي برد. از ميان اين سه موضوع شايد موضوع ولايت از همه برجستهتر باشد، چرا كه موضوع دورههاي پيامبري، و موضوع دانشهاي مينوي طبيعت ـ كيمياگري و اختربيني كه پايههاي كيهانشناسي مانوي و زيستشناسي هستند ـ پيرامون آن ميگردند.
موضوع ولايت چيزي است كه پيشتر بدان اشارههايي داشتهايم؛ چه در پيوند با روياي هفت ابدال يا هفت ستاره پيراقطبي روزبهان، و چه در پيوند با سلسله باطنياي كه در انگاره گنبدي آسماني كه سنگ كليدي آن قطب (امام پنهان) است، هنجار مييابد و كار رستگاري كيهاني را انجام ميدهد.در كار سمناني به نام «امام باطني» جلوهگر ميشود و افزون بر اين، به امامشناسياي برميگردد كه دروني شده است. همچنين به دشواري ترجمه همزمان مفاهيم گوناگوني كه اين واژه بدانها روي دارد؛ اين دشواري، بيگمان، از اين راستي سرچشمه ميگيرد كه ساختار اشاره شده چيزي نيست كه باختر زمين ـ مگر در ميان فرقه روحانيون كه اتفاقاً بالاتر به آن اشاره كرديم ـ از آن نمونه دقيقي داشته باشد. اين ساختار ديني با چيزي كه ما خود گرفتهايم با واژه «كليسا» بنماييم، از همه رو ناهمگوني دارد و ساختاري است كه در هر يك از دورههاي پيامبري (نبوت) براي مفهوم نهاني كلام آشكار شده، دورهاي از راز ـ آشنايي را فراهم ميآورد. حكمت شيعي، در پايه ديني راز ـ آشنايانه، آشناشدني است در يك آيين باوري. از اين روست كه به ويژه خرسندكننده نيست كه واژه ولايت را چنان كه در [باختر] انجام شده، «تقدس» معنا كنيم. چيزي كه اين واژه تقدس بدان رو دارد و همانا مفهومي است وابسته به باورهاي ديني، از مفهوم راستين ولايت بسي دور است. ولايت يك راز ـ اشنايي است و در پايه كاركردي از ـ آشنايانه، نمايندگي روحاني امامی است كه وجهه او باور دارندهاش را با مفهوم باطني مكاشفههاي پيامبري اشنا ميسازد. واژه «امامت» درست همين مفهوم را مينمايد.موضوع دوم، موضوع دورههاي وحي، در خود انديشه ولايت به اشاره در ميآيد. ولايت، چنان كه كمي پيشتر گفتيم، به راستي، ديدماني از دورههاي پيامبري را به فرض درميآورد: پيامبرشناسي و امامشناسي دو روشنايي جداييناپذير هستند. اكنون ميگوييم كه اين ديدمان دورههاي وحي، با آن كه در حكمت اسماعيلي ويژگيهايي دارد كه ما را به ياد موضوع مسيحيت مياندازد، به خوبي آشكار شده است كه يك ديدمان مانوي است. از سوي ديگر، «اندامشناسي نوراني»، بالندگي اندامهاي لطيف، چنان كه ديدهايم، در كار سمناني بر پايه همين ديدمان دورههاي پيامبري الگوسازي شده است. اندامهاي لطيف، در پي يكديگر، «پيامبران هستيات» هستند و باليده شدن آنها تا حد يك «بدن رستاخيزي» در همسويي تكان دهندهاي كه با دوره بازگشتهاي استادان راز ـ آشنا در حكمت اسماعيلي دارد، به راستي درآمدن دورههاي پيامبري و دانش آن به شمار ميآيد.
سرانجام، در پيوند با موضوع سوم، به كيمياگري و اختربيني ميرسيم كه در پايه دانشهاي روحاني طبيعت، در رستگاريشناسي نور آيين ماني ارزشي بنيادين دارند. همچنين شنيدهايم كه نجم كبرا جوينده را «پاره نور» زنداني شده در تاريكي خوانده و ندا در ميدهد كه شيوه خودش چيزي نيست مگر شيوه كيمياگري. اين كاركرد گيمياگرانه چيزي است كه براي ادراك رويابينانه جهانهاي فراحسي زمينه فراهم ميآورد و اين جهانها با چهرهها و اختر ـ گروههايي به آشكار درميآيند كه در آسمانهاي جان، آسمان زمين نوراني، تابناك هستند. اين اختر ـ گروه ها همسان آنهايي كه در اخترشناسي باطني گزارش شدهاند هستند و بدينسان از هر دو سو، چهره يگانهاي را مينمايند كه بر جهان مجازي حكم ميراند: همانا امام كه قطب است؛ درست همانگونه كه در كيمياگري روحي «سنگ» يا «اكسير» است.
اينها سه موضوعي هستند كه همپاي يكديگر، در حكمتهاي شيعي و مانوي بنياد يافتهاند و جان مايه بنيادين تجلي را كه پيش فرضها و دلالتهاي آن را بالاتر ياداور شديم، روشنگري كرده و استواري ميبخشند. باري اين احساس تجلي كه آيينهاي شيعه و تصوف هر دو در آن انبازند ادراك شيعي شخص امام را نشان ميدهد و ادراك زيبايي دستهاي ازصوفيان-براي نمونه، شاگردان روزبهان شيرازي- را مينمايد كه ما به ويژه نام «مهرورزان وفادار» را برايشان برگزيدهايم. در همين راستا، براي از نمودن روشهاي نگارهاي به كار رفته در تنديس نگاريها، ناگزيريم به همين احساس بنيادين تجلي روي آوريم. شخص امام برجستهترين چهره تجلي (مظهر) است. براي «مهرورز وفادار»، شخص شاهد ـ زيبارويي كه در پايه شاهد ژرفانديشي برگزيده شده است ـ چهره تجلي يافته خود او ميباشد؛ اين چهره را در درازاي بررسيهايي كه تاكنون داشتهايم، با نامهاي گوناگوني شناختهايم. ميان سرسپردگي عيارانهاي كه استاد شيعي را به شخص تجلي يافته امام وابسته ميكند و خدمتگزاري مهرورزانهاي كه عارف دلداده را به چهرهاي زميني وابسته ميگرداند ـ چهرهاي كه برجستهترين صفت خدايي، همانا زيبايي، از راه آن بر عارف آشكار ميشود ـ چيز مشتركي هست.
خاستگاههاي تاريخي اين گرايش دو سره را شايد هرگز نتوان به استواري آشكار كرد؛ اين گرايش در حلقههاي مينوياي كه تاكنون يادآور شدهايم؛ و در دوران اين حلقهها پاي گرفته است. چيزي كه نگرش پديدهشناسي را به خود ميگيرد، گواهي حالات آزموده شده است: احساس مانوي داستان كيهاني، به ويژه، پرداخته شده بود تا حس شخصي را بپروراند؛ از سوي ديگر، ميبينيم كه سراپاي آيينهاي خوي و رفتاري شيعه و تصوف در مفهوم جوانمردي، همانا «عياري روحاني» به اوج ميرسد. از اين پس، برايمان شدني ميگردد كه گواهي يك نويسنده سده يازدهم را پراپر ارزيابي كنيم: اين گواهي را وامدار ابوشكور سالمي هستيم؛ نويسندهاي كه برايمان بازگو ميكند مانويان آسيان ميانه با گونهاي ستايشگري شناخته ميشدند كه همانا ستايش پرشور زيبايي و همه هستيداران زيبا بود. در روزگار ما بر ضد اين گواهي سروصداهايي بلند شده است، اما از آنجا كه آنها آشكارا ميان اشارههاي فيزيك نور مانوي و چيزي كه ما در باختر زمين خوي داشتهايم بدان با عبارت «وحدت ذاتي» انديشه كنيم، سردرگمي پديد ميآورند، اين اعتراضها خود را سست ميگردانند. از اين روست كه ما در آغاز بخش كنوني زنهار دادهايم كه زبانشناسي مطلق به جاي آن كه با سلاحهاي ناجور به ميدان بسته فلسفه پاي نهد، بهتر است كه خود را از آن كنار كشد.
چنانچه با نگرش به تجلي (ظهور)، و نه با نگرش به «وحدت ذاتي» انديشه كنيم، تنها به ظرفي مادي (مظهر) انديشيدهايم كه كاركرد يك آينه را دارد و نقش آن را پر ميكند. اين ظرف يا برگيرنده روحي جسمانيت روحاني را به شيوههاي گوناگوني ميتوان به دريافت آورد؛ كيمياگرياي كه نجم كبرا از آن سخن ميگويد، با كار كردن بر اندامهاي ادراك فرد ژرفانديش (كه ـ چنان كه شنيدهاين نجم كبرا ميگويد ـ رخدادها براي اين اندامها همزمان حسي و فراحسياند)، براي چنين ادراكي به او استعداد ميبخشد. از اين رو بوده كه ما بارها و بارها يادآور شدهايم كه بينش رويا به نسبت اين استعداد گونهگوني پيدا ميكند؛ يعني ژرفانديشيات به اندازه چيزي كه هستي ارزش دارد و بدينسان، نويسندگان اسماعيلي ـ و از ميان آنها، ابويعقوب سجستاني ـ گويي براي جلوگيري كردن از اعتراضهاي سست بنيادي كه بالاتر به آنها اشاره كرديم، پافشاري خود را بر اين راستي مينهند كه زيبايي صفتي نيست كه در ذات سرشت مادي جايگير باشد؛ براي گوشت و استخوان نيز يك صفت به شمار نميآيد؛ زيبايي مادي خود يك صفت مينوي و يك پديده مينوي است. آن را تنها با اندام نور ميتوان به دريافت آورد؛ و چنين ادراكي، از اين پس، با برگذشتن از پهنه حس به پهنه فراحس به انجام درميآيد. شايد شرح ابوشكور ـ آنجا كه به ريزهها ميپردازد ـ در به گفت آوردن برخي ويژگيهاي مشترك ميان مانويان و صوفيان حلاجي تندروي كرده باشد، اما چنان كه لويي ماسينيون نوشت، «شرح او فشرده كننده ويژگي بنياديني است كه از زلال احساسات زيباييشناسانه سرچشمه گرفته و شفافيت يك رنگينكمان را دارد؛ ويژگياي كه اسلام آن را از يك مفهوم كم و بيش داستانوار مانوي وام گرفته است و بنابر آن، پارههاي نور ايزدي در كالبد اهريمني ماده زنداني شدهاند» (کربن،1392، 188 ،189، 190).
«ماني به گونه سنتي در اسلام بنيانگزار نگارگري و بزرگترين استاد اين هنر شمرده شده است (در ادبيات ديرينه فارسي واژههاي نگارستان و نگارخانه براي بخشيدن معناي «خانه ماني» به تالاري از نگارهها يا كتابي از نگارههاي نقاشي شده به كار رفتهاند). بر همگان آشكار است كه هدف نگارگري ماني، در بنيان، آموزش بوده است و اين نگارهها براي آن كشيده شدند تا بينش را به فراسوي حس رهنمون شده و برانگيزنده مهر و ستايش «پسران نور» و هراس «پسران تاريكي» باشند. مانويان، با در سر داشتن چنين آرماني، بر آن شدند تا در مينياتورهاي خود نور را با فلزات گرانبها نمايش دهند. چنانچه پايدار ماندن شيوههاي مانوي و موضوعات آرايشي آن را با دوباره زنده شدن فيزيك نور مانوي در «حكمت اشراقي» سهروردي، و بالاتر از همه، در برخي از مزامير سروده او پيوند دهيم، بيش از پيش توانايي به ياد سپردن راستيهايي را خواهيم داشت كه اين نوشتههاي ماسينيون هنوز بدانها اشاره دارند:
هنر مينياتور ايراني، بدون فضا، بدون چشمانداز، بيسايه، بي نمونهسازي، و در شكوه فلزي رنگارنگ ويژه خودش گواهي است بر راستي آن كه بنيانگزاران آن ميكوشيدند به پارههاي نور ايزدي زنداني شده در «ماده» نگارههاشان گونهاي فرابالندگي كيمياگرانه ببخشند. فلزهاي گرانبها، زر و سيم، به رويه جامهها و تاجها و پيشكشيها و جامها ميآيند تا از چارچوبه رنگها بگريزند.
گريختن، بالا رفتن و رستگار شدن: اينها همان چيزهايي هستند كه بينش نورهاي رنگي نويد آنها را به نجمكبرا داده بود؛ رنگهايي در حالت پاك، فراحسي، رهايي يافته از تاريكي اهريمني چيز سياهی كه آنها را فرا گرفته بود و درست در زماني كه «هنگام رسيدن به قطب» بر شب ايزدي گشوده ميشدند، بازيافته شده در «زمين نوراني»اي كه «نور خودش را ميتراود» در اين فروغ پاك، بيش از هر چيز ديگر، به يك بازنمود ايراني برميخوريم: باز نمود خورنه، نور شكوهي كه پرتوهاي نور آن را از نخستين آغازشان در خويش بر پاي داشتند؛ چيزي كه همزمان، شكوه و سرنوشت اين خورنه چيزي است كه در تنديسنگاري چون هاله نوراني و هاله شكوهی نموده شده است كه گرد سر پادشاهان و پريستاران دين مزدايي حلقه ميزند؛ اين روش نشان دادن آن به چهرههاي بوداييان و بوديستواها، و نيز به چهرههاي آسماني هنر آغازين مسيحيت راه يافته است. همچنين اين خورنه است كه زمينه طلايي شنگرفي بسياري از نگارههاي مانوي تورفان، نگارههاي برخي دستنوشتههاي ايراني مكتب شيراز، و به جا ماندههاي نگارههاي ديواري تقديس شده ساسانيان را چهره ميبخشد.
بياييد هنگامي كه اين رنگهاي زمينهاي سرخ ـ زرين را در زمينه زرين نقشها و كاشيهاي بيزانسي ميبينيم، درباره مفهومشان اشتباه نكنيم. در اينجا سخن چه بر سر هاله شخصيتها باشد وچه بر سر جغرافياي روياي چيزي كه «چشماندازهاي خورنه» خوانده شده است موضوع همواره به يك نور دگرديسي بخشنده باز ميگردد: نورهايي كه به سرچشمههاشان باز ميگردند؛ يا نورهايي كه چندان پايين ميآيند كه با رويه چيزهايي كه آنان را به خود ميكشند، برميخورند. در اينجا ما نه گسيختگي يا ناهمسازي يك مفهوم، بلكه با تداوم بخشيدن و پايداري تنها يك مفهوم سروكار داريم. زيرا سراپاي مسيحيت خاوري همواره در درون خويش پرورانده باور يگانه بودن سرشت مسيح بوده است، باوري كه شوق بيامان دگرگون چهره شدن مسيح، مسيح پيكر روحاني يافته، را در بر دارد: خواهشي كه فناء في الله صوفيان شايد بيدرنگ برآورنده و به بار نشسته آن باشد. براي گسيختگي و ناهمسازي ميبايست به جاي ديگري بنگريم: جايي كه سايه و سايهها اين نور را استوارانه از تنديسنگاري بيرون راندهاند» ( کلیم کایت،1384، 212).
4-2-9 مفهوم فضا در نگارگری ايراني
«درباره مينياتور ايراني همچون بسياري ديگر از جنبههاي هنر اسلامي، مقالات متعددي نگاشته شده است، اما به جز چند تحقيق عميق، توجه چنداني به اهميت معنوي اين هنر خيرهكننده و رابطه آن با مفهوم زمان، فضا، فرم و جامعتر از همه مفهوم واقعيت در فرهنگي كه موجد اين هنر بوده، مبذول نشده است.
ديدگاه ثنويتانگارانه دكارتي واقعيت را در فلسفه و علوم غربي، و نيز از آن طريق در ديد كلي غربيان، به دو قلمرو متمايز تقسيم كرده است: عالم فكر و انديشه و عالم بعد و فضا، كه صرفاً منطبق با جهان مادي فرض شده است. امروزه هرگاه از فضا صحبت ميشود، چه در فضاي مستقيم فيزيك نيوتني مطرح باشد و چه فضاي منحني فيزيك نسبيت، مقصود صرفاً همان عالم زمان و مكان مادي است كه با واقعيت يكي دانسته ميشود. امروزه ديگر تصوري از فضا و مكان «غيرمادي» وجود ندارد و اگر سخني نيز از چنين فضايي پيش آيد، ان را نتيجه توهم بشري دانسته و براي آن به خودي خود جنبه وجودي قائل نيستند. ولي درست با چنين فضايي است كه هنر قدسي به طور كلي و مخصوصاً هنر ايراني سروكار دارد.
نمايان ساختن فضايي كه با فضاي عادي عالم مادي و جسماني متفاوت است، كه انواع مشخص هنرهاي قدسي سر آن دارند تااين فضا را از طريق رمز و تمثيلهاي خاص خود نشان دهند، متضمن وجود انفصالي بين اين فضا و فضايي است كه بشر به آن خو گرفته و در زندگي روزانه خود آن را تجربه ميكند. مادام كه فقط اتصال با فضاي روزمره وجود داشته باشد تجربه بعد متعالي فضاي دومي كه به وراي فضا وعالم مادي ميرود، غيرممكن ميگردد. همانطور كه در مهمترين هنر قدسي اسلام، يعني معماري مساجد، ديديم، فضاي داخلي فضايي فوق طبيعي در مقابل فضاي طبيعي خارج نيست. بلكه مقصود ايجاد فضايي است كه صلح و آرامش و هماهنگي طبيعت بكر را از طريق انحلال كشش و عدم تعادل فضاي عادي دوباره به وجود آورد. اما با همين امر، به شيوه خود فضايي متفاوت و كيفي به وجود ميآورد كه با حذف تنشها و فشارهايي كه ويژگي زندگي ناسوتي و مادي است، انسان با دخول در اين فضا خود رادر مقابل امر ابدي احساس ميكند.
نگارگری ايراني نيز مبتني بر تقسيمبندي منفصل فضاي دوبعدي تصوير است، زيرا فقط به اين نحو ميتوان هر افقي از سطح دو بعدي مينياتور را مظهر مرتبهاي از وجود و نيز، از جهتي ديگر، مرتبهاي از آگاهي دانست. حتي در نگارگریهايي كه فضا يكنواخت و متصل است، نماي فضاي نگارگری با خصلت دوبعدي خود كاملاً از فضاي سه بعدي اطرافش متمايز شده است. بنابراين اين فضا خود نمودار فضاي عالمي ديگر است كه با نوعي آگاهي غير از آگاهي عادي بشري ارتباط دارد. قوانين علم مناظر كه در نگارگری ايراني از آن پيروي شده است، قبل از اينكه نفوذ هنر رنسانس و نيز عوامل داخلي باعث انحطاط آن شود، قوانين علم مناظر طبيعي است كه اصول و قواعد آن را اقليدس و پس از او رياضيدانان اسلامي، مانند ابنهيثم و كمالالدين فارسي، تدوين كردند. مينياتور همواره تابع اين قوانين باقي ماند و از اصول اين علم پيروي كرد و بر طبق يك نوع واقعبيني كه از خصوصيات دين اسلام است، هيچگاه نكوشيد به طبيعت دو بعدي سطح كاغذ خيانت و به طريقي آن را سه بعدي نمايان سازد، هيچگاه نكوشيد به طبيعت دو بعدي سطح كاغذ علم مناظر مصنوعی چنين كرده بود» (نصر، 1389، 187).
«نگارگری ايراني با پيروي كامل از مفهوم فضاي منفصل و كيفي توانست سطح دو بعدي مينياتور را به تصوري از مراتب وجود بدل سازد و بيننده را از افق حيات مادي و غيرقدسي به مرتبهاي عاليتر از وجود و آگاهي ارتقا دهد و او را متوجه جهاني سازد مافوق اين جهان جسماني، اما داراي زمان و مكان و رنگها و اشكال خاص خود؛ جهاني كه در آن واقعاً حوادثي رخ ميدهد اما نه به نحو مادي. همين جهان است كه حكماي اسلامي آن را عالم خيال ميخواندهاند.
پيش از تجزيه و تحليل معناي عالم خيال و كيفيت آن ـ كه آنقدر از افق فكري و نقشهاي كه فلسفه امروز از واقعيت دارد به دور است ـ بايد لحظهاي درنگ كرد و به اعتراضي كه احتمالاً برخي به تعبير معنوي و رمزي ما ازمينياتور ايراني وارد خواهند دانست، پاسخ گفت. گفته خواهد شد كه معماري مسجد و نوشتن صحف قرآن كريم با خطي زيبا البته هنر قدسي است و رابطهاي مستقيم با حيات مذهبي دارد، اما نگارگری ايراني هنري است درباري كه در محيط دنيوي دربارهاي ايران نشو و نما كرد و از حكايات حماسي و عشقي كه معناي مستقيم ديني ندارد، استفاده كرد و آنها را موضوع خود قرار داد.
صحنههاي نگارگری غالباً يا مربوط به داستانهاي حماسي است و نبردهاي قهرمانان ايران باستان را چنان كه در شاهنامه آمده است نمايان ميسازد، يا با داستانهاي اخلاقي و معنوي كه از آثاري مانند كليله و دمنه و يا آثار نظامي و سعدي اخذ شده است، سروكار دارد. در مورد اول، صحنههاي نبرد به واقعيتي ماوراي تاريخ سوق داده شده و و جنبهاي عرفاني و ذوقي به خود گرفته است، چنانكه سهروردي در حكايتهاي حكمي و ذوقي خود تعبيري عرفاني از حماسههاي ايراني عرضه كرد. در مورد دوم نيز صحنه حادثه در جهاني مافوق جهان مادي و صيرورت عادي قرار دارد و به همين جهت واقعهاي كه نقاشي شده است داراي اهميت و معنايي غيرزماني و هميشگي ميباشد. حتي حيوانات و نباتات صحنههاي مينياتور صرفاً تقليد از عالم طبيعت نيست، بلكه كوششي است در مجسم ساختن آن طبيعت بهشتي كه در اين لحظه نيز در عالم خيال يا عالم مثال فعليت دارد. به همينسان، رنگ هر كوه، ابر يا آسمان يگانه است و با رنگهاي طبيعي تفاوت دارد؛ اين يگانگي و بيهمتايي به عالم ملكوت اشاره دارد كه در آنجا، بنابر آموزه مكاني مشهوري كه قديس توماس نيز آن را تاييد كرده است، هر فرشته بيهمتا و يگانه است و تنها مظهر نوع خود به شمار ميآيد. سروكار اكثر نگارگری های ايراني با عالم مادي ومحسوس نيست، بلكه با آن عالم برزخي و مثالي است كه مافوق عالم جسماني قرار گرفته و اولين قدم به سوي مراتب عاليتر وجود است. درست ماننداسرار صغير كه مريد را براي درك اسرار كبير آماده ميسازد، تگارگری و ساير هنرهاي مشابه كه به اصطلاح درباري خوانده ميشدند، هنري سنتي مربوط به جهان برزخي يا عالم خيال است؛ همان جهاني كه مقر بهشت است و اين هنر ميكوشد تا همان بهشت را روي زمين با تمام زيباييها و شاديهاي خود جلوهگر سازد.
اكنون بايد مرتبه عالم مثال و مقام آن را در سلسله مراتب واقعيت آشكار ساخت و هويت اين عالم را كه در جهانشناسيهاي سنتي ديگر نيز ديده ميشود و از جمله در ايران باستان به آن اعتقاد داشتهاند، مشخص كرد. سلسله مراتب متعدد وجود را ميتوان در پنج مرتبه اصلي خلاصه كرد. عرفا نيز مراتب اصلي وجود را همين پنج مرتبه ميدانند و آن را «حضرات الإلهيه» مينامند. حكماي اسلامي از سهروردي به بعد نيز همين تقسيمبندي را به عنوان نقشه و «طرح» اوليه واقعيت پذيرفتهاند. اما عموماً اصطلاحات ديگري را براي شرح و بيان هر مرتبه به كار بردهاند. حضرات الهيه يا مراتب وجود به اين قرار است: عالم ملك يا جهان مادي و جسماني؛ عالم ملكوت يا جهان برزخي، عالم جبروت يا عالم فرشتگان مقرب؛ عالم لاهوت يا عالم اسماء و صفات الهي و عالم ذات كه همان مرحله غيبالغيوب ذات باري تعالي است و گاه «هاهوت» خوانده ميشود.
مرتبه جبروت و آنچه مافوق آن است، ماوراي هرگونه شكل و مظاهر صوري است، در حالي كه ملكوت يا همان عالم خيال و مثال، داراي صورت است، اما ماده به معناي مشايي اين كلمه ندارد. به همين جهت نيز اين عالم را عالم صور معلقه مينامند.
عالم مثال خود داراي ماده يا جسم لطيف است كه همان جسم رستاخيز است، چون اين عالم است كه جوانب صوري بهشت و دوزخ به آن تعلق دارد. وانگهي اين عالم داراي زمان و مكان و حركت خاص خود است و آن را اجسام والوان و اشكالي است واقعي. اين عالم از يك ديد منفي، همان حجاب و پردهاي است كه چهره حضرت حق را از ديدار انسان پنهان و مستور ميدارد، ولي از لحاظ وجه مثبتي كه دارد، مرتبه جنت است . مأواي اصلي صور و اشكال و رنگ و بوهاي مطبوع اين عالم است كه به حيات انساني در اين نشأت لذت ميبخشد. فضا در نگارگری ايراني در واقع نمودار اين فضاي ملكوتي است و اشكال و رنگهاي آن جلوهاي از اشكال و رنگهاي همين عالم مثالي است. رنگها، مخصوصاً رنگهاي طلايي و آبي كبود و فيروزهاي، صرفاً از ذوق هنرمند سرچشمه نگرفته است، بلكه نتيجه رويت و شهود واقعيتي است «عيني» كه به عالم مثال تعلق دارد. در نگارگری ايراني فضا چنان ترسيم شده كه چشم از افقي به افق ديگر همواره بين فضاي دو بعدي و سه بعدي حركت ميكند. اما اين حركت هيچگاه به فضاي سه بعدي محض منجر نميشود. اگر چنين ميبود، نگارگری از عالم ملكوت سقوط كرده و به تصوير عالم ملك مبدل ميشد. نگارگری ، با باقي ماندن در افقي غير از افق جهان مادي و در عين حال برخورداري از حيات و حركتي خاص خود، ميتواند جنبهاي داشته باشد كه انسان را به نظاره برانگيزد و نوعي شادي و سرور در بيننده ايجاد كند، كه از خصوصيات روح ايراني و خود پژواكي از لذات و شاديهاي بهشت است. نگارگری ، مانند قالي و باغ اصيل ايراني، به منزله تذكاري است از واقعيتي كه وراي محيط دنيوي و عادي حيات روزانه بشري قرار دارد. فضاي نگارگری فضاي عالم مثال است آنجا كه اصل و ريشه صور طبيعت و اشجار و گلها و پرندگان و نيز پديدههايي كه در درون جان انسان متجلي ميشود، از آن سرچشمه ميگيرد. اين عالم خود هم وراي جهان عيني مادي است و هم درون نفس انسان. كاركرد نگارگری اصيل ايراني، همچون تمام هنرهاي قدسي و سنتي، اين است كه از طريق رمز و تمثيل شمهاي از آن باغ دلپذير را در عالمي كه بدون اين بازتابها فريبي بيش نخواهد بود، بنماياند» ( گرابر،1383، 46 ،47).
//first block;
ENTRY data;
CHECK Accuracycustomer input information;
SEND username and password to customer;
//second block;
RECEIVE username and password for customer;
WHETHER input_data is correct?
LOG IN Customer to system and Show customer information;
}
شبه کد ورود کاربر به سیستم اطلاعاتی و ثبت اطلاعات کاربر
برای تولید محصول، روند جریان اطلاعات به این صورت است که واحد تولید مواد اولیه مورد نیاز را از انبار (مواد اولیه) دریافت می کند، اگر مواد لازم موجود نباشد به واحد تدارکات برای تهیه اجناس اطلاع می دهد، که این عمل توسط سرویس دانه ریز بررسی وجود/عدم وجود اجناس موردنیاز در انبار (مواد اولیه) انجام می شود. واحد تدارکات اقدام به خرید کالای مورد نیاز می کند، و اقلام خریداری شده را در data storeذخیره می کند، واحد کنترل کیفیت، بعد از فراخوانی اقلام خریداری شده، کیفیت آن ها را کنترل می کند و به انبار (مواد اولیه) تحویل می دهد، واحد انبار پس از خرید، قبض صادر می کند که این عملیات توسط سرویس خرید مواد اولیه مورد نیاز انجام می شود. نحوه نظارت واحد تدارکات بر موجودی انبار در شکل زیر نشان داده شده است.
شکل ۳ –۴٫ فلوچارت روند جریان اطلاعات نظارت واحد تدارکات بر موجودی انبار
Receive beginning message;
While (true)
{
DETERMINE monthly production plan according to current process of sale_department;
RECEIVE material_needed to process from repository (raw material);
IF required_material are available in repository?
//first block;
NO;
//second block;
INFORM supplies_department ;
BUY required_article ;
CONTROL item_purchased by quality control_department;
DELIVER item_purchasedtorepository;
ISSUE a warehouse receipt after purchase;
}
شبه کد روند جریان اطلاعات نظارت واحد تدارکات بر موجودی انبار
با انتخاب خط موردنظر و نوع درخواست اعم از سیستمی یا دستی، موجودی لحظه ای مواد مشاهده می شود و با کلیک کردن روی دکمه انجام محاسبات، با توجه به فرمول تعریف شده در بخش تعاریف پایه، تعداد مواد موردنیاز جهت تغذیه محاسبه شده، و نمایش داده می شود. بعد از ارسال درخواست به انبار تولیدی، انباردار با مشاهده درخواست ها و تائید و چاپ آن به جداسازی مواد مشغول می شود که سرویسی عملیات گزارش گیری انباردار از درخواست ارسالی را فراهم می سازد. مواد از انبار خارج می شوند و به مسئول تغذیه خط تحویل داده می شود. هنگام خروج قطعات از انبار، بارکدهای روی بسته ها و پالتها توسط بارکدخوان خوانده شده و اطلاعات ثبت می گردد. ممکن است مواد درخواست شده توسط اپراتور تغذیه خط تغییر کند. در این صورت اگر تغییر قبل از تائید انبار باشد، می توان بر روی درخواست تغییر ایجاد کرده و درخواستی را ویرایش یا اضافه کرد ولی چنانچه انباردار درخواست را تائید نموده باشد، اپراتور تغذیه خط قادر به تغییر لیست درخواستی نخواهد بود و باید درخواست دیگری صادر و به انبار اطلاع دهد که این کار توسط سرویس ویرایش درخواست مواد انجام می گیرد. روند جریان اطلاعات در خواست مواد از انبار در شکل زیر نشان داده شده است.
شکل ۳ –۵٫ فلوچارت روند جریان اطلاعات درخواست قطعه از انبار
Receive beginning message;
While (true)
{
SELECT Production_Line;
WHETHER line_feeding system?
OBSERVATION smithereens moment_inventory;
Calculation The number of required_ smithereensforline_feedingaccording to Define formul;
REPRESENTATION required_ smithereens;
SEND requesttorepository by Production_Lineoperator;
//first block;
OBSERVATION request by Inventory;
CONFIRMATIONandPrint request by Inventory;
DISASSEMBLY;
DELIVER smithereens to responsible forproduction_Line;
READ barcode on the package and smithereens by barcode reader;
REGISTRATION Information;
//second block;
با توجه به اینکه سطح معناداری آزمون در ۱۰ خرده مولفه، صفر و در حد استاندارد است، بنابراین میتوان نتیجه گرفت که استفاده از کامپیوتر و نرم افزارهای کامپیوتری در تدریس معلمان وجود دارد. ارزش آزمون (نمره خی دو) برای هر کدام از خرده مولفه های ۵ تا ۱۴ به ترتیب عباتند از: ارزش آمون خرده مولفه ۵، (۶/۳۴۱)- ۶، (۵۹/۲۷۲)- ۷، (۳/۲۴۴)- ۸، (۵/۲۷۱)- ۹، (۶/۶۶۰)- ۱۰، (۳/۵۷۸)- ۱۱، (۸/۲۰۵)- ۱۲، (۳۲۴)- ۱۳، (۶/۳۲۵)- ۱۴، (۷/۲۹۶)
در جدول ۴-۵ فراوانی و درصد سوالات مربوط به مولفه میزان استفاده از کامپیوتر و نرم افزارهای کامپیوتری در قالب پنج گزینه بسیار کم، کم، متوسط، زیاد و خیلی زیاد ارائه شده است. این مولفه شامل ده خرده مولفه به شرح: ۵- استفاده از برنامه های ارائه ۶- تهیه متون و جزوات آموزشی ۷- مطالعه اطلاعات گردآوری شده از اینترنت ۸- ذخیره و بازیابی اطلاعات ۹- تحلیل های آماری ۱۰- ساخت چند رسانه ای آموزشی ۱۱- استفاده از CD های آموزشی ۱۲- رایت CD 13- ویرایش از طریق Word 14- استفاده از کامپیوتر برای آموزش کامپیوتر، اینترنت و نرم افزارهای آنها می باشد. با توجه به اطلاعات مندرج در جدول ۸-۴ مشاهده می شود که گزینه بسیار کم در پاسخ به سوال ۵ از سوی ۷/۶۴ درصد معلمان انتخاب شده و بیشترین فراوانی (۱۵۶) را دارد. در سوال ۶، ۶/۶۰ درصد از معلمان گزینه بسیار کم را با بیشترین فراوانی (۱۴۶) انتخاب نموده اند. در سوال ۷، ۵/۵۸ درصد از معلمان گزینه بسیار کم را با بیشترین فراوانی (۱۴۱) انتخاب نموده اند. در سوال ۸، گزینهی بسیار کم از سوی ۶/۶۰ درصد معلمان انتخاب شده و از بیشترین فراوانی (۱۴۶) برخوردار میباشد. در سوال ۹، ۹/۸۰ درصد معلمان گزینهی بسیار کم را با بیشترین فراوانی (۱۹۵) انتخاب نمودند. در سوال ۱۰، ۸/۸۷ درصد از معلمان گزینه بسیار کم را با بیشترین فراوانی (۱۹۰) انتخاب کردند. در سوال ۱۱ معلمان گزینه ی بسیار کم را با ۲/۵۵ درصد و با بیشترین فراوانی (۱۳۳) انتخاب کردند. در سوال ۱۲ معلمان با ۳/۶۴ درصد گزینهی بسیار کم را با بیشترین فراوانی (۱۵۵) انتخاب نمودند. در سوال ۱۳، ۳/۶۴ درصد معلمان گزینهی بسیار کم را با بیشترین فراوانی (۱۵۵) انتخاب نمودند. در سوال ۱۴، ۱/۶۳ درصد از معلمان گزینه بسیار کم را با بیشترین فراوانی (۱۵۲)انتخاب کردند.
در جدول ۴-۵ بیشترین میانگین (۲۸/۲) مربوط به استفاده از CD های آموزشی و کمترین میانگین (۲۹/۱) مربوط به ساخت چند رسانه ای آموزشی می باشد.
جدول ۴-۵ فراوانی و درصد انتخاب هر گزینه در خرده مقیاس استفاده از کامپیوتر و نرم افزارهای کامپیوتری
گزینه | بسیار کم | کم | متوسط | زیاد | بسیارزیاد | |||||||
فراوانی | درصد | فراوانی | درصد | فراوانی | درصد | فراوانی | درصد | فراوانی | درصد | میانگین | ||
شاخص آماری |
||||||||||||
سوال | ||||||||||||
۵ | ۱۵۶ | ۷/۶۴ | ۳۰ | ۴/۱۲ | ۲۸ | ۶/۱۱ | ۹ | ۷/۳ | ۶ | ۵/۲ | ۶۰/۱ |
اوباما بخش کمی از خاطرات ملاقات با پدرش را به یاد میآورد اما در کتاب خود از آن ملاقات اینگونه صحبت میکند:
«سرانجام روز موعود فرا رسید فردی سیاه پوست قد بلند که کمی لنگان لنگان راه میرفت. او خم شد و دستهایش را دور من حلقه کرد و من اجازه دادم دستهایم از دو طرف بدنم آویزان شوند. پشت سرش مادرم ایستاده بود که چانهاش مثل همیشه میلرزید…..
او خیلی کوتاهتر از آنی بود که من انتظار داشتم برایم اصلاً قابل تصور نبود که او بتواند کسی را از روی زمین بلند کند. (۱۴)
بعد از چند هفته متوجه شروع مشکلاتی در اطرافم شدم. پدر، مادر، پدربزرگ و مادربزرگ من با یکدیگر به مشاجره میپرداختند پدرم معتقد بود آن ها مرا لوس کردهاند (پدرش معتقد بود پسرش زیاد تلویزیون تماشا میکند و به اندازه کافی مطالعه نمیکند) شروع کردم به شمارش روزها تا پدرم برود و همه چیز به حالت عادی باز گردد. اما مادرم به من گفت: تو نباید از دست پدرت عصبانی شوی او تورا خیلی دوست دارد او فقط بعضی وقتها خیلی سخت گیر میشود.»(۱۵)
اوباما پس از رفتن پدرش با او از طریق نامه در تماس بود و مدتی نیز از طریق خواهر ناتنیاش آئوما از احوالات پدر آگاه بود و شخصیت پدرش را به درستی شناخت. تا اینکه در سن ۲۱ سالگی از طریق تماس تلفنی فردی نا شناس خبر مرگ پدرش را دریافت کرد.
«پدرم در زمان مرگش برای من اسطورهای باقی ماند کم و بیش بیشتر از بشر عادی» (۱۶)
به نظر اغلب دوستان سفید پوست اوباما او چندان درگیر مسألهی نژاد نبود. اما در واقع او دور از چشم دوستان سفید پوست و مادر و پدر بزرگ و مادر بزرگش برای فهم معنای آمریکایی آفریقایی تقلا میکرد.
بری وجه مشترکی با بسیاری از پسران آمریکایی آفریقایی داشت اما پدری نداشت که او را در این مواقع از سردرگمی نجات دهد بنابراین از آمریکایی آفریقاییهایی که در صحنه تلویزیون و یا فیلمهای سینمایی ظاهر میشدند تقلید کند. (۱۷)
اوباما برای پاسخ به سوالات راجع به نژاد دانشکدهای را در لسآنجلس انتخاب کرد فقط به این دلیل که چند دانشجوی سیاه پوست در آن دانشکده درس میخواندند. روزی زن جوانی طی همین گفتگوها از او درباره نامش پرسید: «باراک»
اوباما برایش توضیح داد که باراک از کلمه عربی برکت به معنای نعمت گرفته شده است و پدر بزرگ پدریاش مسلمان بوده است. (۱۸)
راجر بوچه یکی از مسلمانان اکسیدنتال نقش زیادی در شکل گیری شخصیت اوباما داشت سخت گیریهای او باعث شد اوباما با جدیت بیشتری کار کند و پس از سال دوم دانشگاه (۱۹۸۱) اوباما از کالج اکسیدنتال به دانشگاه کلمبیا در نیویورک رفت در دو سالی که در نیویورک بود به شدت مطالعه و فکر میکرد.
در سال ۱۹۸۳ با اخذ مدرک در رشته علوم سیاسی …..مطالعه نظامات مختلف دولتها…..از دانشگاه کلمبیا فارغالتحصیل شد. (۱۹)
او یک سال به عنوان پژوهشگر، نویسنده، ویراستار مقالات و…فعالیتهایی داشت اما او طالب ایده فعال محرک که بتواند به فقرا کمک کند بود. تا اینکه مردی به نام جری کلمن[۶۲] به او تلفن زد او به دنبال افرادی بود که به عنوان برنامه ریز اجتماعی حاضر باشند در حومه فقیر نشین و سیاه پوست ساوث ساید[۶۳] شیکاگو کار کند کسی که بتواند در قالب گروههای اجتماعی زندگی مردم را تغییر و بهبود بخشد. (۲۰)
در اوت ۱۹۸۵ باراک اوباما در ۲۳ سالگی به عنوان برنامه ریز اجتماعی به شیکاگو آمد و اولین قدمهایش را برای زدودن زشتیها از جهان برداشت.
اوباما میگوید: «وقتی به عنوان برنامه ریز اجتماعی به شیکاگو آمدم تازه فهمیدم که آنچه در ذهن میپروراندم با واقعیت ناسازگار و در برخی موارد غیر قابل اجراست» (۲۱)
زمانی که اوباما در شیکاگو یک سازمان گر اجتماعی بود جرمیا ای رایت[۶۴] کشیش ترینیتی یونایتد چرچ آو کرایست[۶۵] نقش بارزی در زندگی او ایفا نمود. رایت به عنوان مربی، مشاور و معلم اوباما به او کمک کرد تا نقش مسیحیت در زندگی آمریکایی آفریقایی را بهتر درک کند وی اوباما را از یک مرد جوان پرسشگر مذهب به یک مسیحی قائل به انجام فرایض دینی سوق داد. (۲۲)
گرچه پدر و پدر بزرگ اوباما مسلمان بودند اما اوباما در مورد نقش مذهب در زندگیاش اینگونه میگوید:
«من در خانهای مذهبی بزرگ نشدم پدر بزرگ و مادر بزرگ مادریام که از کانزاس آمده بودند در بچگی غرق در دین بودند…..اما شاید به همان علتی که پدر بزرگ و مادربزرگ در آخر از کانزاس رفتند و به هاوایی مهاجرت کردند ایمان مذهبی هرگز جای عمیقی در قلبهایشان نیافت. (۲۳)
اما پس از آشنایی با کشیش رایت توانستم روزی در راهروی کلیسای ترینیتی یونایتد آو کرایست قدم بگذارم و غسل تعمید یابم. سوالهایی که داشتم به شکلی جادویی ناپدید نشدند اما با زانو زدن در کنار آن صلیب در ساوث ساید احساس کردم روح خدا مرا فرا میخواند.»(۲۴)
فعالیت در ساوث ساید او را به یک مسیحی قائل به انجام فرایض بدل ساخت و فعالیت در قالب برنامه ریز اجتماعی به او آموخت که آرمان گرایی توأم با درک واقع بینانه از شرایط امکان پذیر میباشد. (۲۵)
او در ۲۷ سالگی وارد دانشکده حقوق هاروارد شد و بیش از هر زمان دیگری به مطالعه و درس اهمیت میداد.
او همچنین به تحقیق و نگارش مقالاتی در نشریه «حقوق مدنی هاروارد-مروری بر قانون آزادیهای مدنی[۶۶]»پرداخت؛ و در جنبش ضد آپارتاید دانشگاهی نیز فعال بود. (۲۶)
اوباما در یک مؤسسه حقوقی در شیکاگو با میشل آشنا شد و پس از چهار سال دوستی با هم ازدواج کردند و در محلهی هاید پارک[۶۷] شیکاگو در منطقهی ساوث ساید اقامت گزیدند. اوباما پس از اتمام تحصیلاتش در هاروارد به عنوان اولین شغل تشویق مردم به خصوص سیاه پوستان کم درآمد به ثبت نام جهت رأی در انتخابات ریاست جمهوری را اختیار کرد شبها نیز نگارش اولین کتابش با عنوان رویاهای پدرم را آغاز کرد. (۲۷)
سال ۱۹۹۵ آلیس پالمر سناتور ایالتی مجلس شورای ایلینیوز را برای ورود به رقابتهای کنگره ترک گفت. اوباما تصمیم گرفت برای کسب کرسی سابق پالمر در سنای ایالتی وارد رقابت انتخاباتی شود. اوباما در پاییز ۱۹۹۵ در انتخابات پیروز شد و طی مصاحبهای دیدگاههای خود را که با دیدگاههای امروز وی همخوانی دارد ابراز نمود:
«مردم برای ایجاد جوامعی سالم باید باهم همکاری داشته و مشارکت گروهی را بیاموزند. مردم تشنهی وحدت اجتماعیاند…..آن ها تشنهی تغییر هستنند…..»(۲۸)
اوباما از زمان فارغالتحصیلی از دانشکده حقوق هاروارد در صدد احراز پست شهرداری شیکاگو بود اما سال ۲۰۰۰ به این نتیجه رسید که نمیتواند ریچارد ام دالی[۶۸] شهردار وقت شیکاگو را شکست دهد. بنابراین توجه او به کنگره معطوف شد. اوباما در انتخابات مقدماتی سال ۲۰۰۰ با بابی راش[۶۹] دموکرات رقابت میکرد؛ و در نهایت اوباما از راش شکست خورد.
اوباما در سال ۲۰۰۴ تصمیم گرفت در انتخابات سنا شرکت کند. اطرافیان اوباما در خصوص پیروزی اوباما در انتخابات مردد بودند حتی یکی از دوستانش به نام اکسل رود معتقد بود که اوباما باید تا زمان بازنشستگی شهردار شیکاگو صبر کند و پس از آن نامزد پست شهرداری شود نه سنا اما نظر اکسل رود مانع حرکت اوباما نشد.
در زمان تبلیغات رقابتهای انتخاباتی سخنرانی باراک اوباما در سال ۲۰۰۲ خطاب به گروهی از مخالفان جنگ به عنوان بهترین سخنرانیاش مورد استفاده قرار گرفت.
او در این سخنرانی صراحتاً مخالفت خود را با حملهی آمریکا به عراق ابراز داشت در آن زمان یکی از حامیان اوباما به نام بتلیو سالتزمن[۷۰] یک راهپیمایی ضد جنگ در شیکاگو ترتیب داد و از اوباما خواست تا برای راه پیمایان سخنرانی کند. این یکی از مهمترین تصمیمات او در رقابت برای کرسی سنا بود آیا میتوانست زمانی که هنوز جنگی آغاز نشده است و کسی هم از نتیجه آن خبر ندارد موضعی علیه آن در برابر عموم اتخاذ کند؟ هر حرفی بر زبان میآورد بر سرنوشت و آیندهی سیاسی وی تأثیر خواهد داشت سرانجام اوباما پذیرفت و سخنرانی خود را اینگونه آغاز کرد:
«کسی نیست که تحت هر شرایطی و بی دلیل مخالف جنگ باشد من مخالف هر جنگی نیستم… آنچه من با آن مخالفم یک جنگ کورکورانه است. من مخالف شتابزدگی و جنگی که مبتنی بر منطق نیست هستم… جنگی که دلایل سیاسی دارد» (۲۹)
اوباما در این سخنرانی در خصوص مدت زمان اشغال عراق و هزینههای آن و عواقب تهاجم به عراق بدون حمایت سایر کشورها هشدار داد با گذشت زمان پیش بینیهای وی تحقق یافت. (۳۰)
اوباما در انتخابات مقدماتی پیروز شد و گام اول را برداشت و باید با یک جمهوری خواه مبارزه میکرد او در سخنرانیهای پس از پیروزی درون حزبی از ادبیات پر شور و حرارت فاصله گرفت و با لحنی نرمتر سخن گفت سیاستمداران این شیوه را مسیر اعتدال مینامند. جمهوری خواهان ایلینویز جک رایان[۷۱] را به عنوان نمایندهی حزب برای رقابت با اوباما انتخاب کردند. (۳۱)
سرانجام اوباما در انتخابات سنا با ۷۰ درصد آرا در برابر ۲۹ درصد پیروز انتخابات شد.
اوباما نگارش کتاب دوم خود تحت عنوان جسارت امید را در این دوران آغاز کرد. (۳۲)
در دوران سناتوری اوباما تصمیم گرفت به آفریقای جنوبی سفر کند و نقطهی عطف این سفر، سفر مجدد به کنیا بود. بار اول اوباما در دورانی که یک سازمان گر اجتماعی بود به کنیا سفر کرد و در زمان بازدید از سرزمین پدریاش و قبیله لو خاطرات زیادی داشت. نخستین دیدار او از خانوادهی خود برادران و خواهران و محیط کنیا برای او جالب بود. اما این بار او به عنوان یک سناتور به کنیا سفر میکرد. (۳۳)
اوباما پس از اعلام آمادگی خود در فوریه ۲۰۰۷ برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری باید در رقابتهای درون حزبی دموکراتها پیروز میشد. او باید سایر کاندیداهای دموکرات را شکست میداد هیلاری کلینتون[۷۲] سناتور نیویورک و بانوی اول آمریکا در دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون طی سالهای ۲۰۰۱-۱۹۹۳ در رقابتها حضور داشت.
سرانجام آگوست ۲۰۰۸ کنگره ملی دموکراتها اوباما را به عنوان نامزد انتخاباتی خود در رقابتهای ریاست جمهوری معرفی کرد؛ و در نوامبر ۲۰۰۸ با کسب ۳۶۵ رأی الکترال رقیب خود جان مک کین[۷۳] را که ۱۷۳ کرات الکترال به دست آورده بود شکست داد.
در سال ۲۰۰۹ کمیته نروژی صلح نوبل به علت تلاش فوقالعاده اوباما برای ترویج دیپلماسی و همکاری میان مردم جایزه صلح نوبل را به باراک اوباما اهدا کرد.
باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۲ در رقابتی نزدیک با ۱/۵۱ در صد آرا نسبت به ۲/۴۲ درصد آرا به ویلارد میت رامنی[۷۴] پیروز گردید؛ و برای بار دوم به کاخ سفید راه یافت. (۳۴)
عامل کلیدی دیگر که در موفقیت او نقش بسزایی داشت روحیهی اعتماد به نفس از همان اوایل زندگی بود که جزء لاینفک شخصیت اوباما بود. پدربزرگش به او گفته بود که مهمترین درسی که از نبود پدر میتواند بیاموزد اعتماد به نفس است اعتماد به نفس رمز موفقیت است. (۳۵)
کلمن یکی از دوستان اوباما او را اینگونه توصیف میکند:
«باراک شیفتهی خدمت است. او میخواهد هدایت گر باشد او جاه طلب است اما نه در جستجوی جاه طلبی، جاه طلبی او ریشه در حس خدمت دارد. (۳۶)
۲-۳-۴- کنگره در دوران اوباما
همزمان با انتخاب شدن اوباما به عنوان رئیس جمهور دموکرات آمریکا در سال ۲۰۰۸ کنگره در تصرف دموکراتها بود و این خود نقطه قوتی برای پیگیری سیاستهای اوباما در عرصهی خارجی بود.
در همین راستا کنگره دموکرات در ماه ژوئن ۲۰۰۸ اختصاص ۶۶ میلیارد دلار را پیشاپیش برای تأمین مالی عملیات نظامی سال ۲۰۰۹ تأیید کرد. وزارت دفاع نیز ۱۴۲ میلیارد دلار برای تأمین منابع مالی جنگها برای سال مالی که ۳۰ سپتامبر به پایان میرسید دریافت کرد. این درخواست منابع مالی مایحتاج ۱۴۰ هزار نیروی آمریکایی را در عراق تأمین میکرد و هم چنین برای طرح اوباما در افزایش تعداد نیروها در افغانستان از ۳۹ هزار نیروی فعلی به ۶۰ هزار سرباز مناسب بود.
افزون بر این کنگره به پنتاگون ۲/۲ میلیارد دلار اختصاص داد تا طرحهای آن را برای گسترش ارتش آمریکا از جمله یک ارتش ۵۴۷ هزار و ۴۰۰ نفری تسریع کند. (۳۷)
در حالی که اعضای کنگره از اوباما به دلیل اصرار بر ادامه سیاستهای بوش در عراق انتقاد کردند رئیس جمهور آمریکا از کنگره این کشور برای انجام عملیات نظامی و دیپلماتیک در عراق و افغانستان ۴/۸۳ میلیارد دلار درخواست کرد. درخواست اوباما رئیس جمهور آمریکا شامل منابع مالی برای اعزام هزاران نیروی دیگر به افغانستان بود. هزینه این دو جنگ از زمان حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به حدود یک تریلیون دلار خواهد رسید.
رابرت گیتس دبیر مطبوعاتی کاخ سفید اذعان کرده است که رئیس جمهور جدید آمریکا منتقد سیاست جرج بوش سلف خود در استفاده از قانون ویژه مشابهی برای تأمین منابع مالی این جنگها بوده است اما این آخرین بودجه پشتیبانی برای عراق و افغانستان خواهد بود. (۳۸)
اوباما در ماه آگوست ۲۰۰۸ با کنگره به توافق رسید که ۴۸۹ میلیارد دلار در طول یک دهه آینده از هزینه وزارت دفاع بکاهد. (۳۹)
طبق قرارداد امنیتی بغداد- واشنگتن که در ۱۷ نوامبر ۲۰۰۸(۲۷ آبان ۸۷) به امضای مقامات وقت بغداد و واشنگتن رسید آمریکا موظف است همه نظامیان (چه رزمی و چه ستادی) خود را تا پایان سال ۲۰۱۱ از عراق خارج کند. (۴۰)
آمریکا سه فرماندهی در پایگاه نظامی الامیر قطر دارد. اما نیروهای آمریکا در کویت به همراه تجهیزاتشان از اصلیترین پایگاهها هستند. پایگاه نظامی آمریکا در شمال و شرق کویت در نزدیکی بندر الشیوخ پایگاه تدارکاتی آمریکا برای نیروهای ساکن عراق هستند و نیروهای امریکایی پس از خروج از عراق به این پایگاه منتقل خواهند گردید.
همچنین پدافند های پیشرفته پاتریولت و سیستمهای ناوبری زمینی خود را حفظ خواهند کرد. بنادر کویت به صورت اختصاصی و اسکلههایی در اختیار آمریکائیان قرار خواهد گرفت پایگاه هوایی الجابریه کویت نیز به صورت ویژه در اختیار آمریکائیان است و عملیات نظامی و جستجو بر فراز عراق را انجام میدهد. آشیانههای موقت و فوری نیز برای هواپیماهای F16، F18 و F2 ساخته شده است. (۴۱)
آمریکا در سال ۲۰۰۷، ۱۴۰ موشک پاتریوت به کویت فروخت و با پاکستان توافقنامه فروش تجهیزات نظامی برای سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۲ به مبلغ ۲/۵ میلیارد دلار را امضا کرد. (۴۲)